المیرا منشادی - شاید سلام کردن را فراموش کند، اما اشعار مداحیاش را نه. پیرمرد 95ساله محله عیدگاه که قبل از اینکه ببینیدش صدای مداحیاش را از کوچهها میشنوید.
پیرمرد بیسوادی که گذشتهاش را خیلی مبهم بهیاد میآورد حتی تعداد فرزندانش را، ولی آنچه هنوز هم در ذهن او شفاف مانده اشعار مداحی و چهارپایه خوانیهای محرمش است.
اصغر کرده( صابری)50سال است که در هیئتهای مختلف محله دم میگیرد و نماد زنده مداحی سنتی یعنی چهارپایه خوانی در بازار است. جدای از اسم و رسمش، آنچه او را خاص میکند بیسوادی اوست، چرا که با این وجود اشعار زیادی را حفظ است و حتی بدون جا انداختن یک واو آنها را با صدای رسا میخواند.
اصغر کرده روزهای ابتدایی محرم ما را به خانهاش در محله عیدگاه دعوت کرد و گفت: با وجود بیماری میخواهم برایتان مداحی کنم، از روی چهارپایه رفتنهایم در محرم بگویم، از مداح شدنم در پنجاه سالگی، از روزهای قدغن بودن مداحی و این روزهایم که در آستانه صد سالگی مثل بلبل شعر میخوانم.
کوچه بلوچها، پلاک15
در آخرین خانه انتهای کوچه بلوچها زندگی میکند. خانه آبا و اجدادیاش است که به هیچ رقم حاضر نشده بهغیر بفروشد یا واگذار کند. از ابتدای کوچه تنباکوچی او را میشناسند و با دست در خانه آبی رنگش را نشان میدهند. بدون پرسوجو اکنون جلو خانه پلاک15 کوچه بلوچها ایستادهام. پشت در ماندهام و وقتی از باز شدن در ناامید هستم پیرمرد همسایه او را نشانم میدهد که از ابتدای کوچه عصازنان به سمتم میآید. از همان دور در حال خواندن نوحهای در وصف امام رضا(ع) است. نزدیک که میشود با خنده میگوید «کجا میخواستی بروی؟ دعوتت کرده بودم و زیر قولم نمیزدم. پیش دکتر بودم. ترافیک بود و دیر رسیدم.»
همانطور که کلید در را به دست میگیرد تا داخل قفل بچرخاند و لولاها از هم بازشوند، برایم نوحهای دیگر در وصف مصیبتهای حضرت فاطمه(س) میخواند. از حیاط با صفایش رد میشویم و پرده ورودی ساختمان را با عصایش برایم بالا میزند و به اتاق نشیمنش تعارف میکند. اتاق سادهای که فقط با عکسهای دوران جوانی و یادگاریهایش با هیئتهای مختلف به در و دیوار تزئین شده است.
اصغر کرده، پیر غلام محله عیدگاه را کسی نیست که نشناسد. پیرمرد نود و پنج سالهای که نیم قرن است دمهایش هیئتهای محله را گرم میکند. وقتی از او میخواهم خودش را معرفی کند در وصف روزهای رفتهاش و اصالتی که دارد، میگوید: «نام و نشان من به چه درد میخورد؟ من را پیرغلام امام حسین(ع) بشناسید.»
با اصرارمان به حرف میآید تا بگوید از مهاجران کردستانی و متولد1303 است: «بیش از 150سال است که اجدادم در همین خراسان به دنیا آمدهاند و زندگی کردهاند. و از آنجایی که جدم مهاجر کردستان بود ادامه فامیلیمان را کرده گذاشتند، و من شدم اصغر کرده. پدرم کربلایی رمضان صابری کرده بود که جلو حرم کفن میفروخت. تا زمان فوتش همین شغل را داشت. مادرم را خیلی کم بهیاد دارم و فقط چند تصویر مبهم از او در ذهنم هست. عصرهای تابستان پای همین حوض وسط حیاط مینشست و من و برادر و خواهرم دورش بازی میکردیم. گاهی او را با خنده درحالی که با زنهای همسایه صحبت میکند به یاد میآورم. یک لقمه نان در میآوردیم و همه دور هم میخوردیم. غصه چیزی را هم نداشتیم. از زمانی که به یاد دارم در همین خانه زندگی میکردیم. آن زمانها اینجا گود بلوچها بود. مردم لای پتو میخوابیدند. همه این اطراف بیابان بود و بلوچها اینجا زندگی میکردند و همبازیهای ما هم بچههایشان بودند. فقط تکیه مددیان بود که ایام خاص برای عزاداری و گوش کردن روضه به آنجا میرفتیم.»
همه گفتند پنجاه ساله بیسواد مداح شد
اصغر کرده سواد خواندن و نوشتن ندارد. حتی به مکتب هم نرفته، اما اشعار زیادی حفظ است و بهقول خودش اگر همه چیز را فراموش کند، اشعار مداحیاش را هیچگاه فراموش نمیکند: «من نه درس خواندهام و نه سواد نوشتن دارم. آن زمانها پسرها را مکتبخانه میفرستادند، بزرگ که میشدند وردست پدرشان یا در یک دکان باید کاسبی میکردند یا شاگرد کاسب دیگری میشدند. من هم تا چشم باز کردم و دست چپ و راستم را متوجه شدم در حال کار کردن بودم و کارهای زیادی انجام دادم. از کارگری و شاگردی بگیرید تا قهوهخانه داری، اما ماجرای مداحی من از یک سن پنجاه سالگی آغاز شد. از همان شب در هیئت جلو چشم حیران و متعجب اهالی محله شروع به خواندن کردم. همه میگفتند مرد بیسواد پنجاه ساله مداح شده. الان 45سال است که به قولم وفا کردهام و لحظهای از خواندن و دم گرفتن برای اهل بیت(ع) غافل نشدهام.»
از زمان رضاخان هنوز رد زخم دارم
از سال1315 تا 1320شمسی که عزاداری به صورت علنی ممنوع شده بود، در خانهها و به صورت پنهانی و گاهی قبل از طلوع آفتاب مراسم برگزار میشد. مردم هم از بیم اینکه نکند مکان مراسم به آگاهی مأموران برسد، گاهی از پشتبامها به این مراسمها میرفتند. در این سالها در نامناسبترین وضع ممکن در سردابها و زیرزمینها یا نیمههای شب و سحرگاه عزاداری میکردند. دورانی که اصغر کرده آن را بهیاد دارد و خاطرات آن روزها را اینگونه بیان میکند: «چهارده، پانزده ساله بودم که عزاداری برای سیدالشهدا(ع) از سوی رضاخان ممنوع شد. کسی حق نداشت در ماه محرم یا شبهای احیا حتی کلمهای نوحه بخواند یا لحظهای در ملأعام عزاداری کند. اگر ماموران میدیدند که در حال عزاداری هستی با چوب و چماق به جانت میافتادند. آن روزها من و هم محلیهایم نوجوان بودیم و محرم که میشد شور عزاداری داشتیم. هیئتی را جمع میکردیم و میرفتیم داخل صحن نو و عزاداری میکردیم. مأموران حق اینکه به داخل حرم بیایند را نداشتند و به همین سبب جلو در حرم میایستادند. مراسم که تمام میشد متفرق میشدیم اما مأموران ما را زیر نظر داشتند. به محض اینکه پایمان را از حرم بیرون میگذاشتیم ما را کتک میزدند. آنقدر میزدند تا خسته شوند، اما ما باز هم از کارمان دست نمیکشیدیم و شب نشده داخل حرم در حال عزاداری بودیم. روزهای سختی بود، اما مردم معتقد بودند و باید عزاداری میکردند. رد زخمهایی که روی سر و پیشانی من است و انگشتم که کجشده هم نتیجه همین کتک خوردنهاست.»
عزاداری در خروسخوان
اصغر کرده سالهایی را بهیاد میآورد که عزاداری در محرم و صفر خلاف امروز خروسخوانها برگزار میشد. تقریبا همان سالهایی که رضاخان عزاداری را قدقن کرده بود و از سالهای بعد از شکستن قدقن میگوید: «عزاداریها از زمان کودکی من تا دهه40 بهاینصورت بعد از نماز شب نبود، یعنی شبها خیلی کم عزاداری برگزار میشد. آن زمانها هیئت از اذان صبح جان میگرفت و خیلی وقتها نماز صبح را داخل تکیه یا مسجد همراه هیئت میخواندیم. مردم از صبح خیلی زود پی برپایی مراسم بودند و شبها به خانواده و زندگیشان میرسیدند. برای مراسم امام حسین(ع) شور داشتیم و خستگی معنی نداشت. مردم محله قبل از هر کاری در ایام محرم و صفر خودشان را به تکیه مددیان یا حسینیه ممد سرخه میرساندند و در عزاداری شرکت میکردند. الان مد شده شبها مردم به هیئت میروند و عزاداری میکنند. من هم در همین 2حسینیه نزدیک محله دم میگرفتم. گاهی هم در قهوهخانه خودم مداحی میکردم. اما بازار هم بهترین جا بود، سینهزنها از بازار رد میشدند، مردم هم آنجا جمع میشدند و روضه و مدح گوش میدادند؛ که جمعیت زیادی میآمد و شلوغ میشد. سینهزنهای زیادی برای نوحههایم میآمدند. آنوقتها همه کارها با خلوص نیت انجام میشد. اصالت هیئتها روی معنویتشان بود. مردم با دل و جان میآمدند. برای همین بود که آدم رو به موت میآوردند و پیاش بودند که روضه تمام شد از جایش بلند شود.»
چهارپایه خوانی
یکی از سنتهای نوحهخوانی در قدیم چهارپایه خوانی در بازار است. این نوع مداحی سبک نیست، اما یک سنت قدیمی است و مداحان و پیرغلامان زیادی این سنت را تجربه کردهاند. حاج اصغر هم چهارپایه خوانی در بازار را تجربه کرده و در اینباره میگوید: « دهه30تا50 بازارها و بازارچهها نقش مهمی در زندگی مردم داشتند. مردم و اهالی محله مهمترین اخبار و اتفاقات را در بازار و بازارچهها میشنیدند و تجربه میکردند. به همین علت هر محلهای که بازار داشت مردم محل ماه محرم و صفر که میشد زیر بازارچه جمع میشدند و یک نفر روی چهارپایه میرفت و دم میگرفت. البته ما مشهدیهای قدیم میگوییم کرسیچهخوانی و بعضیها میگویند چهارپایه خوانی. حدود 20سال چهارپایه خوانی در بین مداحان رواج داشت و من هم یکی از آنها بودم، یعنی قبل از اینکه منبر مد شود و مداح و نوحهخوان به روی منبر بروند برای اینکه صدایشان به گوش جمعیت برسد بالای یک چهارپایه میایستادند و مدح ائمه را میگفتند، این کار را هم از نقالان در بازار یاد گرفته بودند. وقتی هم هیئت به سمت حرم حرکت میکرد؛ چند نفر مسئول گذاشتن کرسیچهها(کرسی کوچک) یا همان چهارپایهها زیر پای مداح میشدند. مداح در مسیر، بالای این کرسیچهها میرفت و نوحه میخواند. قبل از رسیدن به حرم نوبت به همه مداحها هم میرسید به این صورت که هر مداح با رفتن به روی این کرسیچهها، نوحههای خودش را در 10 تا 15دقیقه میخواند.» او ادامه میدهد:«چهارپایه خوانی از زمانهای خیلی دور در بازار باب بوده است. فرقش با سبکهای دیگر مداحی این است که چهارپایه خوان شعرهای بکر یا به قول قدیمیها اشعار سوزندهای را میخواند؛ که در مدت زمان کوتاهی سوز دل هیئت و افرادی که گرد
چهارپایه خوان جمع شدهاند را به اوج میرساند. چهارپایه خوانی سخت است و باید کسی که روی چهارپایه میرود بداند که چه چیزی بخواند که هیئتیها خسته نشوند. هر سبکی هم میتواند بخواند؛ از سلحشوری بگیرید تا ضربتی.»
نباید دروغ سرهم کرد
حاج اصغر هنوز هم نوحهخوانی میکند. هنوز هم دم میگیرد و بهقول خودش هر سال برای محرم لحظهشماری میکند. البته حاج اصغر میگوید خواندن نوحه هم روش خاص خودش را دارد. اشعار باید جاندار باشند و نوحهخوان نباید دروغ سر هم کند تا فقط اشک ملت را در بیاورد: «نوحههای قدیم صلابت و اصالت داشت، یا شعرها و تصنیفهایی بود که دهان به دهان گشته بود، یا از غزلها و شاعران بزرگ برداشته میشد. ابیات زیادی از شاعران بزرگ ایرانی و مسلمان در نوحهها استفاده میشد. اشعار کوچه بازاری هم بود؛ مثل این بیت شعر که میگوید: «تا خداوندی خدا برجاست، بیرق شاه کربلا برپاست». قدیمها نوحهخوانها برای خواندن در مجلس آقا امام حسین(ع) کاسبی نمیکردند. نوحهخوان نرخ نداشت، دقیقهای پول نمیگرفت. اگر صاحبعزا پولی چیزی میداد که هیچ، اگر هم نمیداد نوحهخوان هرگز طلب پول نمیکرد؛ یعنی نوحهخوانی و مداحی شغل نبود. نوحهخوان با دلش نوحه میخواند و به دل مردم هم مینشست. آهنگ و ضربی هم نبود. فقط دم نوحهخوان بود و بالا و پایین کردنهای صدایش، اما امروزه مداحان جوان طوری نوحهمیخوانند که گاهی تاریخسازی میکنند. خیلی وقتها خرافه را وارد نوحهها میکنند. اشعار خیلی بیسروته شده است و بیشتر مداحیها با ضرب و آهنگ شده و ملودی روی نوحه میگذارند، در صورتی که نوحه با موسیقی فرق دارد. بهنظر من این شیوه و سبک نوحهخوانی برای امام حسین(ع) درست نیست.» حاج اصغر ادامه میدهد: «من حتی شنیدهام که بعضی از نوحهخوانان برای خواندن و گفتن از این مصیبت بزرگ تاریخ، نرخ تعیین میکنند و اگر پول به حسابشان واریز نشود نمیخوانند. چطور میشود از این مصیبت کاسبی کرد؟! این مصیبت برای تجارت نیست، برای شنیدن و ادامهدار شدن راه امام حسین(ع) است. من استادی نداشتم، اما قدیمها رسم بود برای مصیبتخوانی باید از مصیبتهایی میگفتیم که منبع و مأخذی میداشت، میگفتند نباید روضه را زیر سؤال ببریم. شاگردان زیادی دارم که به آنها میگویم روضهتان را زیر سؤال نبرید. از مصیبتهایی بگویید که در احادیث آمده، نه اینکه از خودتان داستانسرایی کنید. پیاز داغش را زیاد نکنید. همان که هست را بگویید. این مصیبت آنقدر بزرگ هست که بدون زیاد کردن پیاز داغ مردم را به شیون و ناله بیندازد. خیلی وقتها به شاگردانم میگویم شما درس خواندهاید، سواد دارید، باید از ما ایراد بگیرید نه اینکه ما از شما ایراد بگیریم. آن وقتها ما مصیبت امام حسین(ع) و همراهانش را میگفتیم و مردم برای همین ذکر مصیبتها و برای تنهایی و ظلمی که در کربلا به خاندان پیامبر(ص) شده بود سینهشان میسوخت و گریه میکردند، اما الان مداحان طوری نوحهمیخوانند که مردم به یاد غم و گرفتاریهای شخصیشان میافتند و گریه میکنند. به نظر من مهم است که نوحهخوان چطور نوحهمیخواند و چطور هدف مصیبت و مظلومیت خاندان پیامبر(ص) را در روز تاسوعا و عاشورا بیان میکند تا اشک مردم را در بیاورد. هر اشکی مهم نیست، مهم آن اشکی است که بهعلت اتفاقات و حوادث کربلا ریخته شود. وظیفه نوحهخوان است که مردم را در این شب و روزها به سمتی ببرد که هدف امام حسین(ع) گفته شود، در غیر این صورت مصداق این بیت میشود «عشق از هوس جدا کن و زاریشناس باش/ در گریه فسردهدلان آب داخل است»
احترام پیرغلامان حفظ نمیشود
حاج اصغر از احترام نوحهخوانان و مداحان قدیمی به بزرگترها میگوید و اینکه چقدر این موضوع مهم بوده، و اگر مداح کوچکی به هر صورتی احترام را رعایت نمیکرده از گردونه حذف میشده، چرا که هیئت جای خالصان و مخلصان بوده است: « من هنوز هم در تکیه و حسینیهها میخوانم. البته تا یک روزی همه چیز خیلی خوب بود و هیئت روی اصول و رسم قدیم اداره و برگزار میشد، اما امروزه هرکسی از راه رسیده یک هیئت زده و مداح دارد. خیلی وقتها که به حسینیه ممد سرخه میروم میبینم مداحان از روی کاغذ نوحهمیخوانند. مداحی و نوحه باید از دل بیاید تا به دل بنشیند. قدیمها هیئت داران، بزرگان محله بودند و ما باید برای آنها احترام قائل میشدیم. خیلی وقتها به هیئت میرفتیم و اگر نوبتمان نمیشد نمیتوانستیم بخوانیم. اما الان اینطوری نیست، اگر وقت نوحهخوانی کم باشد اعتراض میکنند، به راهنماییها گوش نمیدهند و هرکسی ساز خودش را میزند. وقتی به شاگردانم میگویم که این عرصهای که شما در آن پا گذاشتهاید بسیار عرصه حساس و بزرگی است، میشنوند، اما عمل نمیکنند. پیرغلامان آن زمان برای خودشان ارج و قربی داشتند. در محل همه روی سرشان قسم میخوردند. راه و روشی برای زندگی کردن داشتند، چرا که در این دریای بزرگ غرق میشدند و دیگر برایشان مادیات مهم نبود. خانه و زندگی من را ببینید، من اگر میخواستم نمیتوانستم برای خودم مال و منال جمع کنم؟! چرا، میتوانستم خیلی بیشتر از آن چیزی که بقیه تصور میکنند ثروت داشته باشم،اما یک پیرغلام اینطوری زندگی نمیکند. حرف من این است که باید مداحان ساماندهی شوند. باید یکی پیدا شود آنها را جمعوجور کند و بالای سرشان باشد. نباید اجازه داده شود هر کسی هیئتی تأسیس کند. قدیمها بزرگان محل هم جرئت این کار را نداشتند، چون میدانستند این کار چه وظایف بزرگی بر دوش آنها میگذارد، اما الان به این چیزها توجه نمیشود. البته من میبینم که مردم به سنتهای قدیم روی آوردهاندو دنبال نوحهخوانان و پیرغلامان قدیمی هستند. دنبال هیئتهای با اصلونسب هستند ،شاید خیلیها از دست من ناراحت شوند، اما به نظرم باید هیئتها زیر نظر گرفته شوند و هرکسی حق مداحی نداشته باشد.»
بی سوادی که 70هزار بیت را حفظ است
50سال است، که برای ائمه دم میگیرد. نمیداند چقدر بیت از حفظ است اما افرادی که او را از نزدیک میشناسند میگویند بیش از 70هزار بیت را حفظ است: «از هر امامی که بگویید شعر از حفظم. از امام زمان(عج) اشعاری را حفظم که فکر نمیکنم کسی از مداحان در مشهد حافظ آنها باشد. در وصف این آقا میتوانم ساعتها شعر بخوانم. بیشترین اشعاری که از حفظم در مورد امام رضا(ع) و حضرت فاطمه(س) است.»
نوحه میخوانم تا بخوابم
5سال است که همسرش فوت کرده و یکی از 2 پسرش را هم از دست داده است. نوههای دختری و پسریاش از او مراقبت میکنند و گاهی به او سر میزنند و احتیاجاتش را فراهم میکنند. همسایه ها هم هر وقت کاری داشته باشند به کمکش میآیند. اما حاج اصغر تنهاست، آنقدر تنها که به گفته خودش روزها و شبها برای خودش نوحهمیخواند و سینهمیزند تا روی تخت یکنفره اتاقش به خواب برود. میگوید این روزها تمام کارش همین شده و گاهی ظهر و شب برای ادای نماز به حسینیه محله میرود. اما شروع شدن محرم و صفر برای او حکم دیگری دارد و او سر از پا نمیشناسد: «از امشب باید بروم حسینیه، مردم خواستهاند تا من برایشان مداحی کنم. هنوز هم شکر خدا نفسی دارم که بخوانم. تا نفس دارم برای ائمه(ع) میخوانم.»
هیچ چیز نخواستم، اما همه چیز گرفتم
کمتر کسی است که از او خاطرهای نداشته باشد یا پای منبرهای نوحهخوانیاش با حاجت نرفته باشد و حاجت روا بازنگشته باشد. با این حال زندگی محقر و سادهاش از روح بزرگش خبر میدهد. کسی که 2قهوهخانهاش را در راه امام حسین(ع) داد و این روزها بدون حمایت و کمک خانواده و همسایهها نمیتواند زندگی کند. میگوید: «هیچ وقت از خدا و ائمه(ع) برای نوحهخوانیهایم چیزی طلب نکردهام. خودم را همیشه نوکر امام حسین(ع) میدانم و در تمام سالهایی که از خدا عمر گرفتهام و برای امام حسین(ع) و خاندانش خواندهام چیزی نخواستم، اما همیشه خدا هوایم را داشته و لحظهای از من روی گردان نبوده است. فقط میخواهم آقا من را شفاعت کند.»