سرخط خبرها

از لنز دوربین انسانیت را ببین

  • کد خبر: ۳۶۹۰
  • ۲۸ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۱
از لنز دوربین انسانیت را ببین
گپ و گفتی با ۲ عکاس جوان گلشهری به مناسبت روز جهانی عکاسی

سید محمد عطائی - شماره این هفته ما با روز جهانی عکاسی مصادف است. البته روز جهانی که خیلی تق و لق است و هنوز خیلی کشورها درست و حسابی آن را به حساب نمی‌آورند، ولی خب برای ما شهرآرامحله‌ای‌های منطقه5 حساب فرق می‌کند. ما در این منطقه مدت‌هاست که چشم می‌کشیم تا به بهانه‌ای سراغ جوانان و نوجوانان فعال و خوش‌ذوق عکاس منطقه برویم. درست است که اینجا جزو مناطق پیرامونی است ولی به لطف رسانه‌های اجتماعی حداقل در تعدادی از فن و هنرها مانند عکاسی از مناطق برخوردار شهرمان محسوب می‌شود. گزارش امروز ما گپ و گفت با 2 عکاس جوان و خوش‌ذوق و هنرمند گلشهری است که جزو هنرمندان سرآمد منطقه هستند. 2 عکاس با استعداد که جامعه مهاجر و جزئیات زندگی پناهندگان و مهاجران را هدف لنزهای خود قرار داده‌اند و با ظرافتی خاص آن‌ها را به ثبت می‌رسانند. در ادامه بخشی از گفت‌وگوی مفصل ما را می‌خوانید.

 

تغییر نگاه دیکته شده درباره مهاجران
قرار ما در کافی‌شاپی در خیابان گلبو است. قسمت اول مصاحبه را چند روز پیش انجام داده‌ام ولی تا عصر جمعه نتوانستم با آقای ناظری قراری هماهنگ کنم. به ناچار در این ساعت نامناسب وقتش را گرفتم. محمدرضا ناظری متولد 1/1/1362 است. درباره تاریخ تولد خاص توضیح می‌دهد که آنچنان مبنای درستی ندارد و بیشتر به سلیقه فردی که کارت اقامت مهاجران را صادر می‌کرده، بستگی داشته است ولی می‌پذیرد که دهه شصتی است و این نقطه مشترک شروع گفت‌وگویمان است. بعد از این جملات محمدرضا از دوگانگی هویتی خود می‌گوید و از به رسمیت شناخته نشدن در این 36سال زندگی‌اش. محمدرضا می‌گوید: «شخصیت من مقداری گوشه‌گیر است و همین مسئله باعث دلخوری بعضی از دوستان هم می‌شود ولی با همه این گوشه‌گیری گزارش‌های شهرآرامحله و برنامه‌های ملت عشق را که مربوط به حوزه مهاجران است با جدیت دنبال می‌کنم. حقیقت این است که ما جامعه مهاجر پس از سال‌های سال کمی مورد توجه قرار گرفتیم و نگاه از پیش تعیین شده «مهاجر یعنی کارگر» یا «مهاجر یعنی عقب مانده» در حال تغییر است. این هم شاید به سبب نگاه مشترک شما فعالان رسانه و هم نسلی‌های ماست.»


یک نگاه و صد دل عاشقی طراحی
محمدرضا در اصل ساکن مهمانشهر تربت‌جام است. البته خودشان به مهمانشهر می‌گویند«اردوگاه». از قرار معلوم سال‌ها قبل قصد بازگشت به افغانستان را داشتند که موفق نمی‌شوند و آن‌ها را در مهمانشهر سکنی می‌دهند. محمدرضا دل پری از بلاتکلیفی مهاجران دارد و دامنه‌دار شدن این بحران هویت را در سه نسل و نیز در فرزندان خودش خطرناک می‌داند. از طرفی شهرآرامحله منطقه5 و برنامه ملت عشق را 2پنجره برای دیدن واقعیت جامعه مهاجر و فرصتی برای گفتمان حقیقی می‌داند. او در همان مهمانشهر تحصیلات خودش را به عنوان یکی از شاگردان ممتاز دوره‌های تحصیلی دنبال می‌کند. می‌گوید: «سال81 بود که به تربت‌جام رفته بودم در آنجا فروشگاهی بود به اسم «هنرکده سرو» . هنرکده سرو جایی بود که در آن قلم و مداد، کاغذ و ادوات طراحی و نقاشی می‌فروختند. من به آنجا رفتم تا کارنامه‌ام را پرینت بگیرم متصدی آنجا در حال طراحی تابلو بود با دیدن آن منظره و طراحی آن شخص یک دل نه صد دل عاشق طراحی شدم.»


عکاسی و سنگ‌کاری
محمدرضا ادامه داد: «شیفته طراحی بودم و جسته و گریخته به آن می‌پرداختم تا دوره پایان تحصیلات یعنی سال82 که مصادف شد با حمله آمریکا به افغانستان. در دوره پیش‌دانشگاهی ناگهان بخشنامه‌ای آمد و در آن خبر رسید که در کنکور پیش‌رو پذیرشی برای جوانان مهاجر نخواهند داشت. این شد که در ماه‌های پایانی دوره پیش‌دانشگاهی من به همراه تعدادی دیگر از بچه‌های مهاجر مهمانشهر مدرسه را رها کردیم. آن اتفاق شکست بزرگی بود و بسیاری از انگیزه بچه‌ها را برای ادامه تحصیل از بین برد. دیگر مدرسه نرفتم و همراه با کار ساختمانی طراحی و نقاشی را هم دنبال می‌کردم. سنگ کار ساختمان هستم و در کار خودم بسیار خوبم.» این را می‌گوید و می‌خندد. محمدرضا می‌گوید: «اکنون بعضی از دوستان عکاس ایرانی که اطلاع ندارند وقتی متوجه می‌شوند که سنگ‌کاری می‌کنم خیلی تعجب می‌کنند و من به آن‌ها می‌گویم که کار ساختمانی برای بچه‌های مهاجر چه هنرمند و چه غیرهنرمند کاملا طبیعی است.»


از جهاد دانشگاهی تا فرهنگ‌سرای مهمانشهر
محمدرضا درس را رها کرد ولی فراگیری آموزش را رها نمی‌کند. می‌گوید: « به جهاد دانشگاهی آمدم و پیش استاد علی معمری، آموزش طراحی دیدم. خیلی به ایشان مدیونم. بعد از آن از آقای ساداتی‌پور آموزش گرفتم. در مجموع 6 ترم در آنجا تحصیل کردم و به مهمانشهر برگشتم. در آنجا فرهنگ‌سرایی دایر کردم که پایه اصلی فرهنگ‌سرا کلاس‌های طراحی من بود.» این را می‌گوید و اسامی چند تن از شاگردان بنامش را ذکر می‌کند. پس از مدتی کارکردن در آن فضا، فشارها را تاب نمی‌آورد و به مشهد می‌آید. درباره این فرهنگ‌سرا با حسرت صحبت می‌کند و می‌گوید: «من آنجا رایگان کار می‌کردم و مثلا ترمی 5هزار تومان از هنرآموزان دریافت می‌کردم که پول کاغذ کاهی و مداد B6 خودشان هم نمی‌شد ولی دوره خوب و طلایی بود و باعث افزایش امید در بین جوانان و نوجوانان مهاجر شده بود. به هر صورت شرایط طوری پیش رفت که ادامه همکاری میسر نبود.»

 

از مهمانشهر تا گروه عکاسان گلشهر
محمدرضا سال88 با یکی از هنرآموزان طراحی‌اش ازدواج می‌کند و زندگی عاشقانه‌اش را می‌سازد. شروع عکاسی هم به همان فرهنگ‌سرا برمی‌گردد، از قرار معلوم خانمی از مدیران فروش شرکت نیکون چند دوربین کوچک به ساکنان مهمانشهر امانت می‌دهند تا دنیای اطرافشان را ثبت کنند. دوربین‌ها جمع‌آوری می‌شود ولی یک دوربین دست محمدرضا می‌ماند. می‌گوید: « وقتی به مشهد آمدم با دوستان عکاس مشهدی آشنا شدم و خدمت رضا شاه بیدک رسیدم. آقای شاه بیدک بنیانگذار اوریدی گلشهر و از عکاسان خوب مهاجر است که حق بزرگی به گردن همه ما دارد. آن موقع هنوز اوریدی شکل نگرفته بود و تحت پروژه‌ای با عنوان12 ساعت فعالیت می‌کرد. بعد از آن پروژه صحبت تشکیل گروه عکاسان و اوریدی گلشهر پیش آمد و من افتخار دارم که جزو مؤسسان آن هستم.»


80هزار فالور صفحه اینستاگرام
محمدرضا درباره فعالیت گروه عکاسان گلشهر می‌گوید: « ما در اوریدی قصد داشتیم عکاسی خیابانی کنیم و لازمه آن جلب توجه نکردن بود. برای همین به سمت عکاسی با تلفن‌همراه حرکت کردیم. در ابتدا شبکه‌های اجتماعی به این گستردگی نبود و گروه را در واتس‌آپ شکل دادیم و صفحه گروه هم در اینستاگرام ایجاد شد. این صحبت‌ها مربوط به سال 93 است. روند بازدیدها و فالو کردن‌ها به آهستگی پیش می‌رفت تا صفحه اصلی اینستاگرام صفحه اوریدی گلشهر را فالو کرد و به ناگهان تعداد فالورها از مرز 80هزار هم گذر کرد. در آن زمان ما هنوز زیر نظر اوریدی پروجکت نبودیم. بعد از آن دوران دوباره مدتی گوشه‌گیر شدم و همکاری مشترکی با بچه‌ها نداشتم.»


از عکاسی تجربی تا تدریس آن
محمدرضا عکاسی را به صورت تجربی و بدون آموزش آکادمیک فراگرفته است. می‌گوید: «درست است که آموزش رسمی عکاسی ندیدم ولی اعتقاد دارم هنرهای تجسمی پایه و اساس مشترکی دارد و آموزش‌های طراحی در عکاسی کمک شایانی به من کرده است. اولین نشست آموزشی اوریدی به وسیله خود من برگزار شد. آن هم درباره آموزش ترکیب‌بندی در عکس بود. بعد از این دوره چندین جشنواره شرکت کردم و در آن‌ها مقام‌هایی به دست آوردم. افزون بر آن افتخار داوری در چند جشنواره نیز نصیبم شده است. »


تیغ دولبه عکاسی آماتور
از محمدرضا می‌پرسم اینکه اکنون عده‌ای به علت استطاعت مالی دوربین‌هایی بسیار با کیفیت تهیه می‌کنند و عنوان عکاس را یدک می‌کشند یا حتی وجود گوشی‌های هوشمند با قابلیت مناسب عکاسی دارند، باعث شده است تا عکاسی فراگیر شود. این خوب است یا بد؟ می‌گوید: «بد نیست که عکاسی فراگیر شود، شاید در گذشته عکاسی متعلق به کسانی بود که توانایی خرید دوربین حرفه‌ای را دارند ولی عکاسی با دوربین هم حرفه‌ای و هم مقرون به صرفه و در دسترس است اما این فراگیری عکاسی تیغ برنده دو لبه است. لبه دیگر ماجرا دم دستی شدن هنر عکاسی است. اگر همه این مباحث را از دور نظاره کنیم فایده فراگیرشدن عکاسی بیشتر از ضررش است.»

بمباران تبلیغات گرافیکی روی سر کودکان محمدرضا درباره تفاوت نسلی ما با دهه 80 و 90صحبت می‌کند. می‌گوید: « فرزند نه ساله من از ابتدا چشمش به پوسترهای طراحی شده کاملا حرفه‌ای فیلم‌ها و بازی‌های ویدیویی است. به سبب وجود تلویزیون، تبلت‌ها و تلفن‌های‌ همراه، قاب تصویر را کاملا آموخته است و خلاف زاویه دید ما کار سختی پیش‌رو ندارد و می‌تواند همه چیز را در همان قاب تجسم کند. کار هنرمند 2 بخش دارد، رؤیت و ارائه. بچه‌های این نسل با بمباران تبلیغات گرافیکی روبه‌رو هستند. سلیقه بصری آن‌ها به سرعت شکل می‌گیرد و این طبیعی است.»


ردیف پیرمردها با شیب ملایم
از محمدرضا درباره یکی از عکس‌های معروفش که در مسابقات عکاسی حائز رتبه شده است، می‌پرسم. عکسی در خیابان سخاوت گلشهر. می‌گوید: «آن عکس یکی از همین عکس‌های اوریدی گلشهر بود. قاب تصویر دیوار سرامیکی ساده‌ای بود که ردیفی از پیرمردها با شیب خاص در آن روی صندلی‌های کوچکی نشسته بودند یا در حال نشستن بودند.» درباره دیگر عکس‌هایش هم گپ می‌زنیم و از مصاحبت او بسیار لذت می‌برم.


اسنپ شات می‌زدم ولی حرفه‌ای شدم
چند روز قبل در همین مکان با مرجان حسین‌زاده گفت‌وگو کردم. کسی که دقایقی بعد از گفت‌وگوی اول برای تهیه عکس گزارش به جمعمان اضافه شد. جوان بیست و دو ساله‌ای که با چهره‌ای شاد و با انرژی روبه‌رویمان نشست. در ابتدای صحبت می‌پرسم که چند سال است عکاسی می‌کند؟ می‌گوید: «3 سال است که به صورت حرفه‌ای کارم را شروع کردم. قبل از این دوره چند سالی فقط اسنپ‌شات می‌زدم و از عکاسی کردن هدف خاصی نداشتم. در آن دوره عکاسی برای من تولید محتوای صفحه اینستاگرامم بود. اما الان 3 سالی است که به صورت حرفه‌ای پروژه شرکت می‌کنم، مجموعه عکس می‌گیرم و در نمایشگاه‌ها حضور دارم».


مهاجر بودن و وضعیت بلاتکلیفی
مرجان از خانواده‌ای هنرمند برآمده است. چند تا از برادرانش طراح و نقاش هستند. او هم مدتی را صرف آموختن طراحی می‌کند ولی نمی‌تواند ارتباط خوبی با این هنر برقرار کند و سراغ عکاسی می‌رود. می‌گوید: « بعد از 2 سال طراحی متوجه شدم که نمی‌توانم با این هنر ارتباط بگیرم و خروجی افکارم تنها با گرفتن عکس محقق می‌شود.»از او درباره خواسته‌اش از عکاسی می‌پرسم؟ می‌گوید: «می‌خواهم با عکس دغدغه‌هایی همانند مهاجرت، زنان، کودکان و ... را به تصویر بکشم.» از او درباره زمینه علاقه‌مندی‌اش به موضوع‌ها می‌پرسم. می‌گوید: « این‌ها همه ریشه در مهاجر بودن و وضعیت بلاتکلیفی است. مثلا درباره زنان مهاجر توجه من به تلاش زیاد آن‌ها برای زندگی فرزندانشان جلب شده است. افزون بر این بحران هویت همیشه دامنگیر مهاجران خواهد بود. خود من همیشه حس می‌کنم به هیچ جا تعلق ندارم. به هر جای دیگر هم مهاجرت کنم هویت مهاجر بودن همراه من خواهد بود. من داشتن وطن را تجربه نکردم و نمی‌توانم تصور درستی از آن داشته باشم.»


حقوق دانشگاه آزاد و عکاسی به صورت آزاد
مرجان حسین‌زاده، دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه آزاد مشهد، است. می‌گوید: «2 سال قبل برای فراهم کردن مدارک دانشگاه به افغانستان رفتم. در آن سفر اتفاقاتی برایم افتاد که از آن به بعد دیگر نسبت به وضعیت افغانستان بی‌تفاوت نیستم. رفتم و کشورم را لمس کردم.»
درباره گلشهر می‌پرسم و اینکه آیا حس مشابهی درباره آن دارد یا نه؟ که متوجه شدم زیاد دل خوشی از این محدوده ندارد. می‌گوید: « خیلی از بچه‌ها وطن خودشان را نه افغانستان و نه ایران بلکه گلشهر می‌دانند ولی من این احساس را ندارم. در ابتدا می‌خواستم رشته حقوق بخوانم تا به زنان و کودکان افغانستان کمک کنم. پس از اینکه به دانشگاه رفتم و چند ترم گذشت متوجه شدم ذهنیتم درست نبوده است و اکنون تصور می‌کنم با عکاسی و هنر بهتر می‌توان به این قشرهای آسیب‌دیده کمک کرد.»

 

به عنوان توریست اروپایی کابل را عکاسی کردم
2 سال پیش وقتی برای مدارک مورد نیاز دانشگاه به افغانستان رفتم 3ماه آنجا ماندم. مجبور بودم مدارک طول کشید و به ذهنم رسید تا از این فرصت پیش آمده نهایت استفاده را ببرم. برادرم ساکن بلژیک است و دوربین کوچکی برایم فرستاده بود. در کابل دوربین را برداشتم و تقریبا از تمام محله‌های آن عکس گرفتم. تنها راه این کار آن هم در شهری که به ندرت زنی دیده می‌شود و تعدادی از اهالی آن عداوتی دیرینه با هزاره‌ها یعنی قوم من دارند، این بود که نقش توریست اروپایی را بازی کنم. تصور من این بود که به توریست اروپایی کاری ندارند و تصور درستی هم بود به محله‌ها و جاهایی رفتم که شاید دیگر هیچ موقع نتوانم از آن‌ها عکاسی کنم. زنان در کابل در خیابان‌ها دیده نمی‌شوند. معدود زنان موجود هم برقع دارند. در آن شرایط و تک و تنها با ظاهری تقریبا اروپایی و با شجاعت عکاسی کردم. مجموعه عکس‌های کابل افتخار زیادی برایم به ارمغان آورد و باعث شد به صورت حرفه‌ای عکاسی کنم.»


بامیان شهر عشق است
مرجان پس از کابل به بامیان می‌رود. جایی که مرکز شیعیان هزاره افغانستان محسوب می‌شود و برای او تجربه سفر شیرین را به یادگار گذاشته است. می‌گوید: «بعد از عکاسی در کابل مدتی را در بامیان گذراندم، بامیان شهر آبا و اجدادی پدرم است. هر چقدر در کابل احساس خطر و در امنیت نبودن می‌کردم در بامیان راحت بودم. زنان بامیان به راحتی و با شادمانی در کوچه‌ها و خیابان‌ها رفت و آمد می‌کنند. بامیان همانند کابل نیست و ظاهری روستا مانند دارد ولی به لحاظ فرهنگی بسیار بسیار باز و پیشرو است. توریست‌هایی که در بامیان بودند خیلی راحت و آزادانه رفتار می‌کردند. بامیان شهر عشق است.»


قدم به قدم با زائران آقا امام رضا(ع)
تجربه دیگر مرجان که از آن به نیکی یاد می‌کند عکاسی از زائران پیاده امام رضا (ع) است. می‌گوید: «تجربه عکاسی خیلی خیلی عالی بود. مسیرهای مختلفی را همراه زائران رفتیم. با آن‌ها صحبت کردیم و قصه زندگی‌شان را شنیدیم تا بتوانیم بهتر حال و روحشان را به تصویر بکشیم از طرفی وقتی با کسی صحبت می‌کنی دیگر جلوی لنز دوربینت ژست نمی‌گیرد و خود خودش است. از مسیرهای مختلفی همراه زائران پیاده‌روی و عکاسی کردیم تا سوژه‌ها هم متنوع باشند. این پروژه عکاسی 5روز طول کشید و ما بیشتر از خود زائران پیاده‌روی کردیم. در این پروژه 6عکاس بودیم. 3 خانم و 3آقا که نیمی از آن‌ها ایرانی و نیمی دیگر مهاجر بودیم. حالت معنوی زائران و خودم را در آن پروژه خیلی دوست داشتم.»


عکاسی پر خطر برای عکاس جوان
مرجان از تجربه‌های پر ریسک عکاسی‌اش می‌گوید. تجربه‌هایی که خانواده‌اش از آن‌ها اطلاعی ندارند و امیدواریم باعث نشود تا او را محدود کنند. از تجربه عکاسی بر بالای ساختمان خالی در حال ساخت تا عکاسی از چوپانی در کریم‌آباد. مرجان می‌گوید: «در حین عکاسی حواسم به هیچ‌جا غیر از سوژه و قاب نیست و اهمیتی نمی‌دهم که کجا و چطور برای عکاسی ایستاده‌ام. حقیقت این است که عکاسی در گلشهر خیلی مشکل است. هنوز مردم به قرار گرفتن جلوی لنز عادت نکردند و بعضا برخورد خیلی خشنی با عکاسان دارند. همین چند وقت پیش بود که دوربین یکی از عکاسان را در نزدیکی شلوغ بازار گرفتند و نیت داشتند تا آن را بشکنند. همین علت باعث شده تا عکاسی با تلفن همراه بسیار راحت‌تر و در دسترس باشد.»


عکاسی قدمی برای کسب هویتی جهانی
از مرجان درباره عکاسی و کمک به اعتماد به نفس جوانان مهاجر می‌پرسیم. حرف را تأیید می‌کند و ادامه می‌دهد: « این حقیقتی است که نگاه کردن از ویزور دوربین باعث می‌شود بچه‌های مهاجر با اعتماد به نفس بیشتری در بین مردم جامعه حضور پیدا کنند و به وسیله عکاسی از خود و جامعه اطرافشان برای خودشان هویتی خارج از وطن تعریف کنند. عکاسی برای جوانان مهاجر که هویتی رسمی ندارند می‌تواند قدمی باشد برای کسب هویتی جهانی.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->