مادر مداد قرمز من کو؟

روایتی از دانش آموزانی که برای ادامه تحصیل با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کنند

  • کد خبر: ۵۵۲۷
  • ۰۱ مهر ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۶
روایتی از دانش آموزانی که برای ادامه تحصیل با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کنند
روایت هایی واقعی از مادرانی با دست های خالی و فرزندانی که از نشستن پشت میزهای مدرسه زده اند تا همراه مادر برای روزی خانواده تلاش کنند.

یلدا مهدوی - دهان باز شده کفش های احمد با نخ های سیاه کفاش محله بسته شده است و با کمی واکس گرد و خاک از کفش ها گرفته اند. علی و احمد هشت ساله و شش ساله بودند که پدرشان یک روز از خانه رفت و دیگر برنگشت. یادآوری خماری های پدر هنوز آزارشان می دهد. دوست ندارند از پدری یاد کنند که حتی خاطره ای از مدرسه رفتن با او ندارند. همه این سال های تنهایی، مادرشان خرج درس و مدرسه علی و احمد را داده است. اما دیگر نمی شود. زخم های دست مادر با «سفیدکننده» بیشتر از آن شده است که بی خیال این زخم ها شوند؛ بی خیال اینکه دوباره دست های زخم شده اش را در لگن آب و سفیدکننده فرو ببرد تا گرد و غبار از دیوار و راه پله خانه های مردم بگیرد. مریم خانم امسال و برای خریدن دو دفتر 60 برگ، نصف دستمزد یک روزش در خانه مردم را هزینه کرده تا فقط برای احمد دفتر بخرد؛ دفترهایی که به گفته مادر فقط چند ماه اول را جواب می دهد.همان کفش های پارسال را می پوشند. جلو کفش ها کمی باز شده بود. کفاش محل سر و ته اش را به هم آورده و واکسی هم به سر و رویش کشیده است.
اما علی امسال مدرسه نمی رود. تصمیمش را از چند سال پیش گرفته بود و هر سال مهر که می رسید، سر رفتن و نرفتنش به مدرسه، کارشر به مشاجره با مادر می کشید و دست آخر هم به احترام مادر، درس را ادامه می داد. اما امسال ماجرا فرق دارد و علی می خواهد تصمیمش را عملی کند. علی تابستان امسال پشت میز چرخ خیاطی، شبانه روز برای بچه هایی کیف می دوخت که قرار است از امروز دست در دست پدر و مادر راهی مدرسه شوند. در خانه اما همه امیدها به احمد و قول و قراری است که با علی بسته اند، قول و قراری ساده اما مردانه؛ «من سر کار می روم. مامان دیگر نمی تواند برای هر دوتای ما کار کند. اجاره خانه هم هست. همان کیف دوزی که تابستان رفتم، شاگرد می خواهد و همان جا می روم. حداقل هزینه درس تو و کمی از خورد و خوراک خودمان را درمی آوردم. اجاره خانه و بقیه چیزها با مامان. احمد، باید یک کاره ای شوی تا دل مامان و من حسابی شاد شود و به داشتنت افتخار کنیم.» با این قول و از همان روز اول مدرسه تکلیف احمد مشخص است؛ مشق عشق.
گزارش پیش رو روایت هایی واقعی از جنس ماجراهای مادر و فرزندی است. مادرانی با دست های خالی و فرزندانی که از رنگ و لعاب لوازم مدرسه، جعبه های مداد رنگی یا از نشستن پشت میزهای مدرسه زده اند تا همراه مادر برای روزی خانواده تلاش کنند.


روایت اسماء و دخترهایش
اسماء مادر دو دختر و یک پسربچه است. شوهرش 4سال قبل فوت کرده است. اسماء می گوید: کار شوهرم سیم کشی بود. کارش پردرآمد نبود، اما آن قدر داشت که دست جلو کسی دراز نکنیم. 4سال قبل بود که یک مرتبه دچار ایست قلبی شد و عمرش به دنیا نبود و مُرد.
آن طور که اسماء می گوید دو دخترش در کلاس هشتم و چهارم درس می خوانند و پسربچه اش هم 5سال دارد؛ «اداره کردن زندگی خیلی سخت است. خودم هم درآمدی ندارم. گاهی به من زنگ می زنند و برای تمیزکاری خانه ها می روم. مدتی هم برای یک ساختمان که مطب چند دکتر آنجا بود، یک روز در هفته می رفتم تا کارهای تمیزکاری را انجام بدهم. با همین کارها تا الان خرج خودم و بچه ها را درآورده ام. خانواده شوهرم وضع خوبی ندارند و خودشان هشتشان گرو نُه است. نمی توانند به ما کمک کنند. فقط گاهی که سری به ما می زنند، چند کیلو سیب زمینی و پیاز و این جور چیزها می آورند.»
اسماء آهی می کشد و شرایط تحصیل و درس خواندن بچه ها را این طور توضیح می دهد: تا الان با سیلی صورتم را سرخ نگه داشته ام، اما نگذاشتم آبروی دخترها برود. هرجور که بود، سعی کردم لوازم مدرسه شان را جور کنم. گاهی دیرتر خریدم یا کم خریدم. اما نگذاشتم دو دخترم جلو همکلاسی هایشان خجالت بکشند. بچه هایم پدر ندارند، اما مادر که دارند. نمی گذارم آب در دلشان تکان بخورد، اما امان از امسال... .
برای لحظاتی سکوت می کند و چشم به زمین می دوزد. صبر می کنم تا دوباره رشته کلام را به دست بگیرد و می گیرد و ادامه می دهد: امان از اوضاع امسال! قیمت لوازم تحریر سر به فلک گذاشته است. یکی دوبار رفتم، اما نتوانستم جز چهار تا دفتر و چند تا خودکار چیزی بخرم. بچه ها زرنگ هستند و می فهمند که دستم خالی است و طفلی ها چیزی نگفتند. موقع ثبت نام هم به مدیر مدرسه اوضاعمان را گفتم. بنده خدا خیلی با من راه آمد. با کمکی که کردند ما پول ثبت نام و کتاب ندادیم، اما خب لوازم تحریر و لباس فرم مدرسه هنوز مانده که نخریده ایم. لوازم تحریر خیلی گران شده، فقط یک دفتر 100 برگ معمولی 10 تا 12 هزار تومان است. کاش فقط لوازم تحریر باشد. لباس فرم مدرسه هم یک دردسر دیگر است. امسال نتوانستم لباس مدرسه برای دخترها بردارم. همان لباس های پارسال را شستم و مرتب کردم. به دخترها گفتم «فعلا با این لباس ها بروید. اگر کسی هم چیزی گفت، به من بگویید.» بچه ها راضی نیستند و خجالت می کشند با این لباس ها بروند مدرسه اما چه کنم. چاره ای نیست. در تمام این سال ها گاهی از نان شب زده ام تا بچه ها درس بخوانند. دلم نمی خواهد دختر ها مثل من باشند. اگر کاری برای خودشان داشته باشند و مثل من بیکار نباشند، دیگر محتاج این و آن نیستند.


هر روز یک غم تازه
او درخواستی هم از آموزش و پرورش دارد؛ «کتاب و دفتر باید باشد؛ چون بچه ها بدون آن نمی توانند چیزی بنویسند و یاد بگیرند، اما همه که پول ندارند لباس مدرسه بخرند! چه می شود اگر بچه ها فرم یکسان نداشته باشند! کاش فقط دردسر و ماجرا برای فرم و لوازم تحریر باشد. کیف و کفش و گرانی آن یک داستان دیگر است. به خدا آدم می ماند چه کند. دختربچه ها حساس هستند. از الان تب زمستان را دارم. کاپشن دخترانم خیلی کوچک و رنگ ورو رفته است و به درد امسالشان نمی خورد. آن هایی که مثل ما هستند، هر روز یک غم دارند. مهر ماه غم لباس و کیف و کفش، زمستان غم کاپشن و دستکش، بهار غم سال تحویل و خرید
شب عید.»
حرف هایش هنوز چاشنی گلایه دارد؛ «دخترم کلاس هشتم است و تا به حال چند بار به من گفته که مدرسه نمی رود. امسال هم وقتی خواستم اسمش را در کلاس بالاتر بنویسم، اصلا دلش به درس خواندن رضا نبود. دخترم می گوید «مامان من در خانه می مانم تا برادرم را نگه دارم و تو راحت بروی سرکار.» چند بار خودم به حرفش فکر کردم. همسایه ها هم که اوضاع ما را می بینند، گاهی همین را می گویند. اینکه «دخترهایت درس بخوانند به کجا می رسند؟ آخرش بیکارند! » جمله بعدی هنوز نیامده، روی لب‌هایش خشک می شود و از گفتنش منصرف می شود. انگار می داند دردش باید در نهانخانه دلش بماند.


روایت پسران محروم درس خوان
انیسه خانم 3 پسر و یک دختر دارد. دخترش به قول مادر چیزی نمانده که دیپلم بگیرد و امسال کلاس یازدهمی است و در رشته تجربی درس می خواند. 3 پسرش هم کلاس های نهم، هفتم و سوم هستند. 4محصل را بدون شوهر و سایه سر، راهی مدرسه کردن کار هر کس نیست، اما انیسه خانم انجامش داده است. اما انگار امسال او هم از پسش بر نمی آید و بدجور برای خرید لوازم تحریر و کیف و کفش بچه ها مشکل دارد؛ «هنوز نتوانسته ام برای بچه ها کیف بخرم. دخترم خیلی مرتب است و کیف پارسالش را خوب نگه داشته اما پسربچه ها به هر حال شیطنت از سر و رویشان می بارد. هر قدر هم که ملاحظه کنند، باز یک جای کارشان می لنگد . الان کفش ندارند و کفش هایشان پاره شده است. در توانم نیست کفش بخرم. به بچه ها گفتم هر ماهی که ته حساب ماه پولی ماند، برای یکی کفش می گیرم. شوهرم سال هاست که ما را رها کرده و رفته. سال های اول سخت بود اما گذشت. الان که پسرها از آب و گل درآمده اند، تابستان ها کار می کنند و کمی کمک دستم هستند. امسال دوتا پسر بزرگم رفتند مغازه بستنی فروشی. به پسر بزرگم روزی ۲۰  هزارتومان و کوچک تر روزی ۱۵ تومان هزار مزد می دادند. خوب بود و حداقل در خرج و مخارج کمکم بودند. حداقل فقط اجاره خانه و خورد و خوراک با من است.الان چند سال است در بولوار توس ساکن هستیم. صاحبخانه ۱۰ میلیون رهن گرفته و برجی۵۰۰  هزارتومان هم اجاره خانه تعیین کرده است. پول رهن را نداشتم و کمیته امداد کمک کرد و پول رهن خانه را به ما وام داد. اما حقوق کمی که به خاطر سرپرستی بچه ها می دادند، به خاطر قسط پول رهن خانه قطع شد.» انیسه می گوید: وقتی همسرم رفت، سال های اول یکی از پسرها را نتوانستم به مدرسه بفرستم. این پسرم خیلی به پدرش وابسته بود. با اینکه پدرش معتاد بود، به او علاقه خاصی داشت. وقتی رفت تا چند هفته نمی خواست باور کند که دیگر برنمی گردد. آن روزها خودم هم حال و روز بهتری نداشتم. از یک طرف فکر می کردم اگر بود همین فرش زیر پایمان را می فروخت. از یک طرف فکر می کردم چطور 4 بچه را تنهایی بزرگ کنم. می ترسیدم. همین اتفاقات باعث شد پسرم یک سال مدرسه نرود. کمی که گذشت زیر پوشش کمیته رفتیم و برای یکی از بچه ها حامی پیدا شد. آن سال اسم این پسرم را هم مدرسه نوشتم. تا الان همه بچه ها درس خوانده اند، اما امسال واقعا اوضاع برای من سخت شده. دوتا از بچه ها دبیرستانی هستند و وسایلی که برای درس و مدرسه لازم دارند، سنگین است. ما را به یک خیریه معرفی کردند. چند روز قبل آنجا بودم. لوازمی که داشتند یک دفتر نقاشی، یک بسته مداد رنگی شش تایی، مداد سیاه و پاک کن و... این چیزهاست. این ها برای خانواده هایی که بچه ابتدایی دارند، خوب است. به مسئول خیریه گفتم دو تا از بچه های من دبیرستانی هستند. دفتر ۱۰۰ برگ ندارید؟ یا به جای مداد، خودکار آبی و مشکی ندارید؟ گفتند «نه، مردم فقط مداد و پاک کن و دفتر نقاشی کمک می کنند.»


زهرا خانم و پسرانی که زود مرد شدند
زهرا خانم 10 سال پیش بیوه شد. خودش می گوید که شوهرش به خاطر اعتیاد و مشکلات روحی و روانی که داشت، 10 سال قبل او و دو فرزند پسرش را به حال خود رها کرد و هیچ وقت به خانه بر نگشت. او در مقابل پرسش ها به همه گفته بیوه شده، چون برای در و همسایه، شنیدن اینکه مردی زنش را ترک کرده غیرقابل درک است. خودش می گوید: به صاحبخانه قبلی گفته بودم شوهرم در سبزوار کار می کند؛ برای همین هیچ وقت خانه نیست. اما بعد از مدتی دستم رو شد و دیگر نتوانستم با این حرف ها صاحبخانه را راضی کنم. به همین دلیل خانه را خالی کردم. الان انتهای بولوار توس خانه ای خانه ای پنجاه متری اجاره کرده ام با 5 میلیون پول پیش و 300 هزار تومان اجاره.
احسان و عماد دو پسر زهرا خانم هستند که از بچگی بدون پدر بزرگ شده اند. یکی از پسرهای زهرا خانم هم یک سال نتوانست مدرسه برود؛ «وقتی برای نان شب مانده بودیم، چطور می توانستم پسرها را مدرسه بفرستم! خدا به یکی از معلم های مدرسه خیر بدهد. پسرهای من خیلی درس خوان و باهوش هستند. معلم یکی از پسرها بیشتر از بقیه بچه ها حواسش به عماد بود. معلم عماد تا حدودی از وضعیت ما خبر داشت. آن سال که اسم عماد را به خاطر مشکلات ننوشتم، چند بار پیگیر شد و حتی تا در خانه ما هم آمد. بعد از کلی این طرف و آن طرف رفتن، ما را به یکی از خیریه ها معرفی کرد. گفت که این خیریه یک خوابگاه پسرانه دارد و فقط پسر بچه هایی را ثبت نام می کند که پدر ندارند و درس خوان هستند. الان چند سال است که بچه ها موقع مدرسه آنجا می روند. اگر همین جا هم نبود، واقعا نمی توانستم بچه ها را مدرسه بفرستم. تابستان ها یکی در مغازه فروشندگی می کند و دیگری در ساندویچ فروشی کار می کند. امسال صاحب کارهایشان به هر کدام ماهی 400هزار تومان دادند که حداقل برای درس و مدرسه خودشان به درد خورد. پسرهایم مرد شده اند و خدا خدا می کنم به جایی برسند و مثل پدرشان نامرد روزگار نشوند.»


بسته های مهربانی برای مهری ها
درِ خیریه باز است و گاه گاه کسی وارد می شود. گفته اند برای دریافت لوازم تحریر باید به اتاق مددکاری برویم. اتاقی که گوشه وکنارش از بسته های لوازم تحریر و چند کوله ساده پر شده است. آقای شارعی مسئول مددکاری خیریه است. می گوید: روزی 8 تا 10 خانواده اینجا می آیند تا از بسته های غذایی و خدماتی این مرکز استفاده کنند. من مسئول فرزندان خانواده ها هستم. الان که فصل مدرسه هاست، بیشتر کمک هایمان را به سمت نوشت افزار برده ایم. لوازم تحریر امسال واقعا گران شده و خانواده های زیادی را با مشکل روبه رو کرده است. خانواده های معمولی که دو فرزند مدرسه ای دارند، برای خرید لوازم تحریر به مشکل برخوردند و کمتر خریدند؛ چه برسد به خانواده های تحت پوشش مرکز ما که امسال واقعا دچار مشکل شدند.سراغ فایل های کمد دیواری اتاقش می رود و یک دسته پوشه سبز رنگ را بیرون می آورد؛ «این پوشه ها هر کدام سرگذشت زندگی یک خانواده است.» روی هریک از پوشه ها اسم یک خانواده نوشته شده است. مددکار خیریه همان طور که پوشه ها را زیر و رو می کند، به هر اسمی که بر می خورد پوشه را باز می کند و توضیحاتی می دهد؛ «این معصومه خانم است که شوهرش چند سالی زندان است. سه تا بچه دارد که دوتای آن ها سه و یک ساله هستند. به یکی از بچه هایش که مدرسه می رود، امسال بسته لوازم تحریر دادیم. بعضی وقت ها هم بسته غذایی به آن ها می رسانیم.» او ادامه می دهد: این یکی که خیلی اوضاع بدی دارد. با یک تبعه ازدواج کرده و حالا با دو بچه زیر پوشش خیریه ماست. بچه های این خانم، هم مشکل شناسنامه دارند هم مشکل هزینه مدرسه و خورد و خوراک.
پرونده ها زیاد است. بعضی از بچه ها با حمایت برخی حامیان، توانسته اند امسال هم راه مدرسه را در پیش بگیرند، اما برخی هنوز درگیر مشکلات خانواده هستند؛ بچه هایی که آینده آنان در گرو حمایت های امروز ما و شماست. 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->