نجمه موسویزاده
خبرنگار شهرآرا محله
چند روزی از جنگ نگذشته بود که دبیرستان را رها و برای حضور داوطلبانه در جبهه ثبتنام میکند بعد از گذراندن دوره آموزشی به مناطق عملیاتی جنوب اعزام میشود تا اینکه اسفند سال62 در عملیات خیبر به اسارت دشمن درمیآید. حجتالاسلام محمدعلی موحدی متولد 1343 خاطرات بسیاری از 7سال اسارت خود دارد. روزهایی که با سختی و مشقت در کنار همرزمان خود در اردوگاه موصل به مقابله با دشمن میپردازد. او با وجود تمام محدودیتها و محرومیتهایی که در دوران اسارت داشته است موفق میشود تا زبان انگلیسی، عربی و آلمانی را یاد بگیرد و در مدت زمان کوتاهی حافظ کل قرآن کریم شود. در آستانه روز بازگشت آزادگان به وطن ساعتی با او همکلام شدیم که در ادامه میخوانید.
اسارت در بند دشمن
شب عملیات خیبر همراه با نیروها با قایق به دل دشمن میزند. سحرگاه عملیات کوچکی انجام میدهند اما دستور عقبنشینی برای اجرای عملیات از منطقهای دیگر میرسد چون نیروهای بعثی که در تعقیب آنها بودند، هر لحظه امکان داشت سر برسند. بنابراین او که مسئول عملیات تیپ موسی بن جعفر بوده برای ساماندهی رزمندگان در کنار قایقها میایستد تا آنها را کنترل کند و حداکثر تعداد بتوانند به عقب بازگردند.
بعد از اینکه تا حدودی خیالش از نیروها راحت شده بود سوار آخرین قایق میشود اما نیروهای بعثی به یک قدمی آنها رسیده بودند. زمانی که قایق حرکت میکند آرپیجی از سوی یکی از نیروهای عراقی به سمت قایق شلیک میشود و به کنار قایق میخورد. موحدی برای اینکه دشمن آرپیجی دوم را شلیک نکند شروع به تیراندازی میکند که با سرعتگرفتن قایق و انحراف آن، او به داخل آب میافتد.
چند نفری از رزمندگان با شلیکهای دشمن شهید میشوند برای همین هم قایق دیگر مجالی برای ایستادن و سوارکردن دوباره موحدی نداشته است. او در زیر رگبار نیروهای بعثی شنا میکند تا خودش را به خانههای روی آبی که متعلق به عراقیها و خالی از سکنه بود برساند، در آنجا چند نفر دیگر از رزمندگان را میبیند و چون مسیر بازگشت را بلد بوده است آنها با موحدی همراه میشوند.
بعد از چندین ساعت شناکردن در حالی که دیگر رمقی برای آنها باقی نمانده بود متوجه بالگرد عراقی در بالای سر خود میشوند اما تا میخواهند از مهلکه فرار کنند قایقهای تندرو عراقی در مقابل آنها ظاهر میشوند و با رگبار بستن به سمت رزمندگان اجازه فرار به آنها داده نمیشود، حتی یک نفر از نیروها با آتش نیروهای عراقی به شهادت میرسد: «همه ما میدانستیم که اسارت در دست بعثیها صدها برابر از به شهادت رسیدن سختتر است اما اجازه نداشتیم که خود را از بین ببریم.»
فرصت فرار
زمانی که نیروهای عراقی اسرا را به خشکی میآورند موحدی متوجه قایقی میشود که در کنار نیزارها رها شده بود با وجودی که میتوانست سوار بر این قایق فرار کند از تصمیم خود منصرف میشود چون فرار یک اسیر با کشتهشدن همرزمهایش همراه بود.
موحدی به اینجا که میرسد کمی تأمل میکند و میگوید: «عملیات خیبر اولین عملیات برونمرزی ما بود که توانسته بودیم تا عمق 40کیلومتری دشمن نفوذ پیدا کنیم و این باعث عصبانیت آنها شده بود، بنابراین فشار و سختگیری از همان لحظات اول با اسرای ایرانی آغاز شد.»
از سیم تلفن صحرایی برای بستن دستان اسرا استفاده میکنند: «نیروی بعثی چنان محکم از پشت دستم را بسته بود که کتفم به عقب کشیده میشد، بعد از اینکه با باتوم و سیم اسرا را مورد ضرب و شتم قرار دادند، خواستند که سوار بر کامیونی شویم که برای انتقال اسرا آمده بود، وقتی در مقابل در کامیون قرار گرفتم به سختی چانه من به در عقب آن میرسید.»
او که دستانش بسته بود نمیتوانست وارد کامیون شود، نیروی بعثی که این وضعیت را میبیند اول او را کتک میزند و سپس از موهایش میگیرد و موحدی را به داخل کامیون میکشد: «با گرفتن موهای سرم من را بلند کرد درد وحشتناکی در سرم احساس میکردم انگار که پوستم از بدنم جدا شود.»
بعد از یکی دو روز اسرا به بغداد فرستاده میشوند و آنها را برای بازجویی به استخبارات میبرند و تک به تک افراد مورد شکنجه قرار میگیرند: «فضایی در استخبارات درست شده بود که مخصوص شکنجه بود و آنها در تمام دو روز بدون اینکه آب یا غذایی به ما بدهند، بدنهای مجروح ما را زیر بار کتک میگرفتند.»
بعد از بازجویی به اردوگاه موصل فرستاده میشود. اردوگاهی که افسرهای اطلاعاتی و سربازهای بعثی آن به صورت دستچین انتخاب شده بودند. نیروهایی خشن که کاملا ضدایرانی بودند و علاوهبر شکنجه جسمی با حرفهای توهینآمیز اسرای ایرانی را مورد آزار و اذیت قرار میدادند.
موحدی بیان میکند: «یکسالی از حضورم در اردوگاه موصل میگذشت اما صلیب سرخ هیچ خبری از این زندان نداشت به همیندلیل رفتارهای وحشیانه نیروهای بعثی که وفادار به صدام بودند هر روز بیشتر میشد به طوری که تعداد زیادی از اسرا در همین مدت زیر شکنجه آنها به شهادت رسیدند، به قول خودشان میخواستند بچههای پاسدار و روحانی را از بین اسرا شناسایی کنند.»
منوی غذا اردوگاه
فضای بسیار کوچکی به هر اسیر اختصاص مییافت و وعده غذایی در دو نوبت صبح و عصر خلاصه میشد. غذایی که کشش سیر کردن آنها را نداشت: «غذای هر روز صبح عدسی بود که سهم هر نفر در اردوگاه 6قاشق میشد، ضمن اینکه محیط بسیار غیربهداشتی بود و این باعث ایجاد بیماریهایی در اسرا شده بود اما دفاع و مقاومت بچهها آنها را به تنگ آورده بود.»
جدا از اینکه غذای بسیار کمی به هر اسیر داده میشد، کیفیت و وضعیت غذاها نیز بسیار نامطلوب بود. گوشتهای فریز شده که برزیل به عنوان کود داده بود بهعنوان غذا برای اسرا پخت میشد. گوشتهایی که با طبخ آن کرم روی سطح آب خورشت میآمد، اگر هم غذا مرغ بود یک مرغ بین 25 تا 30 نفر تقسیم میشد.
موحدی با اشاره به یکی از خاطرات خود میگوید:
« یکی از اسرا که حاج اصغر نشاستهچی نام داشت بهعنوان آشپز برای بچهها آشپزی میکرد. یک روز در آشپزخانه کمک او بودم که متوجه شدم مرغهایی که پخته میشود به جای اینکه ذبح شده باشند مردهاند وقتی موضوع را به حاج اصغر گفتم به من گوشزد کرد که چیزی به اسرا نگویم چون در این صورت آنها از گرسنگی میمیرند.»
او با بیان اینکه ماههای اول کمبود غذا برای یکسری از اسرا بسیار سخت بود و حتی از گرسنگی ناله میکردند اما با گذشت زمان با وضعیت وفق پیدا کردند و کمتر اذیت میشدند، میافزاید: «بهدلیل کمبود غذا هیچ چیزی را دور نمیریختیم بهعنوان مثال نانهای باگتی که برای خوردن میدادند اکثرا سوخته یا خمیر بود اما بچهها همان خمیرها را جمع میکردند و با آن یک مدل شیرینی میپختند یا پوست هندوانه را مانند مربا طبخ میکردند.»
تجمع بیش از 3نفر ممنوع!
موحدی بیان میکند:« بعد از اینکه یک سالی از اسارت ما در اردوگاه موصل میگذشت پای صلیب سرخ به اردوگاه باز شد. دیگر اسرا با شرایط وفق پیدا کرده بودند و زندگی در بند اسارت را اول زندگی و بعد اسیری میدانستند. ارتباط تنگاتنگی بین بچهها وجود داشت و از همان چند ماه اول که جلسات سخنرانی شکل گرفته بود روحیه مقاومت و ازخودگذشتگی در اسرا افزایش یافته بود.از جلسات سخنرانی و برنامهها در اردوگاه اینگونه برایمان میگوید: «همیشه در دید عراقیهایی بودیم که از کنار پنجره اسرا رد میشدند و حواسشان کاملا به داخل آسایشگاه بود و تجمع 3نفر را هم ممنوع اعلام کرده بودند برای همین امکان سخنرانی و جلسه وجود نداشت برای همین هم یکی از بچهها نگهبانی میداد و با گفتن وضعیت سفید ما دور هم جمع میشدیم و زمانی که وضعیت قرمز میشد پراکنده و سر خود را گرم میکردیم تا سربازان عراقی شک نکنند.»
او با اشاره به اینکه یک جلسه 40دقیقهای بیش از 10بار بههم میخورد تا عراقیها متوجه تجمع ما نشوند، ادامه میدهد: «نیروهای بعثی مخالف نماز جماعت بودند هر زمان که از جلو بندها عبور میکردند از پنجره کوچک بند به داخل نگاه میکردند و اگر نماز جماعت یا خواندن دعا و قرآن بهطور دستهجمعی میدیدند یا همان موقع با باتوم وارد آسایشگاه میشدند و ضرب و شتم را شروع میکردند یا با یادداشتکردن اسامی اسرا در صبحگاه روز بعد آنها را به انفرادی برده و شکنجه میکردند.»
وقتی اردوگاه تبدیل به دانشگاه شد
بعد از گذشت یکسال اسرا شرایط را برای خود به گونه دیگری تغییر میدهند: «تا حدودی با فضای اردوگاه و سختگیریهای نیروهای بعثی آشنا شده بودیم اما نمیدانستیم تا چند وقت باید در بند اسارت باشیم برای همین هم تصمیم گرفتیم تا از وقت خود در آسایشگاه استفاده درست کنیم.»
او خاطرنشان میکند: «هر یک از اسرا بنا به سواد و تجربه خود شروع به آموزش مباحثی به دیگر اسرا میکرد، پزشک، معلم، استاد و... همبند ما بودند که به رزمندگانی که از روستاهای محروم برای مقابله با دشمن عازم جبهه شده بودند و سوادی نداشتند خواندن و نوشتن یادمی دادند.»
موحدی که در زمان اسارت میتواند زبان عربی خود را تقویت کند، زبان انگلیسی و آلمانی را نیز در همان دوران یاد میگیرد و به دیگر اسرا نیز آموزش میدهد: «در 4ماه توانستم حافظ کل قرآن کریم شوم و در 7سال اسارت بسیاری از بچهها حافظ قرآن بودند، در حقیقت سعی ما بر این بود تا از وقت خود برای رشد و تعالی استفاده کنیم ضمن اینکه این آموزشها باعث میشد تا بچهها کمتر دچار افسردگی شوند.»
کتابهای انگلیسی و آموزشی از سوی صلیب سرخ در اختیار اسرا قرار میگیرد و تحت شرایط سخت و شکنجهای که میشدند به خواندن و افزایش معلوماتشان ادامه میدهند به طوری که در بازدید چند ماه بعد اعضای صلیب سرخ از یادگیری و تسلط اسرا به زبان انگلیسی متعجب میشوند: «نمایندگان صلیب سرخ در بازدیدهای خود به صراحت بیان میکردند که اسرای جنگیای مانند شما ندیدهایم. تمام اسرای جنگهای مختلف مثل ویتنام یا جنگهای سخت پس از مدتی روحیه خود را از دست میدهند اما شما نهتنها روحیه خود را حفظ کردهاید، بلکه به دنبال آموزش و یادگیری در همین فضای زندان هستید.»
آنطور نبوده که راحت مانند کلاس درس دور هم جمع شوند و آموزش تلاوت و حفظ قرآن کریم یا یادگیری زبانهای مختلف را فرابگیرند، بلکه به سختی و با مشقت فراوان میتوانستند در روز یا نیمههای شب در حد چند صفحهای مطالعه کنند: «حفظ قرآن کریم در مدت 4ماه برای افراد در شرایط عادی هم کار آسانی نیست چه برسد به اینکه در زندان دشمن و تحت نظر باشی و نتوانی بهراحتی به قرائت و حفظ قرآن بپردازی اما بیشتر اوقات شب تا صبح را به تلاوت و حفظ آیات میپرداختم و با عنایت و لطف حضرت حق موفق شدم.»
روزهای گرم تابستان اگر اسرا مراسم مذهبی را انجام میدادند به عنوان مثال در محرم و صفر عزاداری میکردند نیروهای بعثی آب را بر روی آنها میبستند و تا چند روز از آب برای خوردن خبری نبود، اما هیچگاه این شکنجهها نتوانست جلو اسرا را بگیرد و مقاومت آنها تا روز آزادی و بازگشت به وطن ادامه داشت: «کافیست به اسرای جنگی دیگر کشورها نگاهی بیندازید، بهوضوح افسردگی و آسیبهای روحی در چهره آنها نمایان است اگر اسرای ایرانی طی سالها زیر شکنجه دشمن دوام آوردند فقط به این خاطر بود که میدانستند در جبهه حق قرار دارند.»
سرباز عراقی میخواست جای ما باشد
با وجود تمام شکنجههایی که از سوی نیروهای بعثی صورت میگرفت اما اسرا هیچگاه از عقاید خود دست برنمیداشتند و نماز جماعت و خواندن دعاهای مختلف مانند دعای کمیل یا در ماه رمضان هر شب مناجات خمس عشر و ابوحمزه ثمالی برپا بود، حتی اگر زیر باد کتک میرفتند در کنار تمام این موضوعها باز هم اسرا روحیه خود را حفظ کرده بودند و سعی میکردند با شوخی و خنده فضا را از خشکی و افسردگی بیرون آورند.
موحدی میگوید: «یکی از سربازان عراقی که وضعیت ما را میدید میگفت با وجود تمام این شکنجهها چگونه روحیه خود را حفظ کردهاید؟! و چگونه میتوانید اینقدر یکدل و همصدا باشید، چندین سال از اسارت شما میگذرد و مشخص نیست چه زمان آزاد میشوید اما هنوز هم مثل روز اول باروحیه هستید. کاش من هم جای شما بودم.»
او از وضعیت شکنجهها اینگونه برایمان میگوید:« از کتکزدن با شلاق و سیم و باتوم تا حبس در سلولهای انفرادی به مدت طولانی فقط گوشهای از شکنجههای دشمن بود، کاری که نیروهای بعثی برای تضعیف روحیه بچهها انجام میدادند این بود که چند تن از اسرا را جلو دیگر رزمندگان شکنجه میدادند تا آنها به رهبر و مقامات کشور توهین کنند. دیدن شکنجه بچهها دل ما را به درد میآورد اما مقاومت آنها در مقابل این شکنجهها بدون اینکه توهینی انجام دهند فقط خشم و عصبانیت عراقیها را دوچندان نمیکرد بلکه به نوعی باعث تحقیر آنها میشد.»
تئاتر با حداقلترین وسایل
یکی از کارهایی که در اسارات توسط رزمندگان انجام میشد برگزاری تئاتر بود. اسرا با همان وسایلی که خودشان درست کرده بودند موضوعی را به روی صحنه میبردند: «از وسایلی که مخفی کرده بودیم برای شکلگیری صحنه تئاتر استفاده میکردیم به عنوان مثال در یکی از نمایشها که مربوط به معاویه میشد برای نقش او یکی از بچهها با زرورق پاکت سیگار شنلی درست کرده بود که زمان زیادی برده بود یا برای شلاق از شلنگی استفاده شده بود که داخل آن سیمی قرار داشت و روی شلنگ نیز با پارچهای پوشانده شده بود، تمام اینها با فکر و خلاقیت بچهها ساخته شده بود.»
وی ادامه میدهد: «آنقدر طبیعی بچهها بازی میکردند که به خاطر دارم در یکی از نقشها که سرباز عراقی با همان شلاقی که درست کرده بودیم رزمنده را میزد و به خاطر صدایی که سیم داخل شلنگ در اثر حرکت در هوا ایجاد میکرد، یکی از اسرا که سن و سالی داشت چنان بازی بچهها را باور کرده بود که برای نجات اسیر جوان از دست سرباز وارد صحنه شد و تئاتر را بههم ریخت.»
او بیان میکند: «موضوع تئاترها بیشتر بستگی به فضا و مناسبتها داشت به عنوان مثال در ایام محرم و صفر تئاترهایی با موضوع قیام امام حسین(ع)، واقعه عاشورا، اسارت حضرت زینب(س) و... و همچنین تئاترهای با موضوع طنز یا فرهنگی که مربوط به همان دوران اسارت میشد توسط بچهها داستان آن شکل میگرفت و به روی صحنه میرفت. برای اینکه تئاتری برای اسرا به نمایش دربیاید صحنه آن را میچیدیم و بچهها در نقش خود ظاهر میشدند اما در کنار آن هر یکی از اسرا نیز وظیفهای را به عهده داشت اینکه با سر رسیدن نیروهای بعثی برای به هم زدن صحنه و اینکه آنها متوجه کار ما نشوند هر کس قسمتی از صحنه را جمعآوری میکرد.»
او از رد و بدل اطلاعات و گرفتن اخبار داخل کشور میگوید: «بیمارستان نظامیای وجود داشت که اسرایی که در اثر شکنجه وضعیت نامطلوبی داشتند برای مداوا به این بیمارستان فرستاده میشدند از همین موضوع برای رد و بدل اطلاعات استفاده میکردیم به این صورت که اخبار و اطلاعات را آماده میکردیم و در پاشنه کفش رزمنده زخمی جاسازی میکردیم در بیمارستان زمانی که عراقیها حواسشان نبود، دو رزمنده کفشهایشان را با هم عوض میکردند.»
وی یادآور میشود:« یکی دیگر از راههای ارتباطی ما که از اخبار داخل ایران باخبر شویم این بود که با حضور صلیب سرخ فرصتی برای ارسال نامه برای ما فراهم شده بود در این نامهها به صورت رمزدار وضعیت اسرا را مخابره میکردیم. همچنین اطلاعاتی دریافت میکردیم البته نیروهای عراقی نفوذی نیز بودند که اطلاعات را به ما میرساندند.»
تلخترین خبری که شنیدم
موحدی از روزی تعریف میکند که فضای آسایشگاه به طورکل تغییر پیدا میکند و غمبار میشود: «سالها بود که اسرا به خاطر عشقی که به امام و رهبر خود داشتند رنج اسارت را تحمل میکردند و زیر سنگینترین شکنجهها حاضر نبودند ذرهای از اعتقادات خود دست بکشند و باید بگوییم که تمام این سختیها را به شوق دیدار دوباره رهبر خود تحمل میکردند تا روزی که از طریق روزنامههایی که توسط سربازان عراقی در اختیارمان قرار گرفت متوجه شدیم امام و رهبرمان به رحمت خدا رفتهاند.»
او ادامه میدهد: «با شنیدن این خبر اسرا از نظر روحی بههم ریختند و صدای ناله و گریه هر کس از گوشهای از آسایشگاه به گوش میرسید، با وجودی که میدانستیم تحت فشار نیروهای بعثی قرار داریم و حق عزاداری و شیون برای ما وجود ندارد اما اختیار دلمان دیگر دست خودمان نبود و صدای گریه در اردوگاه پیچید. سربازهای عراقی که کاملا ما را تحت نظر داشتند نیز خودشان تعجب کرده بودند و از طرفی میترسیدند که اسرا از شدت ناراحتی کاری کنند که کنترل اردوگاه از دست آنها خارج شود، اسرا مخفیانه عزاداری میکردند و در خلوت خود برای امام، قرآن میخواندند. اگر عراقیها متوجه میشدند که شکنجه در کار بود اما برخی از سربازهای عراقی که شدت ناراحتی اسرا را میدیدند، سخت نمیگرفتند و طوری وانمود میکردند که انگار متوجه ما
نشدهاند.»
موحدی یادآور شد:« روحیه بچهها خراب شده بود بنابراین توسط ارشد اردوگاه جلسهای گذاشته شد و پس از گفتن تسلیت، از اسرا خواست تا با حفظ روحیه خود در برابر این مصیبت بزرگ، تا جایی که میتوانند از خود بردباری نشان دهند تا دشمن نقطه ضعفی از ما نگیرد و داغ این مصیبت تا بعد از آزادی و بازگشت به وطن و مشرفشدن به زیارت قبر امام راحل بر سینه بچهها وجود داشت.»
بازگشت به وطن
حجتالاسلام موحدی 29مرداد سال69 بعد از گذشت 7سال اسارت به وطن بازمیگردد و با توجه به آشناییای که با مباحث حوزوی در دوران اسارت پیدا کرده بود مشغول به تحصیل در حوزه و دانشگاه به طور همزمان میشود: «بعد از بازگشت به وطن بر اساس نیازی که احساس کرده بودم و همچنین با علم به اینکه بعد از پایان جنگ تحمیلی دشمن که نتوانسته از طریق نظامی با ما مقابله کند از عرصه فرهنگی وارد خواهد شد، تحصیلات خود را در دانشگاه و حوزه آغاز کردم و موفق به ادامه تحصیل تا دکترای علوم قرآنی و حدیث شدم تا در جبهه جدید به مقابله با دشمن بپردازم.»
با توجه به تسلط وی به زبان انگلیسی و عربی بعد از اتمام تحصیلات به سفر تبلیغاتی میرود و به مدت 4سال در کشور اندونزی و سپس کشورهای مختلف در راستای تبلیغ و ترویج مفاهیم دینی فعالیت میکند و اکنون نیز در جایگاه معاون بینالملل آستان قدس رضوی فعالیتهای تبلیغاتی خود را ادامه میدهد.