قاسمی - شاید مهمترین ویــــژگی پسانوگرایی (پستمدرنیسم) همین باشد که تعریف دقیقی از این جریان وجود ندارد. حتی در غرب که خاستگاه بروز و ظهور این پدیده است نظریهپردازان تعاریف مختلف و متعددی از آن ارائه دادهاند که از آن میان، ویژگیها و مفاهیمی چون طرد جامعیت از هر گونه فکر، نفی هویت منسجم فردی و اجتماعی، گریز از ایدئولوژیها، چندصدایی، نسبیگرایی و جز اینها نمود بیشتری در ادبیات و هنر و فلسفه پستمدرن دارد. پسانوگرایی در ادبیات -چنانکه در دیگر هنرها- تأثیر شگرفی داشت و شاید بتوان گفت که واکنشی بود به مسائلی چون ادبیات نوگرا (مدرنیستی) و رویدادهایی هولناک مانند جنگهای جهانی. بااینهمه نخستین کاربرد آن را به سال ۱۹۳۴ و بیان «فدریکو دانیس» میرسانند که مواجههای بود با تجربهگرایی شعرِ نو. در ایالات متحد آمریکا این جریان در دهههای بعد گسترش زیادی پیدا کرد و نویسندگانی چون کورت ونهگات، دانلد بارتلمی، تامس پینچون و شاعرانی مانند چارلز اولسون، رابرت کریلی و... آثاری آفریدند که به این جریان منتسب است.
پسانوگرایی در ادبیات ایران نیز تأثیر چشمگیری گذاشت، به گونهای که میتوان ظهور نخستین نشانههای آن را در اشعار رضا براهنی و یا رمان او به نام «آزاده خانم و نویسندهاش» مشاهده کرد. اما اینکه این جریان با ویژگیهایی چون نسبیگرایی کمابیش شدیدش چطور در ادبیات کشور ما نمود پیدا کرده است موضوعی است که در گزارش پیش رو به آن پرداختهایم. کوشیدهایم برای پرسشهایی مانند اینکه پسانوگرایی در ادبیات ایران چه تأثیری گذاشته است؟ آیا موفق شده است ادبیات ایران را با ویژگیهای خود همسو کند؟ آیا ضروری است که ادبیات ایران ابتدا دورههای کلاسیک و مدرن را پشت سر بگذارد تا به پستمدرنیسم برسد؟ در گفتوگو با 3 فعال و منتقد ادبیات- علیرضا سمیعی، علیرضا محولاتی و مهناز رضایی، که هر 3 اهل یا ساکن مشهد هستند- پاسخهایی بیابیم.
پستمدرنیسم، فضایی که ما را دربرگرفته است
درحالیکه برخی از نظریهپردازان، پستمدرنیسم را سبک و شیوهای مشخص و در ادامه جریانهای کلاسیک و مدرنیسم در ادبیات، هنر، فلسفه و اندیشه میدانند، عدهای اصلا آن را سبک و شیوه معرفی نمیکنند. علیرضا سمیعی پسانوگرایی را فضایی میداند که ما مردمان این زمانه را دربر گرفته است؛ فضایی که همه گرایشهای هنری و علمی و فلسفی در آن به نحوی برابر وجود دارند.
به اعتقاد این نویسنده و منتقد ادبیات این ماجرا در ادبیات در نیمه دوم سده بیستم و با ظهور نویسندههای رماننو فرانسه چون آلن ربگریه و میشل بوتور و... آغاز میشود: این نویسندگان در داستانهای خود به جای اینکه بر روایت متمرکز شوند، به نحوه داستاننویسی و صورت داستان توجه میکردند و انواع و اقسام روایتها را به کار میبستند. یعنی شیوههای روایت داستان به مسئله اصلی نویسنده تبدیل میشد، درحالیکه پیش از آن خود داستان و موضوع آن برای نویسنده اهمیت داشت.
سمیعی برخلاف دیدگاه برخی صاحبنظران که هدف پستمدرنیسم را هجو مدرنیسم میدانند میگوید: هدف پستمدرنیسم این است که بگوید چیزی بالادستی و روایتی کلان از جمله مدرنیسم وجود ندارد. درحقیقت برای یک پستمدرنیست شیوههای بیان اسطورهای به همان اندازه اشتباهاند که شیوههای بیان سنتی و شیوههای سنتی نیز به همان اندازه شیوههای مدرن اشتباهاند.
شاعر دفتر «صدای بهتر زخم» این بحث را که پستمدرنیسم مخاطب خاص و ویژهای دارد، بحثی قدیمی میداند و میگوید: شوخی کردن و سبک گرفتن همه روشها در پستمدرنیسم چنان عام میشود که مخاطب عام هم مخاطب آثار پستمدرنیستی است.
برخی معتقدند در کشور ما نیز چون غرب باید دورههای کلاسیک و مدرنیسم به ترتیب طی شود تا به دوره پستمدرنیسم برسیم، اما از نظر سمیعی این اصلا شدنی نیست. او میگوید: این حرف کسانی است که معتقدند پستمدرنیسم یک روش خاص هنری و علمی و یا کاربست علوم نظری است. درحالیکه به نظر من پستمدرنیسم فضایی است که در آن زندگی میکنیم. همین حالا در شهری زندگی میکنیم که سنتیترین آدمها در کنار مدرنترین آدمها به سر میبرند. شما میتوانید در قطار شهری مشهد پیرمردی را ببینید که نقالی میکند. یا در تلویزیون از مذهبیترین برنامهها تا برنامههایی ساخته شده بر مبنای مسائل نوین دنیا را میبینیم. در مثالی دیگر میتوانم بگویم 2 دهه پیش پزشکیِ سنتی جرم بود و تعقیب قانونی داشت؛ اینکه الان پزشکی سنتی در کنار پزشکی مدرن کار میکند، به این معنا نیست که پیشرفت کردهایم و یا منعطفتر شدهایم یا پزشکی سنتی حقانیت خودش را ثابت کرده است، بلکه معنایش این است که پزشکی مدرن هیمنه خودش را از دست داده و معلوم شده است خلأهایی دارد. این در حقیقت حاکی از وضعیت پستمدرنی است که در آن قرار داریم.
این نویسنده در معرفی یک اثر ادبی ایرانی با ویژگیهای پسانوگرایانه به رمان «هلال پنهان» اثر علیاصغر شیرزادی اشاره میکند و از اینکه این اثر به اندازه کافی دیده نشده است، اظهار تأسف میکند: در این رمان که کمی پس از کتاب «آزاده خانم و نویسندهاش» براهنی چاپ شد، فضای پستمدرنیستی به خوبی قابل لمس است. گرچه این دست کارها امروز بین نویسندگان متداول شده است و خیلی تازگی ندارد، به نظر میرسد شیرزادی در کتابش که جزو اولین اثرهای پستمدرنیستی ایرانی شمرده میشود به خوبی از پس فضای پستمدرن برآمده است.
ایجاد باندهای شبهروشنفکری در ایران
در میان شاعران و نویسندگان ایرانی، تعدادی به نحوه پرداختن به پسانوگرایی در آثار ادبی وطنی نقد دارند. علیرضا محولاتی با اینکه به گفته خودش در گذشته دیدگاهی کمابیش مثبت به جریان پستمدرنیسم داشته که در برخی از شعرها و داستانهایش نیز نمود یافته است اکنون جزو منتقدان پستمدرنیسم به شمار میرود. او میگوید: پستمدرنیسم در واکنش به برخی جنبشهای دانشجویی و حرکات سیاسی بعد از دهه 60 میلادی به وجود آمد. بر اساس محتوای کتاب «نقد پست مدرنیسم» نوشته «الکس کالینیکوس» که از دقیقترین کتابها در این حوزه است، این جریان یک جور سرخوردگی است که سبب به وجود آمدن موجی گسترده شده است؛ جریانی که در عین حال نظریهپردازان باسوادی نیز دارد که توانستند آن را با وجود ادعای نداشتن فرم و ساختار تئوریزه کنند. آنها همچنین به این جریان پر و بال فلسفی دادند تا بتوانند از آن دفاع کنند. در اروپا این جریان در واکنش به سرخوردگی آدمهای مختلف به وجود آمد که امیدی به اتفاقی رهاییبخش در زندگی نداشتند. در حقیقت آنطور که ژان فرانسوا لیوتار در کتاب «وضعیت پستمدرن» میگوید عصر فراروایتها تمام شده است و ما دیگر آن سیستم را نداریم.
به گفته این شاعر و منتقد، پسانوگرایی در ادبیات ایران با ویژگیها و علائمی همراه شد که مهمترین آنها بتشکنی است: با توجه به این جریان برخی نویسندهها و شاعران هر چیزی را که چونان بت بهشمار میآمد، زیر سؤال بردند که در نوع خودش سنتشکنی محسوب میشد. این شاخصهها درغرب در رمانهای ریچارد براتیگان و در ایران در رمانهای رضا براهنی نمود دارد.
محولاتی ادامه میدهد: به تأخیر افتادن معنا، چند معنا بودن، آشنازدایی، طنزی که وارد آثار میشود و... از جمله المانهایی بود که علاقهمندان به کار در فضای پستمدرنیستی میکوشیدند از آن استفاده کنند. مثلا براتیگان در عین اینکه جنگ را به مضحکه میگیرد، تنهایی را هم نشان میدهد.
این شاعر ساکن مشهد بر آن است که پسانوگرایی در ادبیات ایران با کسانی چون رضا براهنی ظهور کرد؛ گرچه یادآور میشود که تلاش زیاد او برای شعر بوده است، نه برای پسانوگرایی: براهنی آدم سنتشکنی بود که شعر پسانیمایی را بهوجود آورد و این، آثار او را در فضای پستمدرنیسم جای میداد.
نقد محولاتی به جریان پستمدرنیسم در ایران از این جهت است که او آن را بهانهای میداند برای اینکه نویسندگان و شاعران به مثابه روشنفکر خودشان را از دیگران جدا کنند، درحالیکه مثلا با وجود تلاشهای زیاد شاعران ایرانی این نوع اشعار در فضای پستمدرنیسم قرار نمیگیرد: این الگوی شعری بیش از آنکه ویژگیهایی چون معنازدایی داشته باشد به شاعر توجه دارد و او را در جایگاهی سلسلهمراتبی قرار میدهد. ایجاد این جایگاه سبب میشود تا نتوان آنها را نقد کرد. این درحالی است که اصل اول پستمدرنیسم و فلسفه شکستن همه سلسلهمراتبهاست. به ویژه در زمانی که هر کسی میتواند در فضای مجازی صفحه و رسانهای داشته باشد و در آن بنویسد. در حقیقت این جریان وسیلهای برای ایجاد برخی جمعها و باندهای شبهروشنفکری شده است که غیر از خودشان کسی را به ساحت خود راه نمیدهند.
هویتزداییای که همسو با پستمدرنیسم است
مهناز رضایی تعیین زمان دقیق پیدایش پستمدرنیسم در ادبیات را ممکن نمیداند، زیرا به باور او علل و عوامل بروز یک نحله فکری و رویکرد فلسفی، ناگهان جمع نمیآید. بااینحال میگوید: میتوان آغاز این دوران را با کمی مسامحه نیمه دوم سده بیستم دانست. به تأسی از لیوتار باید عصر پسامدرن را دوره بحران و شکست کلانروایتها دانست. علمباوری دوران مدرن که مبتنی بر یقینی بودن و خللناپذیری دانش بود جای خود را به تنوع، تکثر و نسبی نگری داد، زمانی که رهنمودهای مارکسیستی و لیبرال و باورمندیهای روشنگری، اعتبار و سندیت خویش را از دست میدادند و جامعه متفکر در پی پاسخهای تازه میگشت.
این نویسنده و منتقد درباره تأثیر این جریان مهم ادبی در ایران اظهار میکند: همواره بشر در پی بازتعریف خود و مناسبات خود و جهان خواهد بود. حاصل این تجربهورزی فرهنگی از جامعهای به جامعه دیگر خواهد رسید. جهان همچون دهکدهای کوچک، در معرض امواج و فرکانسهاست. امواج نواندیشی ناگزیر در میرسند و ما را به عرصه انتخابگری میکشانند و انتخاب ما میتواند استفاده از امکانات جدید و دستاوردهای فکری باشد. منِ منتقد با ابزار تازهای در بررسی متن آشنا میشوم به عنوان «بازیهای زبانی» که ویتگنشتاین به آن اشاره میکند. منِ داستاننویس میتوانم از حضور پارادایمها و تکنیک کلاژ در ساخت متن بهره ببرم بی آنکه تمامیت نگرش پستمدرن را بپذیرم. بنابراین به نظر من ما میتوانیم از امکانات تازه آن در تجربهورزی، بهرهمند باشیم.
او میافزاید: همچنین ایران بخشی از جهان است و ملهم از آن. هنرمندان ما نیز همواره به دنبال آزمودن شیوههای تازهاند و این عامل رشد هنری است. اگر چنین نبود، آثار هنری ما (نقاشی،تئاتر و...) هنوز در انحصار سبک واقعگرای وانمودی مانده بود. هر سبک امکاناتی را معرفی میکند. امروز ما داستانهایی با گرایشهای متفاوت سبکی داریم. داستانهای رئال جادویی، داستانهای چندپاره و مملو از تناقضهای درونی و... ؛هیچکدام بد نیست. زیرا هریک برتابنده حالتی ممکن از حالات آدمی است .
به اعتقاد نویسنده کتاب «در حاشیه نقد ادبی»، اکنون برخی دستاوردهای تفکر مدرن، ابقا شده و تغییر رویکردهایی هم صورت گرفته است و به ویژه در رمانهای ایرانی مؤلف گزینشگر، دست بازی دارد برای تجربهگرایی و اعلام فردیت خود. در آثار گلشیری مؤلفههای پستمدرن مانند، جابهجایی شخصیتها و هویتزدایی دیده میشود که این رویکردی پستمدرن است.
رضایی در معرفی نویسندگان پسانوگرای ایرانی، ابوتراب خسروی را نام میبرد که در آثارش سخن را به متنبودگی میکشاند، زبان را به کنش وا میدارد تا هر چه هست از آن زاده شود و آشنازدایی در کارش به مقابله با صورتهای آشنای روایت برمیخیزد.