واکنش «احسان علیخانی» به انتشار عکس جنجالی‌اش + تصاویر اکران مردمی فیلم آپاراتچی در مشهد با حضور بازیگران و عوامل فیلم (جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳) تئاتر "un۱۲"، با داستان رنج کردها از رژیم بعث در مشهد به روی صحنه رفت آغاز پخش بین‌المللی «اَبله» | روایتی از زندگی یک دختر کوتاه قامت در خوابگاه! معرفی اعضای جدید هیئت‌مدیره انجمن صنفی تهیه‌کنندگان فیلم بلند مشهد فصل جدید «زخم کاری» چه زمانی پخش می‌شود؟ سرمایه ادبی ایران | درباره سیدعلی موسوی گرمارودی، شاعر، نویسنده و محقق به بهانه زادروزش فصل ایران باستان سریال «سلمان فارسی» کلید خورد لئوناردو دی‌کاپریو و جنیفر لارنس در فیلم جدید اسکورسیزی هم‌بازی می‌شوند نقدی به رئالیتی شو «اسکار» مهران مدیری آیا عکس جدید احسان علیخانی در فضای مجازی، واقعی است؟ + عکس برنامه‌های بزرگداشت سعدی اعلام شد | گردهمایی سعدی‌پژوهان در شیراز انتقاد کمدین کهنه کار به نسل کشی رژیم صهیونیستی نخل طلای افتخاری کن به استودیو جیبلی ژاپن اعطا می‌شود فیلم‌های سینمایی آخر هقته تلویزیون (۳۰ و ۳۱ فروردین ماه ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان
سرخط خبرها
گپ‌و‌گفتی با محمدرضا دوست‌محمدی، گرافیست و کارتونیست و استاد دانشگاه تهران

گرافیک، دنبال حل مسئله است

  • کد خبر: ۳۱۹۹۷
  • ۰۸ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۷
گرافیک، دنبال حل مسئله است
تا به حال روز‌ها را شمرده‌اید. حساب کرده‌اید، که چند آفتاب و مهتاب دیده‌اید. من که می‌گویم اگر سن نوح (ع) را هم داشتیم بازهم تا می‌آمدیم سر بچرخانیم و ببینیم کجای ماه و سال ایستاده‌ایم، فرصتمان تمام می‌شد. هر سال هم همین بساط است تا می‌خواهی بجنبی به خودت می‌بینی خورشید تابستان، صاف روی سرت است و دو سه ماهی از سال را تباه کرده‌ای و تا آخر سال چیز دیگری نمانده است. این‌همه صحبت کردم که بگویم، حدود ۱۹ سال پیش بود که اولین بار «محمدرضا دوست‌محمدی» را در دوسالانه کاریکاتور تهران دیدم.
امیرمنصور رحیمیان / شهرآرانیوز، تا به حال روز‌ها را شمرده‌اید. حساب کرده‌اید، که چند آفتاب و مهتاب دیده‌اید. من که می‌گویم اگر سن نوح (ع) را هم داشتیم بازهم تا می‌آمدیم سر بچرخانیم و ببینیم کجای ماه و سال ایستاده‌ایم، فرصتمان تمام می‌شد. هر سال هم همین بساط است تا می‌خواهی بجنبی به خودت می‌بینی خورشید تابستان، صاف روی سرت است و دو سه ماهی از سال را تباه کرده‌ای و تا آخر سال چیز دیگری نمانده است. این‌همه صحبت کردم که بگویم، حدود ۱۹ سال پیش بود که اولین بار «محمدرضا دوست‌محمدی» را در دوسالانه کاریکاتور تهران دیدم. آن‌وقت‌ها جوان‌تر بود و پُر شر و شورتر. او که در کارنامه هنری‌اش فهرست بلندبالایی از افتخارات و جوایز را دارد مدرس دانشگاه، طراح گرافیک، تصویرساز و کارتونیست هم هست. درس‌خوانده و فارغ‌التحصیل رشته ارتباط تصویری از دانشکده هنر‌های زیبای دانشگاه تهران و انیمیشن از دانشکده سینما و تئاتر است والان عضو هیئت علمی پردیس هنر‌های زیبای دانشگاه تهران است. بماند که دو سه سال بعد هم در جشنواره مبارزه با اعتیاد تبریز او را ملاقات کردم. آن‌موقع‌ها او داور جشنواره بود و من فقط یک شرکت کننده و هیچ‌گاه فرصتی نبود که بنشینیم با هم گپ‌و‌گفتی داشته باشیم. تا اینکه دو هفته پیش کارگاه گرافیکی، با موضوع «هم‌دلی، مردم‌داری و کرامت انسانی در سیره رضوی» به همت بنیاد بین‌المللی فرهنگی، امام رضا (ع) در مشهد برپا شد. محمدرضا دوست‌محمدی و مسعود نجابتی و چند نفر از آدم‌های کاربلد و استادان گرافیک را هم به عنوان اساتید و صاحب‌نظر در این حوزه دعوت کرده بودند. کارگاهی که گزارشش هم به تازگی در همین صفحه منتشر شد. در همین کارگاه، فرصت را غنیمت دیدم و بین شلوغی و گرفتاری‌هایش از او خواستم که باهم گپی بزنیم. با روی باز و خیلی صمیمانه پذیرفت و خواست کمی فرصت بدهم تا کارهایش را سامانی بدهد. وقتی آمد لبخندش از زیر ماسکی که به صورت چسبانده بود هم دیده می‌شد. باهم نشستیم روی فرش نمازخانه و صحبت کردیم.

شما علاوه بر گرافیک، کاریکاتور هم کار کرده‌اید و به نقش نماد‌ها در تصویر به خوبی واقف هستید. این نمادشناسی هم به سواد بصری آدم‌ها برمی‌گردد. یک هنرمند هر چند هم کارش را بلد باشد، وقتی کسی مفهوم نمادی را که استفاده کرده در کارش نفهمد، اثر ابتر می‌ماند. به نظرتان برگزاری کارگاه‌های آموزشی، در بالا بردن سطح سواد بصری مردم چقدر مؤثر است؟
کاریکاتور از این لحاظ خیلی شبیه به گرافیک است. طبیعتا، چون فرهنگ ما پر از مفاهیم غیرتجسمی است، هنرمند، کاریکاتوریست و یا طراح گرافیک برای عینیت بخشیدن به این مفاهیم باید دنبال پیدا کردن مفهوم این چیز‌ها باشد. مثلا دروغ را همه با تصویر پینوکیو می‌شناسند. قبل از اینکه آدم‌ها این داستان چند صدساله را بشنوند، تجسم کردن دروغ غیرممکن و سخت بود. این قرارداد‌ها کمک می‌کنند به اینکه یک مفهوم غیرتجسمی و انتزاعی، قالب بیان پیدا کند.

یعنی می‌خواهید بگویید به سبقه آدم‌ها و اطلاعات گذشته‌شان برمی‌گردد؟
در واقع به این برمی‌گردد که قرارداد‌ها را همه بلد باشند. اینکه پینوکیو دماغش دراز می‌شود یک قرارداد است که همه قبولش دارند. پس ما برای نشان دادن دروغ می‌توانیم از این قرارداد استفاده کنیم. حالا وقتی یک هنرمند از این نماد‌ها استفاده کند، آدم‌ها کم‌کم با این قرارداد‌ها آشنا می‌شوند. بخشی از ابزار‌ها به یک‌دست شدن مفاهیم بصری کمک می‌کنند. یک نوع راه بهتر حرف زدن را به ما آموزش می‌دهد. یک نماد مسلم و قطعی‌اش تابلو‌های راهنمایی و رانندگی است. شما تصور کنید اگر می‌خواستند به جای علامت گردش به چپ ممنوع، این را روی تابلو بنویسند چه مصیبتی رخ می‌داد. تا راننده می‌خواست این را بخواند، لابد تصادف می‌کرد. حالا نماد‌ها در یک لحظه می‌توانند به شما بگویند لطفا به سمت چپ نرانید. حالا ما در گرافیک و کاریکاتور هم دنبال کشف این کلمات هستیم. وقتی این نماد‌ها در بیلبورد‌ها و انظار عمومی بیشتر و بیشتر به نمایش گذاشته شوند این هم‌زبانی و فهم بالا می‌رود.

خوب دیدن این چیز‌ها مطالعه می‌خواهد. در حالی که بیشتر زمان ما، به نگاه کردن به صفحه گوشی‌هایمان تلف می‌شود. یعنی ما کاریکاتور هم که می‌کشیم برای کسانی است که خودشان هم کاریکاتور می‌کشند، نه برای عموم مردم.
درست است. کار سختی است. الان هم رسانه‌ها زیاد شده‌اند و آدم‌ها در روز این‌همه تصویر و فرم می‌بینند. بخشی از این قرارداد‌ها هم هیچ‌وقت جا نمی‌افتند. مثل علامت آدم‌های نابینا که بازوبندی با سه نقطه است روی بازویشان. این نماد را از اول هم کار کرده‌اند و فقط کاریکاتوریست‌ها می‌شناسندش. انتظاری هم نباید داشته باشیم، چون نسل این نماد‌ها هم ورافتاده است. یا تلویزیون دیگر با مفاهیم آنتن و آن لامپ تصویرش دارد کلا از بین می‌رود. مثل نسل امروزی که نوار کاست را درک نمی‌کند. پس روی بعضی از ماندگاری نماد‌ها نمی‌شود اصرار کرد. باید با جامعه جلو رفت. مثل ایموجی‌های موبایل، که خودشان الان نماد شده‌اند. سواد بصری آدم‌ها را تحت‌تاثیر قرار داده‌اند. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم که یک غم عمیق را می‌شود با یک ایموجی ساده اشک ریختن به پهنای صورت، نشان داد. این جا افتاده است. ایموجی‌ها به موقع و با رسانه خودشان آمدند و جا هم افتادند. ولی نباید برای چیزی زور زد که مردم بیایید فلان قرارداد را قبول کنید.

کارگاه‌ها و جشنواره‌های گرافیکی در هرجایی که برگزار می‌شود. تلاش برای قبولاندن این چیز‌ها نیست؟ یعنی مردم بیایید ببینید ما چه می‌خواهیم بگوییم؟
بعضی از مفاهیم را باید در موردشان روی اثر صحبت کرد. البته که نمی‌شود پیش‌بینی کرد که نتیجه چه می‌شود. بعضی وقت‌ها یک اثر به تنهایی از نماد‌هایی استفاده می‌کند که تأثیر‌گذار است و مردم با آن ارتباط برقرار می‌کنند، ولی بعضی وقت‌ها هم در همان پوسته شعاری باقی می‌مانند که طبیعتا تأثیرگذاری کمتری خواهند داشت. مثل پست‌هایی که در شبکه‌های مجازی می‌بینیم. مثلا یک‌نفر در روز بیشتر از صد پست را نگاه می‌کند و فقط دو یا سه پست به دلش می‌نشیند. این چیز‌ها بالاخره وجود دارند و مثل گوهر هستند. ما هم دنبال گوهر هستیم. هیچ انتظاری هم نداریم که گوهر کف خیابان ریخته باشد. باید این کارگاه‌ها و این جشنواره‌ها برگزار بشود تا گوهر‌ها را پیدا کنیم. اگر این دست کارگاه‌ها صدتا خروجی داشته باشد و فقط یکی با اقبال عمومی روبه‌رو شود هم کافی است. در فرآیند خلق و تولید همیشه این اتفاق می‌افتد. تفکر و تجربه‌ای که پشت یک اثر است دیده می‌شود. اینکه به کاری که انجام داده‌ای باور داشته باشی. به آن فکر کرده باشی. دغدغه اصلی‌ات باشد. مثال می‌زنم. فکر کنید مشکل فرزندتان، بیشتر شما را درگیر می‌کند یا مشکل کودکان خیابانی؟ مسلم است که شما بیشتر به فکر فرزندتان هستید. موضوع دغدغه داشتن و فکر کردن است. مردم، کاری که فکر پشتش باشد را تشخیص می‌دهند.

صحبت را ببریم سمت گرافیک. همیشه فکر می‌کردم جنبه هنری گرافیک خیلی مهجور است. در عوض بخش خشک و صنعتی و کاسب‌کارانه‌اش بیشتر و توی چشم‌تر است. به نظرم دارد از هنر فاصله می‌گیرد و چیزی شبیه پاساژ‌ها می‌شود که هر کس با هر توانایی از آن عبور می‌کند. شما به عنوان استاد گرافیک، آیا این را قبول دارید؟
اولا گرافیک شاخه‌های متنوعی دارد. تایپوگرافی، کتاب‌سازی، طراحی جلد، پوسترسازی، تیزرسازی، موشن‌گرافی و خیلی چیز‌های دیگر. دنیایش خیلی پیچیده و وسیع است. این را که شما سوال کردید ممکن است روی بخش‌هایی از گرافیک بیشتر احساس بشود و روی بخش‌هایی مصداق نداشته باشد. دوم این‌که دنیای هنر مثل سپاهی است که تک‌تیرانداز دارد، سرباز دارد، افسر دارد و غیره. هر کسی هم کار خودش را می‌کند. جامعه هنری به هنرمندی که آوانگارد است و کار‌های عجیب و غریب می‌کند و آثارش را گران می‌فروشد به همان قدری نیازمند است که به آن آدمی که تابلو‌های مغازه را طراحی می‌کند. یک جامعه هم به همان مقداری که متخصص هوافضا می‌خواهد، به نانوا هم احتیاج دارد. اگر همه قرار باشد آوانگارد باشند پس چه کسی نان بپزد؟ و اگر همه قرار باشد نان بپزند چه کسی پیشرو باشد؟ این‌ها همه در کنار هم است. حالا اینکه چقدر هنرمند آوانگارد داشته باشیم و چقدر نانوا بستگی به جامعه دارد. سوم این که من به شخصه گرافیک را دوست دارم. برای اینکه گرافیک دنبال حل مسئله است. همین مسئله باعث می‌شود من گرافیک را بیشتر از نقاشی دوست داشته باشم. چون نقاشی یک نگاه شخصی و انفرادی به وقایع پیرامونی است در حالی که گرافیک نگاهش حق و باطلی و حل مسئله است. مثلا می‌گوید گل قرمز به این دکور می‌آید پس این حق است اگر شما گل زرد بگذاری اینجا یعنی کار باطلی انجام داده‌ای! همین‌طور عدالت. اینکه هر چیز سرجای خودش باشد. مثلا می‌گوید فلان بسته‌بندی مناسب است. اطلاعات را در اختیار مشتری می‌گذارد و خوب می‌فروشد. اگر این بسته‌بندی را دادیم دست مشتری عدل و حق را رعایت کرده‌ایم و الا ظلم کرده‌ایم و کار باطل انجام داده‌ایم. ولی برگردم به حرف شما، درست می‌گویید. خطر خشکی و صنعتی شدن تهدیدی جدی‌برای هنر گرافیک است. ما باید هنرمندان خلاق و لطیف هم داشته باشیم که به این هنر خشک، روح و طراوت بدهند و در انتها من گرافیک را هنر می‌دانم، اما هنری که بیشتر فنی است.  
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->