معرفی بازی level devil (اندروید و IOS) + دانلود «بله» دچار اختلال شد نسخه‌ ARM کروم منتشر شد آیفون ۱۶ پرو در یک رنگ جدید عرضه خواهد شد انتقاد هیات نظارت متا از ممنوعیت استفاده از واژه «شهید» در فیسبوک و اینستاگرام از گلکسی‌واچ‌های آینده چه می‌دانیم؟ | انتشار جزئیاتی جدید GTA دیرتر بیاید، Xbox بیشتر می‌فروشد! سقوط آزاد بوئینگ! | مدیرعامل شرکت استعفا می‌دهد سم آلتمن سراغ هالیوود رفت | «از Sora استفاده کنید» قیمت گوشی جدید و اقتصادی شیائومی در بازار | A3 چقدر معامله می‌شود؟ + جدول چین مایکروسافت و اینتل را دور می‌اندازد! تأثیر تاکتیک‌های اپل در ناکامی رقبا | آیفون کاربران خود را وابسته می‌کند صفحه اصلی آیفون تغییر می‌کند | در انتظار به‌روزرسانی بزرگ ارتقای ۶ پله‌ای رتبه ایران در شاخص جهانی ارتباطات از کنسول دستی ایکس باکس چه می‌دانیم؟ از نسخهٔ جدید زمین رونمایی شد! | Earth-2 چیست؟ دانشمندان موفق به حذف ویروس HIV از سلول های آلوده شده‌اند سفره هفت‌سین یاسمین مقبلی در فضا + تصاویر لوگوی گوگل نوروزی شد سه‌شنبه ۲۹ اسفند آخرین مهلت ثبت نام اینترنت رایگان دولت امکان ردیابی گوشی‌های خاموش فراهم شد | جزئیاتی درباره یک سیستم‌عامل جدید
سرخط خبرها

بویی که مگس‌ها دوست دارند (قسمت اول)

  • کد خبر: ۷۳۰۱
  • ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰
بویی که مگس‌ها دوست دارند (قسمت اول)

ایلیا موسایی - مادر
خدا بگم این نیمای بلاگرفته رو چیکار کنه. نمی گه بچه خواهرم دوساعت اومده اینجا مهمونه. هی شاسکول شاسکول بسته به جونش. بعد چی بگن پشت سرم؟ بگن مرضیه عرضه بزرگ کردن دوتا بچه رو نداشته... خوبه باز بچه خواهرمه و غریبه نیست. حالا نسرین هم شورشو درآورده دیگه. ماشالا بچه اش انقده اتوکشیده و شسته رفته است انگار همین تازه از خشکشویی گرفتنش... به خدا اینو تو جمع بگم نسرین می کشه منو. اول صاف تکیه می ده و یه چشم غره برام می ره. شب که شد خدا رحم کنه. یه پیام خشک و خالی میاد بدون سلام که «خواهرجان از شما توقع بیشتری می ره» همه اش می گه خواهرجان. به بچه اش هم بارادجان بارادجان حواله می کنه. حالا بفهمه این نیمای ما تخت خوابونده تو کمر پسرخاله اش و بهش گفته شاس می زنی چه بلبشویی بشه. اون زبون بسته هم لام تا کام دم نزد؛ صم بکم. صدای تالاپو که شنیدم از تو آشپزخونه نگاش کردم دیدم طفلک کج و کنجل شده و عینکش سریده تُک دماغش. طفلکی. خوب شد دستش رو کشید برد تو اتاق سرگرم بشن وگرنه حتما بُغ می کرد و می رفت تو خودش. آدم از کار این نوجوونا سر در نمیاره. آخه آدم روز اول با مهمون این طوری می کنه؟ حیوونی نفسش در نیومد فقط آب دهنشو قورت داد. دلم کباب شد براش. باراد... این نسرین با اسم بچه اش هم می خواد کلاس بذاره. قشنگه ولی یه جوریه به خدا. باز خوبه این کلاس گذاشتناش طوریه که سرمونو بالا بگیریم تو فامیل که خانم دکتر خواهر منه. حالا گیرم که پارسال ورشکست شدن و شوهرش خونه نشین شد؛ حضرت والا «عصامیِ» عصاقورت داده. خدا در و تخته رو جور کرده... هوووف...
پرده اول
هرچه هست آن روز ظهر «نیما» بعد از سه سال پسرخاله اش «باراد» را دید. باراد قد کشیده بود و یک وجبی از نیما قدبلندتر بود. تازه صورتش جوش زده بود و صدای دورگه هردوشان از توی قوطی در می آمد. بدن هردوشان بوی نوجوانی می داد و مگس های اتاق این را حس می کردند. توی اتاق که رفتند صدای موسیقی متال خانه را ترکاند. مادر از توی آشپزخانه صدا زد «نیمااااااااا» گیژ گیژ جیغ مانند گیتارهای برقی جوابش را می داد. مریم کوچولو رفت پشت در و با مشت چند بامبی محکم زد. نیما لای در را باز کرد: «ها» دهانش می جنبید و نفسش بوی آدامس می داد. مریم دست هایش را به هردو گوشش چسباند: «لطفا صداشو کم کن. سرمون رفت.»
« برو یک پارچ آب بریز تو لیوان برام بیار. دقت کن همه پارچ توی لیوان جا بشه.»
مریم شش ساله گفت: «واقعا که» و به حالت قهر راه کشید سمت پذیرایی.
نیما پشت سرش داد زد: «من تو را خقققققق» و سبابه اش را روی گردنش کشید. مریم با صدای جیغ جیغی اش گفت: «خیلی بی ادبی.»
توی اتاق، باراد لبه تخت یک نفره نشسته بود. هیکل لاغرش قوس برداشته بود و استخوان های زیر کتفش، از زیر پیراهن چهارخانه اش برجسته دیده می شد. اول که وارد اتاق شد به عکس های متالیکا روی سقف خیره بود. عکس های تکی جیمز هتفیلد که زانو زده بود و با خشم فریاد می زد. مگس ها روی دیوار نشسته بودند و با چشم های مرکبی حرکات کُند آن ها را تماشا می کردند. توی این دو ساعت حسابی با هم گرم گرفتند و از هر دری حرف زدند.
باراد گفت: «تابه حال تتو کردی؟»
نیما آدامس می جوید و لم داده بود. گفت: «ها بابا... رو بازوم بود. دیگه حال نکردم پاکش کردم» بعد آستین کوتاه تی شرتش را بالا داد که پوست صاف نوجوانی اش را نشان می داد با کرک هایی نامرئی که اگر زیر آفتاب می رفت طلایی می شدند. هیچ اثری از تتو یا چیزی دیده نمی شد. فقط یک خال کوچک مشکی بود. نیما تندی آستینش را پایین زد. گفت: «یه اژدها بود». باراد پیراهنش را از توی شلوار درآورد و کمربندش را باز کرد. بعد با شستش کمی زیر خط کمربند را نشان داد. تتو یک کوسه بود. ساده.
گفت: «جایی زده ام که موقع لباس عوض کردن مامانم نبینه.»
نیما گفت: «این چیه؟»
«جای سوختگیه. یه علامته»
نیما گفت: «علامت چی؟»
«شهر خودمون که بودیم یه دوست صمیمی داشتم با هم چندتا برنامه داشتیم.»
نیما نزدیک تر شد. گفت: «کو یه بار دیگه ببینم؟»
یکهو در زدند. باراد تندی خودش را جمع و جور کرد. نیما در را باز کرد. مادر بود. یک بشقاب میوه قاچ زده و پوست کنده داد دست نیما. مریم کوچولو از پشت سر مادر، دستش را مثل خانم های بزرگ سال تکان داد: «میشه لطفا صدا رو کم کنی؟»
نیما چشم هایش را خمار کرد: «دوغتو بخور شنبلیله.»
«ماماااااان»
و در را بست.
باراد گفت: «تابه حال توی دارک وب رفتی؟»
نیما بشقاب را روی میز گذاشت: «بچه ها هفته ای یک بار میرن. من حال نمی کنم راستشو بخوای.»
باراد خنده اش گرفت. لپ تاپ را خواست. گفت: «جا که نیست. الان چنتا چیز خفن برات می ذارم. تُر tor داری؟» نیما تا خودش را جمع و جور کند و از هول دربیاید باراد سیستم را روی دانلود زد با عینک شیشه ضخیمش زل زده بود به مانیتور. گفت: «طاقتشو داری شکنجه ببینی؟»
نیما گفت: «ها بابا. پرسیدن داره؟»
یک دقیقه و سی ثانیه که گذشت، نیما توی فیلم چیزی دید که همانجا بالا آورد. آدامس وسط استفراغ نسکافه ای رنگش، سفید و براق بود.
پدر
گفته بودم نفروش... اون موقع سود کرد. یه هفته نشده همونو باید ده تومن بالاتر می خرید. وضع گندی شده. دیروز جدول قیمت پراید رو که نشونش دادم گرخید. روزنامه صبح نوشته بود بازم تغییر می کنه. ای بابا...
ادامه دارد...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->