المیرا منشادی
خبرنگار شهرآرا
شاید هر روز از او خرید کرده باشید یا از کنارش در خیابان به سادگی گذشته باشید؛ شاید هم او را هر روز صبح دیده باشید که محله پایینخیابان را تا رسیدن به دکانش با عصای سیاهش طی میکند، اما او نه یک پیرمرد عصابهدست است و نه یک آدم ساده و معمولی محلی؛ او تاریخ زنده محله پایینخیابان است که بار خاطرات هشتادساله مشهد قدیم را به دوش میکشد. درباره حاج حسن محسنی، ریشسفید محله پایینخیابان صحبت میکنیم؛ کسی که در این محله به دنیا آمد و به گفته خودش هفتاد نسل از طرف پدری و مادریاش هم در همین محله به دنیا آمده و زندگی کردهاند و در همین محله هم دفن شدهاند. 2ساعت پای صحبتها و خاطراتش نشستیم و او برایمان از پایینخیابانی گفت که بزرگان زیادی همچون آقا سیدعلی پیشنماز در آنجا زندگی میکردند و جوی آب روانش که محلی برای تفریح و شنای بچههای محله بود، از مردمان حلالخوری که دستشان تهی بود، اما همتشان عالی، از سفرههای نانی که همیشه برای میهمان پهن بود و زائران حضرت رضا(ع) را بهتری پذیرایی میکردند، از مردمان محلهای میگوید که دلشان پاک پاک بود و از نفرت و کینه به همسایه تهی. حاج حسن از باغهای اطراف حرم هم گفت و خانههای تاریخی که امروز زیر تلی از خاک رفتهاند.
مشهدی اصیل
متولد 1317 است و نسل اندر نسل در مشهد و در محله پایینخیابان به دنیا آمده و زندگی کردهاند: «حسن محسنیام. بچه قبر میر، کوچه تکیه کرمونیها. توی همین کوچه پسکوچههای محله پایینخیابان بزرگ شدم. پدرم کاسب بود و مادرم خانهدار. درس نخواندم، اما سواد خواندن و نوشتن دارم.» از کودکیاش که چطور بوده است، میپرسم؛ از اینکه آن زمان در کوچه و خیابان چه بازیهایی میکرده و همبازیهایش چه کسانی بودهاند. «بازی به آن صورت نداشتیم اما ساعتها در سرما و گرما در کوچه و خیابان به دنبال یک توپ میدویدیم. گاهی هم یکی چشم میگذاشت و برای پیدا کردنمان باید کل محل را میگشت! روزگاری بود و تمام شد. آن وقتها نمیگذاشتند وقتمان به بطالت بگذرد. پسر هم که بودیم بدتر، باید کار و حرفهای میآموختیم. برای همین وقت بازی کردن برایمان نمیماند. اگر اهل درس نبودیم، تمام روز را در مغازههای محله شاگردی میکردیم که به قول بزرگان وقتی مرد شدیم، راه و رسم کار و کاسبی را بلد باشیم. آن زمانها کسی نگاه نمیکرد که با کی بازی میکنیم. همه بچه بودیم، فقیر و غنی نداشتیم. البته داشتیم افرادی که ثروتمند بودند و بچههایشان در کوچه و محله بازی نمیکردند، اما زیاد نبودند. بیشتر بچهها با هم در محله بازی میکردند و بزرگ میشدند. یکی از همبازیهای من الان دکتر و برای خودش کسی شده است؛ گاهی به این محله میآید و سری هم به من میزند. یکی دیگرشان به خارج از کشور رفته و هر چندسال یکبار به مشهد میآید و حتما هم به من سر میزند.»
پنجراه تا حرم
آن زمانها که کوچهها و خیابانها نام و نشانشان با اسم بزرگان محله و نمادها شناخته میشد، پایینخیابان هم پایین پای حضرت و ته خیابان بود. حاج حسن اما وسعت محله پایینخیابان را آنطور که ما امروز میشناسیم، نمیشناسد: «به الان نگاه نکنید که امروز مردم از یک کوچه میخواهند بروند به آن کوچه گم میشوند، به این دلیل که همهچی بههم ریخته شده است. آن روزها همه کوچهها به هم راه داشت. پایینخیابان را امروزیها میگویند؛ آن زمانها میگفتند تهخیابان. دروازه آنطرف حرم بالاخیابان بود که آنجا را خیابان نادری میگفتند، بعد حرم و بعد از حرم تهخیابان یا خیابان نواب؛ چون اینجا انتهای خیابان بود، میگفتند تهخیابان. تهخیابان یک دروازه داشت و بعد از دروازه پنجراه شروع میشد تا به حرم میرسید. دو طرف خیابان را پایینخیابان میگفتند. عیدگاه هم برای خودش حد و مرزی داشت، همینطور نوغان و تپلمحله.»
استخر بچههای محل، جوی آب وسط خیابان
نهر پر آب وسط پایینخیابان که از بالاخیابان به این سمت سرازیر میشد، تنها یک نهر نبود. ساعاتی محل نظافت و رفتوروب زنان محله بود و ساعات دیگر محل تفریح و سرگرمی. از این روزهایی که ما در کتابها خواندهایم و از زبان بزرگان کم و بیش شنیدهام، حاج حسن بهخوبی به یاد دارد: «این وسط خیابان که میبینید الان ترافیک است و صدای بوق ماشینها آدم را عاصی میکند، روزگاری یک نهر پر آب بود که آبش مثل اشک چشم زلال بود. برای هر کاری مردم از این آب استفاده میکردند. صبح به صبح زنان محل برای شستن ظرف و لباسهایشان آب را میبستند و همزمان با شستن لباسها، بچههای محل در این استخر آبتنی میکردند! خیلی از بچهها حمامشان همین نهر آب بود! از همین آب برای حمامهای محله هم استفاده میشد. حتی سقاها قبل از اینکه زنهای محل به لب نهر بیایند، مشکشان را پر آب میکردند و آب آشامیدنی مردم را به درِ خانههایشان میبردند. این نهر برای مردم پایینخیابان یک تفریح بود. عصرها میآمدند لب نهر مینشستند و آب و غذایشان را اینجا میخوردند و غروب که میشد، میرفتند خانههایشان. خیلی وقتها نقالی میآمد و برای خودش معرکه میگرفت و زن و مرد هم دورش جمع میشدند.»
چرایی حضور اقوام مختلف در پایینخیابان
یکی از دردناکترین وقایع دوران پهلوی اول، ماجرای تغییر لباس اجباری مردان و کشف حجاب زنان است. با استناد به تاریخ شفاهی محلی آن روزها به دلیل تصویب چنین قوانینی از سوی شاه، مردم بهشدت در فشار بودند و هر صدای اعتراضی در نطفه خفه میشد. حاج حسن آن روزها سه، چهارساله بود اما از مادران و مادربزرگانش چیزهایی شنیده و میگوید: «من خیلی کوچک بودم؛ شاید سه، چهارساله. میگویند آن زمانی که کشف حجاب اجباری شد، پاسبانها در کوچه و خیابان هر زن و دختری که روبند و روسری داشت را میزدند. مردان زیادی از همین پایینخیابان را به دلیل اعتراض و نافرمانی از این قانون کشتند. پدربزرگ خودم از همین افراد بود. جانش را داد اما حاضر نشد که روبند و روسری از سر و صورت ناموسش برداشته شود. وقتی بزرگتر شده بودم، توی محله و در هر خانهای چند بیبی بود که شوهرش را در جریان همین سرکوبها از دست داده بود. کوچه بیبیها بود. بیبی جراح، بیبی شکستهبند و غیره در جریان همین حادثه بیوه شدند و برای تأمین مایحتاج خود کار میکردند. من تنها صحنهای که آن روزها به یاد دارم، صحنهای است که پدربزرگم را پشت گاری انداخته بودند و برای دفن میبردند. چند روز گم بود و بعدش خبر دادند که مرده است و خاکش کردهاند. به همین سادگی. اعتراض معنی نداشت و کسی نمیتوانست اعتراض کند. بعد از این کشتار اهالی پایینخیابان خیلی کم شدند. آنقدر کم که خیلی از خانهها دیگر ساکن نداشتند. دولت مجبور شد یزدیها، پاکستانیها و بلوچها را به مشهد کوچ دهد تا از جمیعت کم نشود. به همین دلیل جمعیت پایینخیابان یکدست نیست و از هر قوم و ملتی در این محله زندگی میکنند. این افراد از همان زمان هستند.»
پاکستانیهای بیآزار
بعد از اینکه جمعیت پایینخیابان کم شد، کشمیریها اولین مهاجران بودند. آنها از پاکستان میآمدند. یک خانوار و 2خانوار هم نبودند. حاج حسن از این همسایههای جدید خاطرات زیادی دارد. او میگوید: «وقتی جمعیت کم شد، اولین افرادی که وارد مشهد شدند، کشمیریهای پاکستان بودند. خانوادههای تاجری که در نزدیک قبر میر ساکن شدند. به نظر 50، 60 خانوار بودند و جمعیت زیادی داشتند. از پاکستان جنس میآوردند و اینجا بساط میکردند یا به دکانداران میفروختند. برک میآوردند (نوعی پارچه نرم و چسبان و ضخیم است که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست میبافتند و از آن جامه زمستانی میدوختند. برک از لطافت و استحکام خاصی برخوردار است و از آن بیشتر برای تهیه و دوخت کت مردانه استفاده میشد. گرمای پارچههای بسیار ضخیم و نرم برک، دردهای عضلانی را کاهش میداد و برای دردهای مفاصل نیز التیامبخش بود. در قدیم بیشتر درویشان از برک قبا و کلاه میساختند و بعدها با بهبود کیفیت آن، پادشاهان و فرمانروایان نیز قبا و جبه جنس برک بهتن میکردند.) انواع خوراکیهایی که در ایران نبود را می آوردند. خیلی هم مردم استقبال میکردند. آبانبار داشتند و تکیه که شبهای خاص آنجا دور هم جمع میشدند. آدمهای بسیار خوبی بودند و مراسم خاص خود را داشتند. بیآزار بودند و با همسایهها بهخوبی کنار میآمدند.»
قبرستانهایی که به گور رفتند
خیلی از قدیمیهای پایینخیابان از قبرستانهایی تعریف میکنند که بعضا افراد خاصی در آنجا دفن بودند. قبرستان میر، قبرستان خردو (کوچک)، قبرستان نزدیک تکیه کرمونیها و غیره. این قبرستانها را به مرور زمان و بعد از سی یا چهل سال خراب و در اصطلاح عامیانه زیر و رو کردند. حاج حسن محسنی زیر و رو شدن قبرستان نزدیک تکیه کرمونیها را بهخوبی به یاد دارد. آن زمانی که بولدوزر آوردند و استخوانها از زیر زمین درآمد: «وقتی بولدوزر آوردند، من نوجوان بودم. همه اهل محل دور قبرستان جمع شده بودند. همینطور که بولدوزر زیر میرفت و بالا میآمد، با خود استخوان بالا میآورد؛ جمجمه و استخوانهای دست و پا. جمجمهها کاسههای چشم بزرگ داشتند. همه استخوانها را بار ماشین کردند و بردند و قبرستان را صاف کردند. زمان پهلوی بود. روی قبرستان هم یک مدرسه ساختند. مدرسه خوبی بود. قبرستان میر هم بود. «میر» هم در همینجا دفن شده بود. یک سنگ بسیار قشنگ هم بالای سر قبرش بود. میگویند میر یکی از خانهای قدیم محله بوده و به علت اینکه در این محل دفن شد این قبرستان به قبر میر معروف شده است؛ اما آنطور که پدر خدابیامرزم تعریف میکرد، این قبر متعلق به یکی از سادات رضوی میشود. (قبر میر متعلق به میرزا محمدجعفر رضوی، معروف به میر (صدرالممالک) از سادات رضوی مشهد و فرزند میر محمدتقیالدین رضوی از فقهای برجسته بوده است. شاه تقیالدین محمد رضوی عارف در مجاورت دروازه نوغان (قبرستان میر) آرامگاهی برای جد پدرش سیدمحمدجعفر رضوی احداث کرده است. قبرمیر که مدفن فرد نسبتا ناشناختهای به نام «میر علی آمویه» بوده، دست کم از سده دهم هجری قمری در شهر مشهد شهرت داشته است.) یک قبرستان دیگر هم نزدیک کوچه داروغه بود به نام قبرستان خردو (کوچک). این قبرستان خیلی کوچک بود. برای همین به آن قبرستان خردو میگفتند. تعداد کمی آنجا دفن بودند و بعدها هم خراب شد. یک قبرستان دیگر هم بود که به آن باغ رضوان میگفتند. خیلی بزرگ و نزدیک حرم بود. روایتهای زیادی درباره این قبرستان هست. مادربزرگم بعضی از شبها برایمان از افراد بزرگی که در این قبرستان دفن شده بودند، تعریف میکرد. این قبرستان قبلترها به نام قتلگاه بود. میگویند زمین آن را امام رضا(ع) از محل اجرت کتابت قرآن خریدهاند و وقف بر قبور مؤمنین و مؤمنات کردهاند. بعدها یکی از سرداران ازبک که به مشهد آمد و مردم مشهد را قتل عام کرد، اجسادشان را در همین قبرستان دفن کرد. برای همین به این قبرستان قتلگاه میگویند. بعدها این قبرستان به نام باغ رضوان شهرت پیدا کرد؛ البته به علت افرادی که در آنجا دفن شدند یا قبلا دفن شده بودند؛ افرادی نامدار چون شیخ طبرسی، شرفالدین ابوطاهر قمی وزیر (مدفون در قرن ششم هجری)، سید فخرالدین (مشهور به قبرسبز، مدفون در قرن هشتم)، آیتا... فقیه سبزواری، فاضل بسطامی (در سده اخیر) و سیداحمد کبیر (از اصحاب کبار حضرت رضا (ع)). یک قبرستان دیگر هم نزدیک کوچه شور بود. از این قبرستان زیاد چیزی نمیدانم اما یکی از قبرستانهای قدیمی پایینخیابان بود.»
پایینخیابان تجار
پایینخیابان از دیرباز محل داد و ستد بود. گواه این حرف هم وجود کاروانسراهای بسیار زیاد در این محله است. کاروانسرای احمدیانیزدی که صاحب آن یک یزدی ثروتمند بوده و کاروانسرای وزیر نظام که یک درباری پولدار آن را اداره میکرده است. با اعتماد به حافظه حاج حسن این محله 5کاروانسرا داشته و هر کدام بهوسیله یکی از متمولان زمان اداره و داد و ستد خاصی در آن انجام میشده است: «یک کاروانسرا نزدیک دروازه میر بود و مالهایی (الاغ، اسب، قاطر) که بار میآوردند، در آنجا نگهداری میکردند. نامش در خاطرم نیست اما خیلیها که گاری داشتند، میآمدند و بار این مالها را میخریدند و به کوچهها میرفتند و میفروختند. حمامداران هم فضولات این حیوانها را میخریدند و برای گرم کردن آتشدانهای حمام میبردند و آب حمام را گرم میکردند. یک کاروانسرای دیگر هم بود که حاج احمدیانیزدی آن را اداره میکرد. خود احمدیانیزدی فرشفروش و تاجر فرش بود. کاروانسرایش پاتوق تاجران فرش بود. از همه کشور فرش میآوردند و میبردند. کاروانسرای وزیر نظام نزدیک مدرسه عباسقلیخان هم بود که خراب شد. در این کاروانسرا هم چرم دباغی میکردند و پاتوق چرمفروشان و پوستفروشان بود. کاروانسرای گمرک نزدیک دروازه تهخیابان هم بود که تاجران چای و حبوبات میآوردند و میفروختند. خیلی از کاروانسراها نشیمنهای مشهدی (صاحبان مشهدی) داشتند. مثل کاروانسرای کوچه سیابون، کاروانسرای آهنچی و کاروانسرای حاج نوروز که هر کدامشان یک جنس و یک باری را میفروختند. کلا محله پایینخیابان در قرق تاجران و بازاریها بود. افراد مشهور و پولدار زیادی در این محله به واسطه شغلشان زندگی میکردند.»
خانههای تاریخی و اعیاننشین
مشهد خانههای تاریخی زیادی دارد که به جرئت میتوان گفت بیش از 90درصد این خانهها در منطقه ثامن بهخصوص محله پایینخیابان بنا شدهاند. هر روز از شمار این خانهها کاسته میشود اما زمانی هر کوچه از این محل را که نگاه میکردی، چند خانه زیبا و اعیاننشین را میتوانستی ببینی. خانه توکلی، خانه داروغه، خانه بلخاسب، خانه امیری و غیره از جمله خانههای تاریخی است که حاج حسن از آنها صحبت میکند: «محله پایینخیابان به دلیل اینکه افراد پولدار و متمول زیادی در آن رفتوآمد میکردند و قدیمیها اعتقاد داشتند که برای زیارت امام رضا(ع) فقط باید از پایین پای حضرت به زیارت رفت، خانههای زیبایی ساخته شده است. خانه بلخاسب یکی از این خانههاست، خانه توکلی که الان موزه شده خیلی زیباست. این خانهها الان خانه تاریخی شدهاند و مسکونی نیستند. خیلیهایشان هم خراب شدهاند. آن زمانها درِ این خانهها باز بود. مردم محل به این خانهها رفتوآمد داشتند و عروسیها و میهمانیهای محل در این خانهها بر پا میشد. موقع عروسی که میشد، از صبح درِ این خانهها باز بود و زنان محل رفتوآمد داشتند و غذا میپختند. چهار، پنج شب رقص و پایکوبی داشتند. این خانهها هرگز متروک نبودند. صاحبان آن که مردند و خانه دست وارث رسید، اینطور شد. خانه 500متری و زیبای حاج رضا روغنگر که به آن حاجیروغنی میگفتند هم بود. خیلی مرد خوبی بود. خانهاش هم بسیار مقبول و زیبا بود. خانه داروغه هم بود. خانه حاج نوروز هم یکی دیگر از خانههای قدیمی و زیبای محله پایین بود که البته خراب شد. خودش هم 70، 80 سالی میشود که فوت کرده است.»
یهودیها و محله جدیدها
کوچه جدیدها یا در اصل کوچه جهودها از کوچههای یهودینشین محله پایینخیابان بود. حاج حسن از این کوچه با نفرت یاد میکند و دوست ندارد آن بخش از خاطراتش را که به این کوچه بازمیگردد را به یاد بیاورد: «کوچه جهودها آن طرف در کوچه عباسقلی خان بود. البته آن زمان نمیگفتند کوچه عباسقلی خان، میگفتند کوچه جهودها. افراد منفوری در این کوچه زندگی میکردند و تعداد کمی از مسلمانان با آنها رفتوآمد داشتند و کسی مزاحم کارشان نمیشد. خیلی از پسربچههای مسلمان را میدزدیدند و میبردند در اعیاد خاصشان محمدی میکردند. بچه که بودیم از ترس آنها نمیتوانستیم در کوچه و خیابان بازی کنیم. بعدها رضاشاه آنها را از این کوچه بیرون کرد و اسم کوچه را به جدیدها تغییر داد. حتی بعد از رفتن آنها تا مدتها کسی از ترس به این کوچه رفتوآمد نمیکرد.»
15 حمام در تهخیابان
حاج حسن میگوید: «محله پایینخیابان به دلیل رفتوآمد زوارها و مسافران حمام زیاد داشت. خیلی از بچهها در نهر وسط خیابان حمام میکردند اما بعد از پهلوی اول دیگر اجازه ندادند در این آب حمام و شنا کنیم! به همین دلیل حمامهای زیادی در محله باز شد. فکر میکنم 14، 15 حمام بود. من از حمام حاج نوروز در کوچه سیابون یادم میآید. البته این حمام خیلی سال است که خراب شده است. الان از آن حمام فقط یک دیوار و تابلوش برجا مانده است. دو حمام هم در کوچه جهودها بود. مردم زیاد به این حمامها نمیرفتند. حمام چهارسو و نزدیک قبر میر هم بود. البته حمامهای محله نوغان هم بود که مردم سایر محلهها به آنجا هم میرفتند. حمامها خزینهای بود. زنانه و مردانه داشت. آبش از صبح خروسخوان گرم میشد تا عصر قبل از غروب. آبش را هم هر روز عوض نمیکردند اما یک نفر شب به شب میآمد و کثیفیها را از روی آب میگرفت و برای فردا آماده میکرد. چه حمامهایی میرفتیم آن موقع! یک حمام خیلی خوب هم بود به نام حمام شاهرودیخان که من یادم نیست اما شنیده بودم خیلی حمام زیبایی بود و میگویند به لحاظ زیبایی و معماری مثل حمام گنجعلیخان در کرمان بوده است. چند سال قبل از اینکه من به دنیا بیایم، به دلیل اینکه میخواستند حرم مطهر را توسعه بدهند، خرابش کردند.»
حاج سیدعلی آقا پیشنماز
همان اندازه که محله پایینخیابان به گفته حاج حسن، تاجر داشت افراد صاحبنام و علمای بسیار فرهیخته هم داشت. یکی از این افراد که وقتی حاج حسن از آن صحبت میکند، اشک در چشمش مینشیند، حاج سیدعلی آقا خداداد حسینی است: «یک پیشنماز داشتیم به نام حاج سیدعلی آقا. طلا بود، طلا! میتوانم قسم بخورم که در تمام طول عمر آزارش به یک مورچه هم نرسید. 3شب احیا چنان از ته دل نوحه میخواند که زمین و زمان گریه میکردند. الان پسرش زنده و یکی از علمای بزرگ مشهدی و در مسجد گوهرشاد پیشنماز است. خانه حاج سیدعلی آقا پیشنماز، الان مسجد شده و مردم برای نماز و دعا به خانهاش میروند. حاج آقا خوشبیان، آیتا... طباطبایی، آیتا... مصباحموسوی و آیتا... سعیدی هم در همین محله زندگی میکردند که هر کدام از این افراد یک ستون محله پایینخیابان بودند. همه این افراد رفتند و الان فقط نامشان باقی
است.»