«بله» دچار اختلال شد نسخه‌ ARM کروم منتشر شد آیفون ۱۶ پرو در یک رنگ جدید عرضه خواهد شد انتقاد هیات نظارت متا از ممنوعیت استفاده از واژه «شهید» در فیسبوک و اینستاگرام از گلکسی‌واچ‌های آینده چه می‌دانیم؟ | انتشار جزئیاتی جدید GTA دیرتر بیاید، Xbox بیشتر می‌فروشد! سقوط آزاد بوئینگ! | مدیرعامل شرکت استعفا می‌دهد سم آلتمن سراغ هالیوود رفت | «از Sora استفاده کنید» قیمت گوشی جدید و اقتصادی شیائومی در بازار | A3 چقدر معامله می‌شود؟ + جدول چین مایکروسافت و اینتل را دور می‌اندازد! تأثیر تاکتیک‌های اپل در ناکامی رقبا | آیفون کاربران خود را وابسته می‌کند صفحه اصلی آیفون تغییر می‌کند | در انتظار به‌روزرسانی بزرگ ارتقای ۶ پله‌ای رتبه ایران در شاخص جهانی ارتباطات از کنسول دستی ایکس باکس چه می‌دانیم؟ از نسخهٔ جدید زمین رونمایی شد! | Earth-2 چیست؟ دانشمندان موفق به حذف ویروس HIV از سلول های آلوده شده‌اند سفره هفت‌سین یاسمین مقبلی در فضا + تصاویر لوگوی گوگل نوروزی شد سه‌شنبه ۲۹ اسفند آخرین مهلت ثبت نام اینترنت رایگان دولت امکان ردیابی گوشی‌های خاموش فراهم شد | جزئیاتی درباره یک سیستم‌عامل جدید طرح یک ایرانی برای لوگوی نوروزی گوگل + عکس
سرخط خبرها

بویی که مگس‌ها دوست دارند (قسمت دوم)

  • کد خبر: ۷۴۶۸
  • ۳۰ مهر ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۴
بویی که مگس‌ها دوست دارند (قسمت دوم)

ایلیا موسایی -

مادر
مادر روی مبل‌های سبز زیتونی نشسته بود و سرش به حل کردن جدول گرم بود. مریم کوچولو آن گوشه داشت مو‌های خرمایی یکی از عروسک‌ها را شانه می‌زد. نیما رفت به آشپزخانه سروقت یخچال. یک لیوان آب ریخت. مادر با صدای نیمه بلند گفت: «مگس‌ها دوست دارند» و به نیما نگاه کرد که لیوان آب را داشت لاجرعه سر می‌کشید. مریم کوچولو پرید: «صورت حموم رفته» و رو کرد به مادرش: «به خدا وقتی می‌رم حموم خیلی دوس دارن رو پوستم بشینن» نیما در یخچال را محکم بست. «زباله.»
مادر گفت: «هزار بار گفته ام یواش ببند. نه ۴ حرفه.»
«آشغال»
مادر، خانه‌های جدول را با نوک مداد شمرد: «می گم ۴ حرفه.»
مریم کوچولو گفت: «شیرینی خیلی دوس دارن.»
نیما گفت: «تکی به خدا، جفت بودی می‌بستمت به گاری.»
«مامااااا»
«ولش کن عزیزم. منم دیده ام خیلی شیرینی می‌خورن.»
نیما داشت در اتاقش را می‌بست. گفت: «جسد گندیده.»
...

پرده اول
خانواده باراد در این مدت خانه‌ای پیدا کردند. برای پدرش که بساز بفروش ورشکسته‌ای بود یک کار پیدا شد و مادرش مطب خودش را راه انداخته بود تا بدهی هایشان را تسویه کنند. خانه درست در همان محله بود. برای همین باراد هرروز به دیدن نیما می‌آمد. خلوت خودشان را داشتند و توی اتاق در را می‌بستند. آن روز ظهر باراد توی اتاق بود. نیما تی شرتش را تا سینه بالا داد و لبه آن را با چانه اش نگه داشت. بعد خطِ کشیِ گرمکن آبی اش را کمی پایین داد و یک تتوی کوسه پیدا شد. باراد گفت: «ایول، کِی زدی؟» نیما گفت: «دیروز عصر... حالا می‌تونیم مرحله بعد و انجام بدیم؟»
«آره، بزن قدش» دست هایشان را به هم زدند و باراد لپ تاپ را برداشت.
نیما پرسید: «مگه قبلا مراحل رو نرفتی؟»
باراد گفت: «هربار که شروع کنی تغییر می‌کنه. اون بار، اول باید یه جای بدنمون رو می‌سوزوندیم بعد مرحله تتو بود. الان برای تو مرحله تتو رو زودتر آورد. ولی حال کردم خیلی تمیز زده برات.»
نیما کنار باراد نشست و به صفحه زل زد. مرحله جدید را به انگلیسی نوشته بودند. نیما سر در نمی‌آورد. باراد گفت: «نوبت آدامس و پنجره.»
۲ بسته کوچک از جیبش بیرون آورد. پرسید: «بی‌تی یا ملوان زبل؟» نیما مانده بود چه بگوید. گفت: «ملوان زبلو بده به بچه‌ها بی تی رو رد کن بیاد.»
باراد خندید: «خله اتفاقا ملوان زبل قوی تره.»
نیما حبه آدامسی را انداخت هوا و مستقیم توی حفره دهانش پایین آمد. باراد یک قرص کوچک گذاشت کف دست نیما و گفت: «با این بیشتر حال می‌ده.»
نیما بدون مکث قرص را بالا انداخت. باراد گفت: «دیوونه همه اش یه جا نه»
نیما شانه‌ای بالا انداخت و هردو زدند زیر خنده. بعد هندزفری‌ها را توی گوش گذاشتند و از روی صندلی روی لبه آلومینیومی پنجره ایستادند. نیما حس می‌کرد دهانش را پر از ادویه کرده. بزاق دهانش مثل وقت‌هایی شد که می‌خواست قی کند. هرچه قورت می‌داد فایده نداشت. حس کرد تعادل ندارد و به سختی لبه بالایی پنجره را چسبید. آن پایین مثل اعماق دره‌ای بی انتها به نظر می‌رسید. جیغ‌های جهنمی درهم و گوش خراش از شریان سیم‌های باریک بالا می‌رفت و توی گوش هایش خالی می‌شد. حس کرد تی شرتش خیس شده است. وقتی نگاه کرد لکه بزرگ نارنجی را دید، بعد خط شفافی که از گوشه دهانش مثل تار چسبناکی آویزان شده بود و لباسش را خیس می‌کرد. بعد دید تمام شهر روبه رویش باد می‌کند و ساختمان‌ها افقی می‌شوند؛ مثل وقتی زیر یک عکس شعله آتش باشد. بال زدن آرام و کند مگس‌ها را دید که دورش جمع می‌شوند. انگار همه چیز در مایعی غلیظ و چسبناک شناور بود. لبه پنجره را رها کرد و توی تصویر روبه رو فرو رفت. همین که حس کرد پاهایش روی زمین نیست، کسی دستش را گرفت از آن مایع غلیظ بیرون کشید و سرش محکم به جایی خورد. تا به خودش بیاید دید که توی تخت خوابیده و پتو رویش کشیده شده. باراد آن طرف‌تر نشسته بود. داشت یک زردآلو را گاز می‌زد و می‌خندید. گفت: «خله گفتم همه شو نباید بندازی بالا.»
نیما فقط نگاه می‌کرد. باراد گفت: «بدجور می‌لرزیدی. خوب شد گرفتمت.»
نیما دید بالشتش از آب دهانش نارنجی شده است. گفت: «سردرد داشتم.» با دست شقیقه هایش را فشار داد: «وگرنه اینا... چیزی نیست.» آرام و کند حرف می‌زد. باراد گفت: «دفعه اولته دیگه... خاله ام اومد میوه آورد. گفتم تو سردرد داری.»
«چقدر حال داد پسر.»
...
پدر
پدر که از اداره آمد جوراب هایش را گلوله کرد و مثل ۲ گوجه سورمه‌ای گذاشتشان کنار مبل. بعد لم داد و تلویزیون را روشن کرد تا اخبار نگاه کند. مادر از توی آشپزخانه گفت: «برای آخر هفته بگم خونه خواهرم بیان شام؟»
پدر چیزی نگفت. به تلویزیون زل زده بود. مادر گفت: «نظرت چیه؟»
پدر نگاهش کرد: «چی؟»
مریم کوچولو نقاشی جدیدش را آورد و پرید روی پای پدر. گفت: «خسته نباشی بابایی. جگرتو بخورم با نون اضافه» پدر بلند خندید.
مادر باز چیزی گفت.
پدر فقط نگاهش کرد و بعد به گوینده اخبار نگاه کرد که مثل آدمکی کوکی و اتوکشیده لب می‌جنباند.
نیما از اتاق بیرون آمد و روی مبل نشست. یک مشت از ذرت‌های بو داده روی میز برداشت. مریم گفت: «اینا مال منه. دست نزن.»
نیما گفت: «برو هروقت قهوه‌ای مُد شد بیا.»
مریم اول نگاهش کرد، بعد دوید توی آشپزخانه و در گوش مادرش چیزی گفت. مادر داشت سینک را می‌سایید. مریم برگشت سرجایش و گفت: «تو خیلی گستاخی.»
نیما مثل میمون‌ها خنده کرد و سرش را خاراند.

پرده دوم
باراد از ایستادنشان لبه پنجره فیلم گرفته بود. آن را توی سایت لود کرد و هردو منتظر ماندند. صدا پالاپ از گوشی باراد بلند شد. مرحله بعد: «مو‌های یک دختر بچه را آتش بزن» ...
ادامه دارد..
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->