فاطمه سیرجانی - به خودم یک سفر عاشقانه با یک چمدان کتاب و فرصت کلی بازیگوشی بدهکارم.
به خودم خیلی چیزهای دیگر بدهکارم. نه من، بلکه همه ما بدهکاریهای زیادی به خودمان داریم، به دنیای خودمان، به کودکیمان که تمام شد و به جوانیمان که طراوتش را ناخواسته از سر زندگیمان کم میکند. بدهیهایی که به دلیل گرفتاریهای خاص و هزار دلیل موجه و غیرموجه روی هم تلنبار شده است و به روی خودمان نمیآوریم؛ اما بعضیها در دوستی با خودشان و کودکیشان رو راست و صادقاند و حساب بدهیهای به خودشان را دارند و تا بتوانند آن را تسویه میکنند.
برای ملاقات و دیدار این هفته راه دوری نرفتیم. طیبه ثابت را بیشتر از آدمبزرگها، بچهها میشناسند با «کولهپشتی» و دنیای جادویی کلمات و شعر برای بچهها.
ثابت، دختر زمستان است، اما قلبش از مهر به گرمای تموز میماند. کسی که دنیای شعر او را به روزنامهنگاری پیوند داده است تا در این حوزه هم حرفی برای گفتن داشته باشد. قطعا کودکان اهل کتاب و شعر با نام او آشنا هستند. او بدهکاریاش را در این حوزه ادا کرده است. بانوی گل و پروانه که از سردمداران «ادبیات کودک و نوجوان» در فضای رسانههای مشهد در سالهای پس از انقلاب است. هفدهم مرداد که به نام «روز خبرنگار» مزین شده است، بهانهای شد تا سراغ او برویم؛ برای گفتوگویی صمیمانه که شاید خیلی از حرفها لابهلای آمدوشد مسئولان و مدیران شهری برای تبریکگویی روز خبرنگار، از قلم افتاده است که بر ما خواهید بخشید.
تبلور شاعری از نوجوانی
طیبه ثابت را از خیلی سالها قبل میشناسم؛ حداقل 2دهه قبل و از دوره دانشجویی در دانشکده ادبیات. متولد دوم دیماه 1353 است؛ دانشآموخته زبان و ادبیات فارسی و بنیانگذار ادبیات کودک و نوجوان در نشریه شهری مشهد که شروعش از زمان هفتهنامهای شهرآرا در بهار1382 بود. آثار منتشرشده زیادی در حوزه شعر دارد؛ حدود 18کتاب شعر که بیشتر در حوزه کودک و نوجوان است؛ مجموعههایی با عنوان «اتل متل»، «ستاره پاکی میاره»، «عروس شاکلاغی»، «گل پریا»، «گنجشک صبح»
و ... آثارش در حوزه بزرگسالان و اجتماعی نیز در مجموعههای مختلف منتشر شده است؛ کتاب هایی چون « ازطراوت صبح»، « شهود شرقی»، « از شب سرد زمین» و... کسب چندین رتبه اول و دومی در جشنوارههای گوناگون شعر و مطبوعات از دیگر افتخارات اوست. از جمله نفر دوم کشوری در جشنواره بینالمللی مطبوعات سال 89 به خاطر گزارش درباره کودکان نابینای منطقه صفر مرزی ارومیه که به زیارت امامرضا(ع) مشرف شده بودند. همچنین رتبه نخست گفتوگو در حوزه دفاع مقدس و پلاک سرخ سال91 در هفدهمین جشنواره بینالمللی مطبوعات.
اولین غزل از محلهام بود
از او میخواهم کمی به گذشته برگردیم و از جرقهای که او را به سمت شعر و شاعری سوق داد، بگوید و او هم اینگونه روایت میکند: «گرچه پدرم؛ انباردار شرکت پنبه بود، اما به ادبیات کهن و بهخصوص شاهنامه علاقهمندی بسیار داشت . سمکعیار، حافظ، سعدی، جامی، عطار و حتی کلیلهودمنه از کتابهای در دسترس خانه ما بود. دورهمیهای فامیلی خالی از شعر و بحث ادبی نبود و من در چنین فضایی رشد کردم. خاطرم هست نخستینبار وقتی معلم کلاس اولم درباره داستانهای کهن از بچهها سؤال کرد، من در عالم کودکی میدانستم قصههای کلیلهودمنه که پدر از آنهابرایم می گفت ، قصههای کهن است. آن روز اولین هدیه سال اول ابتدایی را « خانم افشار» به من داد؛ کتاب «شیر و خرگوش» از قصههای کلیلهودمنه. این بهترین هدیهای بود که گرفتم. دوره دبیرستان هم یک دوست هممیزی داشتم به نام مریم حسینی پرورکه شعر سپید میگفت. من هم آن زمان شعر میگفتم. با هم به سازمان تبلیغات اسلامی چهار طبقه سابق و خیابان مدرس فعلی میرفتیم.
مشوقهای بهیادماندنی
«به خندههای سرد من تو هم دچار میشوی/ میان دست خستهات که استتار میشوی/ به سرزمین برزخ زلال سبز میرسی/ تمام چشم میشوی و انتظار میکشی» ثابت با یادآوری نخستین غزلی که سروده است، چشمانش به برق نشسته و میگوید: اولین سرودهام غزلی است که در گذشته جغرافیای زندگیام ریشه دارد. بچه راهآهن بودم و ایستگاه قطار برایم جذابیت عجیبی داشت. آن زمان هنوز ایستگاه راهآهن مثل الان دیوار حائلی نداشت و من هر روز که به مدرسه میرفتم، از مقابل ریل قطار میگذشتم. به همین دلیل ریل، قطار، مسافر و انتظار، مفاهیمی بود که با ذهن من عجین شده بود. این شد که نخستین شعرم با مضمون انتظار بود.
البته بهجز محیط جغرافیایی، مشوقها و همراهی دوستان هم در جهش ادبی او بیتأثیر نبوده است. ثابت در اینباره میگوید: حضور دوستان همراه و تشویق دبیر ادبیات خوبم، خانم پریوش غیاثی، برای من که در سن نوجوانی بودم، انگیزه بسیار میداد. این انگیزه زمانی بیشتر شد که با حضور در جشنوارههای شعر دانشآموزی موفق شدم در سطح استانی و کشوررتبه های خوبی کسب کنم.
آغاز روزنامهنگاری
با پایان دوره متوسطه، انتخاب از میان 3رشته زبان و ادبیات فارسی، زبان و ادبیات عرب و زبان انگلیسی با توجه به پیشینه ادبی که او داشت، زیاد سخت نبوده است. موضوعی که خودش اینگونه بدان میپردازد: در 3رشته زبان فارسی، عربی و انگلیسی دانشگاه پذیرفته شده بودم که برای ادامه تحصیل زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کردم. این رشته در نوع نگاه من به زندگی و جهان تأثیر زیادی داشت. بیشتر از قبل با فضاهای نقد ادبی آشنا میشدم. انتخاب ادبیات هیجان و اشتیاقم را برای سرودن و نوشتن بیشتر کرده بود و مدام در حال خواندن و سرودن بودم؛ شعرهایی با مضامین گوناگون اجتماعی.
او خیلی زود مسیر اصلی خود را پیدا کرد و قدم در حیطه شعر و ادبیات کودک گذاشت. حضور پررنگ در حوزه هنری، او را با شاعران این حوزه نظیر لیلا خیامی، عباسعلی سپاهییونسی و سیداحمد میرزاده همراه کرد و بهانهای شد برای پایهگذاری شعر کودک در خراسانرضوی.
در نشستهای انجمن ادبی دانشکده ادبیات به او پیشنهاد همکاری با هفتهنامه شهرآرا داده شد. ثابت در اینباره میگوید: انجمن شعر میرفتم که در دانشکده ادبیات برگزار میشد. یکی از دوستان از من خواست برای همکاری در واحد ویراستاری به هفتهنامه شهرآرا بیایم. کمتر از یک سال در این واحد که فضایی جذاب بود، کار را ادامه دادم تا اینکه سردبیر وقت فعالیت در واحد تحریریه را به من پیشنهاد داد. در ادامه با توجه به علاقهمندی نوشتن درباره کودکان و 8سال دفاع مقدس را پیشنهاد دادم که هر دو موضوع با استقبال مواجه شد، اما قرار بر پرداختن به موضوع کودک و ادبیات همزمان با صفحه دفاع مقدس شد. ادبیات کودک و نوجوان موضوعی بود که در رسانهها و مطبوعات دهه80 به آن توجه چندانی نمیشد، اما با نگاه مدیرمسئول وقت، سید جلال فیاضی، این فرصت به من و همه بچههای مشهد داده شد که در این حوزه فعالیت کنیم.
آرزویی بزرگ که تحقق یافت
ثابت در ادامه به تحقق یکی دیگر از آرزوهایش پس از شروع فعالیت در تحریریه شهرآرا اشاره میکند و میگوید: یکی از غایتهای فکری من این بود که روزی برسد انجمنی فرهنگی و ادبی از خود بچهها تشکیل دهم. انجمنی که دارای قواعد و قوانین و زیرساختهای علمی و ادبی حوزه کودک و نوجوان باشد. شهرآرا این فرصت را برای من و بچههای شهرم فراهم کرد. با توجه به آموختههایی که از کارگاههای آموزشی کانون پرورش فکری کودک و نوجوانان داشتم، نخستین شماره «کولهپشتی» را منتشر کردم. در همان شماره بود که فراخوانی دادم با این مضمون «کودکان و نوجوانانی که به حوزه ادبیات و شعر کودک و نوجوان روزنامه علاقه دارند، میتوانند بهطور رایگان در انجمن فرهنگی و ادبی کولهپشتی عضو شوند.» این را هم بگویم که همزمان با کار در شهرآرا، در کانون فکری و پرورشی دفتر خیابان فلسطین هم به عنوان مربی ادبی 3روز در هفته همکاری داشتم. تعدادی از شاگردان کلاسم از بچههای علاقهمند در کانون فکری و پرورشی بودند.
خبرنگارانی که از کولهپشتی شروع کردند
این نشستها با عنوان ادبیات کودک و نوجوان آغاز به کار کرد، اما خروجی آن فراتر از چیزی بود که انتظارش را از دنیای کودک و نوجوان میتوان داشت. ثابت در اینباره اینگونه توضیح میدهد: در کنار گفتن از قواعد داستاننویسی و شعر، در حوزه خبری و گزارش هم بچههای کلاس کولهپشتی فعال بودند. 3حلقه ادبی، هنری و خبری داشتیم. خیلی صمیمی وارد حوزههایی میشدیم که تأثیرات اعتقادی و هویتی هم داشته باشیم. خوشحالم که از میان کودکان و نوجوانانی که در کلاسهای ظهرهای جمعه کولهپشتی شرکت میکردند، امروز جوانان و نوجوانانی برومند به موقعیتهای خوب فرهنگی و اجتماعی رسیدهاند. برخی همکار خودم در روزنامه شهرآرا هستند. نمونهاش امیرعلی قاسمی است که از نوجوانی در جلسات ادبی کولهپشتی حاضر میشد و الان به عنوان یکی از خبرنگاران خوب صفحه خبر و گزارش در همین روزنامه فعالیت میکند، یا یحیی متقی که مدتی مسئولیت سایت جامعهالمصطفی را بر عهده داشت و حالا به عنوان خبرنگار کولهپشتی در این هفته نامه قلمفرسایی میکند. سجاد صابری هم از بچههای دیروز کولهپشتی است که عکاس یکی از نشریات تهران شده است. خاطرم هست برای گزینش او پیش من آمدند. سهیل احمدی داستاننویس است و اولین رمانش در هفدهسالگی به چاپ رسیده است. انسیه محمدپور در جشنواره خوارزمی مقام آورد. او شعرهای خوبی میگوید و 2مجموعه چاپنشده دارد. اینها همه از بچههای کولهپشتی هستند. بچههای قد و نیمقد زیادی که تعدادشان به بیش از 100 نفر میرسد و حدود 50 نفرشان به موفقیتهای خوبی رسیدهاند. بچههایی که افتخار امروز من، کولهپشتی و روزنامه شهرآرا هستند. درواقع کولهپشتی تأمین تحریریه نیروی انسانی می تواند باشد . اینکه کسی در حوزه کودک و نوجوان بهصورت آکادمیک اصول را فرا گرفته باشد و در کنار بقیه بنویسد، اصلا وجود ندارد. ما اولین تحریریهای هستیم که کودکان و نوجوانان مان بهطور اصولی در کنار بقیه قلمها مینویسند.
او ادامه میدهد: الان شهرآرا بهعنوان یک کانون شناسایی و آموزش و تأمین نیروی انسانی در حوزه اندیشه و ادبیات کودک بسیار مؤثر است. جا دارد من باز هم از همه مدیران و مدیرمسئولانی که در این سالها مشوقمان بودند و حمایتمان کردند، تشکر کنم؛ از آقای فیاضی که برای آغاز به کار این صفحه مشوقم بود تا مدیرمسئول کنونی، جناب خرمی، که با حمایتهای دلگرمکننده انگیزهام را دوچندان کرد؛ اینکه در مسیر دستیابی به هدفم که پویایی در جریان ادبی کودک و نوجوان در حوزه شعر و داستان و خبر و گزارش است، با قدرت بیشتر و مستحکمتر گام بردارم. تربیت و نقشپذیری اندیشههای سالمی که مطمئنا رسانهها در آینده به وجود آنها نیازمند خواهند بود.
جشنی به قد و اندازه بچهمشهدیها
کولهپشتی شهرآرا در لابهلای آموزش شعر و ادبیات، گاه کارهای بزرگی هم کرده است. حرکتهایی که امروز برای طیبه ثابت به خاطرهای خوش تبدیل شده است. او میگوید: همه روزهایی که در خدمت رسانه بودم، برای من سرشار از خاطره است. یکی از خاطرات کولهپشتی مربوط به زمانی است که کوله باعث شد ما سراغ پسری برویم که کارش لایروبی جویهای خیابان بود. اسماعیل نام داشت و در حقیقت فرزند کار بود. چاپ گزارش ما از داستان زندگی او باعث شد خیران سراغ او بروند و کمک کنند تا او هم بتواند درس بخواند و هم وضع اقتصادیاش خوب شود؛ اما بهترین خاطره مرتبط است به روز رونمایی نشریه کولهپشتی؛ جشن بزرگ افتتاحیه در سالن ورزشی شهید بهشتی بود که با بیش از 5 هزار کودک و نوجوان از سرتاسر مشهد و حضور عموپورنگ برای خیلی از بچههای این شهر روزی خاطره انگیز شد.
پلاکسرخ در شهرآرا
«اینجا مشهد است، صدای من را از جبلالنور میشنوید.» این تیتر نشان از فعالیت ثابت در حوزهای بهجز کودک و نوجوان در رسانه دارد. ثابت با یادآوری اولین تیتری که در حوزه دفاع مقدس زده، از پا گرفتن صفحه «پلاک سرخ» در شهرآرا اینگونه یاد میکند: یک روز پسرخواهرم، سیدعلی، که آن زمان سرباز پادگان مشهد بود، به منزل ما آمد. داشتم تفسیر قرآن از امید مجد را که به شعر است، میخواندم. سیدعلی برشی از پرچم ایران را روی قرآن گذاشت و گفت من و چندتا از دوستانم امروز مسئول حمل پیکر چند شهید گمنام به ارتفاعات کوهسنگی بودیم. آن روز با یاد شهدای گمنام روی کوه دلم بدجور لرزید. یک هفته بعد به من پیشنهاد 2صفحه در روزنامه داده شد و دفاع مقدس گزینش اولم بود. اینچنین بود که خدا و البته خود شهدا خواستند به حوزه دفاع مقدس وارد شوم. سالهای خوبی بود که بهدلیل نوشتن از مردان جنگ و ایثارگریهایشان درسهای خوبی گرفتم. من از هر گزارش صفحه پلاک سرخ، آوردهای برای ساختن روحم پیدا کردم.
جانبازی که بیسرپناه بود
از افتخارات و رتبههایی که به دلیل سالها حضور در شهرآرا به دست آورده میپرسم. ثابت با لبخند میگوید: بهتر از موفقیتهای رسمی و جشنوارهای که بیشتر عملکرد است، دریافت من از موفقیت ،خروجیهای صفحه پلاک سرخ است. موفقیت و افتخار برای من و شهرآرا آنجا بود که در دل 16صفحه روزنامه صفحهای داشتیم که تمام اقشار و مردان جنگ، آن را پنجره خود میدانستند. از آن دست علی ارحمی، جانباز شیمیایی و موجی بود؛ اما مدرکی برای اثبات جانبازی نداشت. در تپهسلام مشهد و کوچهای با نام «آران بیدگل» زندگی میکرد؛ آن هم نه در خانه، بلکه مکانی که محل نگهداری احشام بود. سرگذشت زندگی علی ارحمی را بهواسطه فردی که از بیمارستان ابنسینای مشهد تماس گرفته بود، مطلع شدیم که می گفت: «من جانباز موج انفجاریام و در اینجا بستری هستم؛ اما وضعیت دوست من از من بدتر است. هر از گاهی که خیلی حالش بد میشود، به اینجا میآورندش. او با ب همسرش در طویله زندگی میکنند؛ به دادشان برسید...» همان تلفن جرقهای شد تا به نشانی که از آن جانباز گرفته بودیم، برویم. گزارش در یکی از روزهای سرد زمستانی گرفته شد. همسرش چند روز قبل برای برفروبی روی پشت بام رفته بوده که پایش لغزیده و از بالا به پایین افتاده بود. آن روز علی ارحمی سخت نگران حال همسرش بود و نتیجه گفتوگوی ما گزارشی با این تیتر شد: «کپسول اکسیژنم تمام شده، نگران کبری هستم». بعد از انتشار و پیگیریهایی که انجام شد، جانبازی علی ارحمی به اثبات رسید و از طرف بنیاد شهید و ایثارگران برایش مقرری در نظر گرفته شد. مثل ارحمی خیلیهای دیگر بودند که صفحه پلاک سرخ تریبونی برای رساندن صدایشان به مسئولان شد؛ جایی برای مرور خاطرات جنگ که مشتاقانه از آن روزها، فداکاری و ازخودگذشتگی بچههای جنگ بگویند؛ جانبازان آسایشگاه امام خمینی(ره) که حالا جای خیلیهایشان خالی است، اما پلاک سرخیها زمانی به آنها سر زده و صدایشان را از طریق این صفحه به گوش مردم و همرزمان و مسئولان رساندند؛ آنهایی که شرایط خوبی نداشتند و پلاک برای آنها احقاق حق کرد. به حق میتوانم بگویم حاصل 17سال تلاش من در شهرآرا، نوجوانانی است که امروز بهتریناند. همچنین رساندن پیام اسرا و رزمندههایی که در انتظار شنیده شدن بودند، اما جایی برای این احقاق حق پیدا نمیکردند.
دیدار با رهبر انقلاب
دیدار با مقام معظم رهبری جزو بهترین خاطراتم است که دوبار اتفاق افتاد؛ در یکی از آنها خانم حسینپور، دوست دوره دبیرستانم را دیدم و دیدارهایمان به یمن آن ضیافت بعد از سالها بیخبری تازه شد، اما از معلم خوبم خانم پریوش قیاسی از همان سالهای دبیرستان خبری ندارم. دعایم برای او همیشه این است: هرکجا هست خدایش به سلامت دارد.
کودکی تمام نمیشود
طیبه ثابت، شاعر کودک و نوجوان، دعوت ما را برای یک گفتوگوی صمیمانهتر میپذیرد.
تا به حال نامتان را در گوگل جستوجو کردهاید؟
بله، خیلی زیاد.
هرچند وقت یکبار؟
نمیگویم به طرز شیفتهواری آن را پیگیری میکنم، بلکه گاهی که برنامههای مختلفی را اجرا کردهام و به دنبال رصد خبرهای آن در حوزههای خبر، گزارش و مصاحبه بودهام، این کار را انجام دادهام.
به نظرتان آخرش چه میشود؟
همهچیز تمام میشود؛ خیلی خوب و خوش و عالی.
این تمام شدن به نظر شما دلگیرکننده نیست؟
اتفاقا چند وقت قبل مقالهای را در رابطه با مرگ میخواندم که در آن از لطف خدا گفته بود. به نظرم مرگ و پایان یافتن این زندگی اصلا بد نیست. درست است دلتنگیها و دلگیریهایی به لحاظ دوری از عزیزان دارد، اما وقتی ببینی آن سمت خط خدا با آغوش باز پذیرای تو است... یقین دارم آن دنیا، دنیای خیلی بهتری است.
دوست ندارید قبل از مرگ با کسانی که به شما بد کردهاند، تسویه حساب کنید؟
از کسی دلگیری ندارم که به فکر تسویه حساب باشم.
اگر آخرین بازمانده زمین باشید، چه میکنید؟
می گردم تا اولین نفری باشم که بعد از زندگی را می بینم
کار باقیماندهای هست که قبل از مرگ خواسته باشید انجامش بدهید؟
خیلی وقت است به نوشتن خاص فکر میکنم، اما هنوز فرصت انجام دادنش را نیافتهام. شاید هم سراغ برخی از عزیزانم بروم و از آنها تا دیدار بعدخداحافظی کنم.
چقدر کودکی کردهاید؟
خیلی زیاد ،انگار هزار سال می شود به نظرم هنوز کودکی من تمام نشده است.
دوست دارید جای کدامیک از خبرنگارها باشید؟
جای خودم. برایش دلیل هم دارم. شاید به دلیل هدفی است که هر روز با اشتیاق برایش کار میکنم و آن حوزه کودک است که تا حدی متمایز از فعالیت سایر دوستان و همکارانم است. دلم میخواهد بعد از من بچههای کولهپشتی جریان ادبی رسانه در حوزه کودک را پی بگیرند و همیشه خراسان در ادبیات سرآمد باشد .
چقدر درگیر فضای مجازی هستید؟
تا اندازهای که در حوزه کاریام باشد. اعتقاد دارم ذهن و اندیشهام باید متمرکز روی مطالعه منابع واقعی باشد.
شهرآرامحله را هم مطالعه میکنید؟
حتما.
فکر میکنید جای چه مقولهای در آن خالی است؟
قصههای محلی و ادبیات فولکلور و عامیانه که از گنج های فرهنگی هر منطقه است .