حمید سلطانآبادیان| در سالهای آغازین آشناییام با هنر عکاسی، فکر نمیکردم که به لطف همین هنر، راهی باز شود که من را به سوی رؤیاهای دیرینهام رهنمون سازد. شاید بدون آشنایی و دوستی با دوربین عکاسی و دوچرخه، هیچوقت موقعیت سفرهایی اینچنینی برای من پیش نمیآمد. در سالهای نوجوانی، خیالبافیهایم مرا به سفرهای دور میبرد و در این سالها دوچرخه و دوربین عکاسی ابزاری شدند برای تحقق همان خیالبافیهای سالهای دور.
قبلِ سفر، شناخت زیادی از شهرهای سمرقند و بخارا نداشتم. تنهاچیزی که این اسمها را برای من آشنا میکرد، بیتی از غزلهای خواجه شیراز بود: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. وقتی مشخص شد بخشی از مسیر سفر از کشور ازبکستان و این 2 شهر میگذرد، با کمی مطالعه متوجه شدم بخشی از ایرانِ قدیم و مردم پارسیزبان را خواهم دید و همین دانسته اندک، شوق مرا برای تماشای این شهرها افزونتر کرد. از تاشکند (پایتخت کشور ازبکستان) تا سمرقند، حدود 350 کیلومتر فاصله است و دراینبین روستاهای فراوانی قرار دارد که اسامی زیبای آنها نشان از پارسیزبانبودن مردمانش دارد؛ روستاهایی به نامهای بوستان، گلستان، نوروز، مبارک و... .
برای پیمودن این مسیر با دوچرخه، 4 روز کافی بود تا برجوباروی سمرقند از دور هویدا شود. چیزی که در این شهر میبینم، بسیار فراتر و زیباتر از تصویری است که در ذهنم ساخته بودم. گویی وارد یک شهرک سینمایی شدهام که برای ساخت یک فیلم از ایرانِ قدیم آماده شده است. با توجه به اینکه بیشتر مردم به زبان پارسی سخن میگویند، برقراری ارتباط و گفتوگو با آنها بسیار آسان است و البته نوع گویش قدیمی آنها و لغاتی که به کار میبرند، بسیار شنیدنی. همین موضوع باعث امنیتخاطر در هنگام ثبت عکس در این شهر میشود. مجموعههای فراوانی از ساختمانها و اماکن بسیار قدیمی و تاریخی که در این شهر وجود دارند، با معماری ایرانیاسلامی ساخته شدهاند و جزو جذابیتهای توریستی این شهر محسوب میشوند. از بناهای معروف میتوان به مجموعه تاریخی ریگستان اشاره کرد.
نام این مجموعه اشاره به رودخانهای دارد که در زمانی نه چندان دور از ساخت بنا، میخشکد و تنها ریگهای آن بهجا میماند. این بنا در طی سدههای مختلف آسیبهای فراوانی دیده بود که با بازسازیهای انجام گرفته در زمان شوروی سابق، به حالت نخستین بازگشته است.
این مجموعه به میدان «نقش جهان» اصفهان بسیار شبیه است، ولی قدمتی بهمراتب بیش از آن دارد. میدان و مقبره امیرتیمور گورگانی نیز در این شهر است و ازبکها احترام خاصی برای او قائلاند.
دیوارهای آرامگاه تیمور با کاشیهای سبزرنگ، آبیرنگ و سفیدرنگ و با نقش و نگارهای هندسی تزئین شدهاند وگنبد آبیرنگ و پایهدار آن با نوشتهای به خط کوفی منقوش شده است. همزمان با غروب خورشید، تاریکی در شهر حکمفرما میشود و کمتر کوچه و خیابانی است که چراغی در آن روشن باشد.
اینطور به نظر میرسد که زندگی خیابانی مردم سمرقند همزمان با تاریکی هوا پایان مییابد.
اهالی سمرقند خودشان را ایرانی میدانند و البته بهعلت سیاستهای خاص دولت ازبکستان اجازه نشر و آموزش زبان فارسی را ندارند و مجبورند که با زبان ازبکی گفتوگو و تحصیل کنند. فضای شهر غمآلود است و این غم را تقریبا میتوان در تمامی کشورهای آسیای میانه حس کرد. با اهالی شهر که صحبت میکنم، دوست دارند برایشان شعر پارسی بخوانم و وقتی ابیات شعر پارسی را از زبان من میشنوند، سری به حسرت تکان میدهند و غمی عظیم در چهرهشان هویدا میشود، آنها دلتنگاند.
ادامه دارد...