تابلوی سبز بزرگ سرای اردکانیان را میبینم و به محض ورود مشامم پر از عطر ادویههای مختلف میشود. بوی تند دارچین از عطر شیرین زعفران تشخیص داده نمیشود و حاصل این ترکیب عطری خوش است که در جان آدم مینشیند. بعد از استشمام این بوی عجیب نوبت رژه رنگهاست.
سبز و زرد و قرمزهایی که کنار هم جلو هر مغازه در ظروف بزرگ ریخته شده و فضایی شلوغ و رنگارنگ را به وجود آوردهاند. بعد از اینکه نگاهی به اطراف میاندازم نزدیک میشوم تا با یکی از کسبه قدیمی لبخند به لب و مهربان پشت پیشخوان صحبت کنم. پیش از اینکه موضوع اصلی را مطرح کنم سؤال توی ذهنم را میپرسم: ریشه نامگذاری سرای اردکانیان برای این بازار ادویه چیست؟ او که سالهاست در این مکان ادویه فروش است انگار اطلاعات خوبی در این مورد دارد و بلافاصله جواب میدهد:« حاج حسن و حاج حسین اردکانیان 2برادر اسم و رسمدار و متمول در این منطقه بودند و در سال 1320 این سرا را راه میاندازند. آن زمان اینجا فقط یک کاروانسرا بود. ساربانها شترهایشان را به این کاروانسرا میآوردند و مردم هم از روستا میآمدند تا محصولاتشان را به فروش برسانند.
پویش سلامتی در صبح هر پنجشنبه
حالا حدود هفت سالی میشود که ادویه فروشها کاربری این مکان را تغییر دادهاند. حالا همه اینجا را به عنوان مرکز ادویهفروشی کشور میشناسند.
این بازار در کشور شناخته شده است و زائران حین سفر و بازدید از بازارهای اطراف حرم سری هم به اینجا میزنند. اما در کنار این ادویه فروشیها تک و توک گیاهان دارویی، کفش و پشم هم فروخته میشود.»
اما همه چیز در این کاروانسرا به خرید و فروش ختم نمیشود و من هم دلیل دیگری برای پا گذاشتن به این سرا دارم. درست چند روز قبل اسم خیرات گیاه دارویی را از یکی از افراد محل شنیده بودم. تا آن روز اسم هر مدل خیراتی را شنیده بودم به جز خیرات گیاه دارویی !
بلافاصله آدرس را پرسیدم و آدرس جایی نبود جز قطب ادویه فروشی مشهد. به پیرمرد مهربان میگویم که شنیدهام هر پنجشنبه اینجا ادویه و گیاه دارویی خیرات میکنند. با سر تأیید میکند. به ساعتش نگاهی میاندازد و میگوید: «هنوز زود است. پخش خیرات تازه ساعت 9 صبح شروع میشود. 200،300نفر جمعیت اینجا جمع میشوند.»
بعد توضیح میدهد که 2سال پیش یکی، دو تا از کسبه پنجشنبهها برای شادی روح امواتشان دست به خیرات زدهاند. از خیرات ادویه و گیاه دارویی بگیرید تا نان و جعبههای کوچک کبریت. کم کم تمام کسبه سرای اردکانیان با آنها همراه میشوند.
حالا همه مبلغی معین را روی هم میگذارند و پول جمع شده را میسپارند به یکی از فروشندگان قدیمی و مورد اعتماد این سرا. او هم پنجشنبهها یک گونی بزرگ پر از ادویه یا گیاهان دارویی را میگذارد دم در دکانش و یکی یکی پلاستیکهای کوچک را از ادویه پر میکند و میدهد دست مردم. این مردم هم عموما خانمها هستند. خانمهای سن و سال داری که بعضا با پشتهای خمیده صبح عصا زنان برای زیارت به حرم امام رضا(ع) میروند و پس از آن راهشان را به سمت سرا کج میکنند.»
خدا امواتتان را بیامرزد...
مشغول صحبت هستیم که میبینم یکی یکی به آدمها اضافه میشود و جمعیت بیشتر میشوند. یکی یکی به سرا پا میگذارند و بعد در پیچ سمت راست سرا بین مغازه ها از نظر گم میشوند. پیرمرد میگوید که دیگر وقت پخش خیرات است و من را به سمت مغازه مذکور راهنمایی میکند. از آن پیچ که میگذریم. بانی کار را میبینم که روی وانت ایستاده است. نذر این پنجشنبه اسپند است.
او هر بار پیمانه کوچکی را داخل کیسه میبرد و لبریز از اسپند میکند و به دست خانمها میدهد. حین پخش پلاستیکها از او درباره انگیزهاش برای این کار میپرسم. حاج رضا شاهسوند میگوید: «همیشه دوست داشتم کاری هرچند کوچک برای کمک به مردم این منطقه انجام بدهم، از طرفی به کمک به مؤسسههای خیریه هم اعتقادی نداشتم. خیرات برای شادی روح اموات بهانهای شد برای پخش داروهای گیاهی. چیزی که به سلامت مردم هم کمک میکند. حالا تمام کسبه با من همراه شدهاند و این رسم خوب در این سرا جا افتاده است.»
او توضیح میدهد و گونی لبریز از اسپند کم کم خالی میشود. حالا در دست همه پیرزنها کیسههای کوچک اسپند به چشم میخورد. در حالی که زیر لب میگویند خدا امواتتان را بیامرزد، چادر را روی سرشان مرتب میکنند و به سمت در خروجی سرا میروند.