خوش به حال زائرها...

  • کد خبر: ۱۸۸۷
  • ۲۵ تير ۱۳۹۸ - ۰۵:۴۳
خوش به حال زائرها...
سیده نعیمه زینبی دبیر شهرآرا محله

ما عادت کرده‌ایم به این همسایگی. به این بودن. به این مجاورت ناخودآگاه. به این در معرض بودن مداوم. هر وقت که دلمان تنگ شده دعوتش از پیش برایمان فرستاده شده است. عادت داریم به آن صحن و سرای مصفا که فاصله دو آسمان در آن به حداقل می‌رسد. فرقی ندارد از کجا و با چه مسافتی، دعوت که می‌شویم راه می‌افتیم و خودمان را به آن حریم امن می‌رسانیم. جایی که پذیرای اشک‌ها و لبخندهایمان است. از وقتی که دنیا می‌آییم و اذان و اقامه را یکی از خادمان روحانی حرم در گوشمان زمزمه می‌کند تا وقتی که می‌رویم و بی اراده بار آخر زیارت تکرار ناپذیر طواف را روی دست‌های دوستان و آشنایان سپری می‌کنیم آشنای این حرمیم. این میان هر اتفاقی هم که بیفتد جلد این فضای خاص هستیم. از زمانی که امتحان و کنکور داریم تا وقتی که دچار گره‌های عاطفی و مشکلات زندگی می‌شویم بی آنکه بخواهیم راه حرم را در پیش می‌گیریم و خودمان را به گوشه دنج و خلوت صحن می‌رسانیم. هرکس هم جایی دارد و پاتوقی. یکی دلش به نشستن زیر درگاهی نقاره خانه خوش است و یکی به نشستن در صحن اسمال طلا روبه‌روی گنبد آقا. یکی هم دل در گرو پنجره فولاد دارد و رشته‌های دلش را حلقه می‌کند دور فولادی که گرم است و روح دارد. یکی عادت به بهشت ثامن الائمه دارد و دیگری مسجد گوهرشاد. هر کدامشان جَلدِ جایی هستند و عادت دارند به گوشه‌ای. این همسایه همیشه برایمان در دسترس و جلوی چشم بوده است و گاهی یادمان می‌رود این نعمتی که در همجواری‌اش روز و شب نفس می‌کشیم، دیگران ندارند. این نزدیکی به آسمانی که در دل مشهد آرمیده، برایمان تبدیل به عادت شده است که گاهی شگفتی‌اش را حس نمی‌کنیم. اما شاید بد نباشد بدانیم همین روزهای متصل دهه کرامت که میلاد خواهر را به میلاد برادر وصل می‌کند کاروان‌های زیر سایه خورشید شهر به شهر و روستا به روستا به راه افتاده‌اند و با پرچمی متبرک دل آن‌هایی را که یک لحظه نفس کشیدن در این حریم قدسی آرزویشان است، هوایی می‌کنند. آن دخترکان مدرسه‌ای دوردست در مزار شریف افغانستان که شاید یک‌بار هم نتوانند قدم در راه مشهد بگذارند با خاطره حضور بیرق سبزرنگش بزرگ می‌شوند. برای مردم رنج کشیده خوزستان که دلشان آزرده از مشکلات است ولی دلشان به یاد گنبد طلا و پنجره فولاد آقا می‌لرزد، چه اجابتی بالاتر از اینکه بوی حریم امن یار از راه برسد و به گوشه گوشه شهرشان سر بزند و اشک‌ها و دلگویه‌‌هایشان را به آغوش خویش بکشد. برای بغض‌های ناشمار و نجواهای رضا رضا، برای آن‌ها که بیماری رمق از جسمشان گرفته، برای مادرانی که به جای تکان گهواره نوزادشان، کنار تختش لای لای می‌خوانند و دل به شفا بسته‌اند، برای دربندهای در انتظار که شوق بال‌گشودن در هوای آزادی دارند، چه عیدانه‌ای والاتر از اینکه پرچم‌های متبرک آستان مبارکش که به میهمانی‌شان می‌رود. نگاه پیرزنی که به جای دوپای سالم، دو عصا دارد و سال‌های سال دعا به جان مسافران در راه زیارت آقا می‌کند این بار به جمال خادمان حریمش می‌افتد که برایش نشانی از یار به همراه دارند. پرچم سبزی که رویش را با ضریح آقا صفا داده، به همراه نمک و نبات متبرک هم برای زنان ساده روستاهای اطراف قزوین حرف دارد و هم برای زائران و همجواران کریمه اهل بیت. اما این همه شگفتی در باورما چیزی شبیه به زندگی روزمره شده است و نمی‌دانیم اگر این آقا نباشد زندگی بر مدار کدام خورشید روشنی خواهد گرفت!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->