نمایشنامه | پرخوری عید ممنوع!
  • کد مطالب: ۱۵۰۵۲۱
  • /
  • ۰۶ فروردين‌ماه ۱۴۰۲ / ۰۰:۱۳

نمایشنامه | پرخوری عید ممنوع!

سلام بچه‌ها، خوش اومدین به کارگاه نمایشنامه‌نویسی!

نسرین حاجی زادگان -کارگاه نمایشنامه‌نویسی ویژه‌ی کودکان ۸ تا ۱۲ سال
سلام بچه‌ها، خوش اومدین به کارگاه نمایشنامه‌نویسی! من می‌خوام به شما یاد بدم برای هر مناسبتی، از روز معلم گرفته تا دهه‌ی فجر یا جشن‌های مذهبی، چه‌طوری یک نمایش رو توی مدرسه یا در مکان مناسب اجرا کنین.

اصلا می‌تونین برای تولد مامان و بابا یک نمایش خوب براشون توی خونه بازی کنین.
برای این کار، اول به یک متن نمایشنامه احتیاج داریم که موضوع رو برامون مشخص کنه. دوم کارگردان و سوم بازیگران و بعد فضا که می‌تونیم از فضای خونه یا مدرسه استفاده کنیم.

موضوع امروز نمایشمون درباره‌ی پرخوری نکردن توی عید نوروزه.
امروز خاله فاطمه اومدن خونه‌مون عیددیدنی.

دور هم نشسته بودیم که احسان، برادرم، با یک کاغذ در دست، از اتاقش اومد بیرون. رو به من و مهدیه و محمد کرد و گفت: «بچه‌ها، موافقین یک نمایش بازی کنیم؟!»

همه‌مون با اشتیاق استقبال کردیم.
احسان گفت: «موضوع درباره‌ی پرخوری نکردنه.»

احسان کارگردان شد چون می‌دونه هرکسی باید چه‌طوری بازی کنه. محمد شد دکتر چون دوست داره وقتی بزرگ شد دکتر بشه. من هم مریضی شدم که به همراه مهدیه رفتیم مطب دکتر.

برای اینکه این نمایش رو بازی کنیم، باید خونه رو شبیه مطب دکتر کنیم. پس بالشت و پتو آوردم و روی کاناپه پهن کردم.
محمد هم که آقای دکتر شده بود، یک روپوش سفید به تن کرده بود.

با حرکت دست احسان نمایش شروع شد.
من گفتم: «آخ دلم، وای دلم!»
دکتر (محمد) گفت: «چی شده؟ چه اتفاقی واسه‌تون افتاده؟»

مهدیه گفت: «خواهرم دلش درد می‌کنه. نمی‌تونه حرف بزنه. رفته بودیم عیددیدنی خونه‌ی فامیلمون که یکهو دل‌درد گرفت.»
دکتر با تعجب گفت: «مگه می‌شه آدم یکهو دل‌درد بشه؟! پس چرا شما نشدی؟!»

من با ناله گفتم: «یکهو نبود! اولش خوب بودم. همین که شیرینی رو خوردم حالم بد شد.»
دکتر گفت: «از شیرینی بود؟»

مهدیه گفت: «نه، وقتی میوه‌ها رو خوردی این‌جوری شدی.»
دکتر با تعجب پرسید: «میوه‌ها رو؟ مگه چندتا میوه خوردی؟»

من گفتم: «از همه مدلش خوردم اما از اون‌ها نیست. فکر کنم از آجیل‌ها بود.»
مهدیه گفت: «نه، فکر می‌کنم از شکلات‌ها بود. شاید هم آب‌میوه‌ای که خورد. آها، فهمیدم! انگار از بستنی بود.»

دکتر با حیرت نگاهم کرد و گفت: «نه، همه‌ی اون‌ها سالم بودن. تقصیر خودت بوده که پرخوری کردی.»
بعد رو به مهدیه کرد و پرسید: «تو هم همه‌ی این‌ها رو خوردی؟»

مهدیه گفت: «نه، من فقط چای و شیرینی و پرتقال رو که دوست دارم خوردم.»
من گفتم: «آخه فامیلمون کلی پذیرایی می‌کرد. اگه برنمی‌داشتم، ناراحت می‌شد.»

دکترگفت: «نه، ناراحت نمی‌شد چون همه می‌دونن این همه خوراکی رو روی هم خوردن باعث مریض شدنمون می‌شه. قرار نیست وقتی جایی می‌ریم مهمونی هرچی که تعارف کردن رو برداریم. ببین خواهرت حالش خوبه! چون این همه پرخوری نکرده.»

به مهدیه گفتم: «خوش به حالت! خیلی درد بدیه!»

دکترگفت: «یک شربت به‌ت می‌دم، خوب می‌شی، اما یادت باشه دوباره پرخوری کنی، ممکنه دیگه با شربت حالت خوب نشه و خدای‌نکرده مجبور بشم توی بیمارستان نگهت دارم.»

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.