سرخط خبرها

ثبت ۷ اختراع توسط جوان مشهدی | یک دست صدا ندارد

  • کد خبر: ۴۲۶۹۶
  • ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۱
ثبت ۷ اختراع توسط جوان مشهدی | یک دست صدا ندارد
تابه‌حال ۷ اختراع را به ثبت رسانده‌ام؛ نمونه‌گیر هوشمند بتن سال ۹۳، نمونه‌گیر هوشمند خاک سال ۹۴، دو اختراع مهم هستند به این شکل که داخل خاک قرار می‌گیرد و عناصر تشکیل‌دهنده آن را تشخیص می‌دهد.
معصومه فرمانی کیا | شهرآرانیوز؛ اهلیت و اصلیت محمدرضا داوری، مخترع و نخبه دانشگاه فردوسی و فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد شیمی پلیمر و مؤلف چندین و چند مقاله خارجی و یک کتاب، تولید‌کننده و کارآفرین، به همین حوالی برمی‌گردد. کسی که وقتی رزومه کاری‌اش کنار هم چیده می‌شود، یادداشت برداشتن از آن‌ها سخت می‌شود. طرح‌ها و ایده‌های زیادی را مطرح کرده که برخی به نامش ثبت شده است. حضور هفت‌ساله در لیگ فوتبال و ۴ سال فوتسال حرفه‌ای را هم به این‌ها اضافه کنید. از دوران دبیرستان تدریس می‌کند و ۶ سال کنار پدرش زنبورداری کرده و به فوت‌وفن آن کاملا مسلط است. حالا این‌ها را بگذارید کنار تاریخ شناسنامه‌ای محمدرضا داوری که برمی‌گردد به سال ۱۳۷۲. این گفتگو برای من که خیلی انرژی‌بخش بود. حتما به کار شما هم خواهد آمد، به‌ویژه اگر جوان هستید و دنبال تجربه.
 
سرش شلوغ است و کار‌های زیادی برای انجام دادن دارد، اما حرف و نوبت مصاحبه که می‌شود دریغ نمی‌کند. از شرح زندگی رفیقانی می‌گوید که به دیگر کشور‌ها کوچ کرده‌اند و خیال برگشتنشان هم نیست و ادامه می‌دهد: نه اینکه بخواهیم به حساب بی‌معرفتی و بی‌مرامی‌شان بگذاریم، آن‌ها هم خودشان را به ایران، به سرزمین و شهرشان بدهکار می‌دانند و می‌خواهند ایران سرزمین اسطوره‌ها باشد، همان‌طور که تا به‌حال بوده است، اما در مواجهه با واقعیت باید بعضی موضوع‌ها را پذیرفت.
 

به مردم خدمت کن

زادگاه پدری‌اش قوچان است، اما خودش در محله وحید به دنیا آمده و بزرگ شده است، در خانواده‌ای مذهبی با زندگی سرشار از آرامش. این نعمت را مدیون و مرهون خانواده خوشبخت و دین‌مدارش می‌داند. به‌خصوص پدر مردم‌داری که در پیشه املاکی هم به‌شدت وسواس دارد که حق‌الناسی به گردنش نباشد. از زمانی که او گوشش به شنیدن باز شده، وقت و بی‌وقت یک عبارت از پدر شنیده است: «هرچه می‌توانی به مردم خدمت کن، به مردم خدمت کن، به مردم خدمت کن.» این عبارت از کودکی آویزه گوشش شده است.

هرچه بزرگ‌تر شد، فکر‌های جدید او را از دنیایی که پیش رو دارد، جدا کرد. دانش‌آموز موفق و ممتاز در همه مقاطع تحصیلی، از ابتدایی تا دانشگاه، این روز‌ها به‌صورت جدی‌تر به کار فکر می‌کند، هرچند قبل‌تر و همان دوران متوسطه سابقه تدریس خصوصی دارد. او در نخستین پرده از ورود به اجتماع و مواجهه با دنیای کار، آن هم در شرکت نفت، شوکه شد و تصمیم گرفت عطایش را به لقایش ببخشد و از آن کار انصراف دهد. نیازی نمی‌بیند که علتش را توضیح دهد و سریع از آن می‌گذرد. بعد از گذشتن زمان اندکی، خود را پیدا کرد و چند کار دیگر را تجربه کرد و به این نتیجه رسید که روحیه پژوهشگری‌اش با اینجا سازگار نیست. پس کوشید تا از این ورطه تکرار و رکود خودش را بیرون بکشد.

فرصت طلایی

نمی‌داند از بلندپروازی‌های دنیای جوانی است یا علت دیگری دارد، اما نمی‌خواهد این فرصت طلایی که بازگشتنی نیست را مفت و راحت از دست بدهد: می‌خواهم دنیا را جور دیگری تجربه کنم. شاید ۱۰ سال آینده این انرژی و جسارت را نداشته باشم. می‌خواهم وقایع زندگی‌ام را از حالا طوری برنامه‌ریزی کنم که در آینده کمتر پشیمان باشم.
 
نگاه او به دنیا، فارغ از نگاه هم‌سن‌وسال‌هایش است و همین ویژگی او را متمایز کرده است. به نظر نمی‌رسد از تعقل و خردورزی هم بیرون باشد، هرچند این روز‌ها در زندگی او عقل و عشق به مصافحه هم رفته‌اند؛ اینکه عاشق ایران، محله و خانواده‌اش است و دوری از آن‌ها سخت و تحمل‌نشدنی، اما از طرفی به این فکر می‌کند که جایش اینجا نیست.
 
روحیه‌اش با جو کارمندی و نشستن پشت میز و رضایت دادن به گرفتن مبلغی سر ماه سازگار نیست. این را به‌واقع می‌گوید: قسم می‌خورم برای من هم وداع و رفتن ساده نیست. من هم آدمم. خاطرات کودکی‌ام
گره خورده به محله‌ای که برایم مقدس و شیرین است، اما شوق بیشتر آموختن و بیشتر یاد گرفتن را دارم و مطمئنم دست پر به ایران برمی‌گردم.

 

راه‌اندازی تیم علمی و پژوهشی در دانشگاه

بین حرف‌هایش می‌دوم و درنگی می‌افتد بین آن چیزی که می‌خواهد بگوید و پرسشی که من دارم. می‌پرسم خیلی‌ها دوست دارند بدانند از کجا شروع کرده‌اید و در کدام مدرسه و با چه شرایط و امکاناتی تحصیل کرده‌اید. دوباره همان لبخند کوتاه و خلاصه است و می‌گوید: دوران ابتدایی را با مدرسه شمس‌الشموس شروع کردم. یادش به‌خیر! چقدر شیرین و به‌یادماندنی بود. دوره راهنمایی را در مدرسه امید انقلاب دنبال کردم و در دوره متوسطه در مدرسه معراج شاهد و بعد هم نوبت دانشگاه شد. کارشناسی در دانشگاه آزاد بودم و دوره ارشد در فردوسی مشهد بودم و در همه مراحل دانشجوی برتر بودم. سال ۹۳ یک تیم علمی‌وپژوهشی را برای ثبت ایده‌های برتر و اختراعات در دانشگاه راه‌اندازی کردیم که نتایج درخوری داشت. متأسفم این را می‌گویم که هیچ‌کدام از بچه‌های این تیم در ایران نیستند. یکی از آن‌ها در دانشگاه میشیگان آمریکا روی پروژه‌های عمرانی کار می‌کند و بقیه هم در کشور‌های دیگر مشغول‌اند. از طریق فضای مجازی مدام با هم در ارتباط هستیم و برای موضوعات مختلف هم‌اندیشی و هم‌فکری می‌کنیم. پیشنهاد دعوت کار از ۲ کشور آلمان و کانادا را با هم دارم، البته به آلمان به دلیل صنعتی و پژوهشی بودنش، بیشتر فکر می‌کنم. اوایل خانواده‌ام به این رفتن رضایت نمی‌دادند و می‌خواستند همین‌جا بمانم، تلاش کنم و محله و شهرم را آباد کنم، ولی آزمایش تجربه‌های مختلف مطمئنم کرد که اگر کمی غفلت کنم، جوانی‌ام ساده از دست رفته است. این دوره طلایی را نباید راحت از کف بدهم و بعد از آن شاید نه قدرتی باشد و نه انگیزه و هدفی. حالا که می‌توانم، باید خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم، البته اگر پیشنهاد کاری خوبی داشته باشم، شاید منصرف شوم. گفتم پیشنهاد کار زیاد دارم، اما من به کارمندی ساده قانع نیستم. من صاحب ایده‌ام و باید وقتم را صرف آن کنم.

 

از گوشه‌نشینی هراس دارم

فرقی نمی‌کند، او هم مثل صدهاهزار جوانی است که کنارمان هستند. زندگی ۲۷ ساله او هم با ترس، عشق، ناکامی، عاطفه، شکست و پیروزی، هراس و تردید تنیده شده است، اما او جسورتر از این حرف‌هاست که بخواهد به یک روزمرگی ساده تن دهد. می‌گوید: پیشرفت خیلی بیشتر از پول و سرمایه برایم اهمیت دارد. دوست ندارم به گوشه‌نشینی و چه‌کنم چه‌کنم‌های جوان‌های فارغ‌التحصیل از دانشگاه و بیکار مبتلا شوم.
با خون‌سردی و امید حرف می‌زند. حرف‌هایش با خنده است، اما جدیت در آن پیداست. به خیلی چیز‌ها اعتراض می‌کند، به همه آن‌هایی که نمی‌گذارند نخبه‌ها در رأس باشند و دیده شوند، به‌جای خالی مؤسسه یا آموزشگاه نخبگان در محله، به شناسایی استعداد‌های ویژه دانشگاه‌ها و تزریق آن‌ها به کارخانه‌های متعدد و بی‌شمار در مشهد، به اعتماد کردن به این نسل و میدان دادنشان. به اینکه برای یک‌بار هم که شده امتحان کنند و اگر نتیجه ندیدند، منصرف شوند. اعتراض می‌کند و حرف می‌زند، اعتراض می‌کند و می‌خندد، اعتراض می‌کند و مطمئن است هیچ‌کدامش قابل انتشار نیست و زیر تیغ سانسور ذبح می‌شود و تمام و بعد می‌رسد به اینکه حالا برای چه روبه‌روی هم نشسته‌ایم و داریم حرف می‌زنیم.

 

به تصمیمم اطمینان دارم

موضوع تازه برای من خبرنگار که پیش‌بینی‌ام درباره جوان نخبه معمولی بود، جالب می‌شود و دوست دارم بیشتر از زندگی‌اش بدانم. می‌گویم فکر می‌کنید تصمیم رفتن از ایران و خداحافظی از پدر، مادر، محله، کوچه و هم‌کلاسی‌ها و هم‌بازی‌ها به نتیجه‌ای که بعد از آن می‌گیرید، می‌ارزد و اجازه به پاسخ را با پرسش بعدی‌ام می‌گیرم و البته با عذرخواهی. شما که ادعای بزرگ شدن در خانواده مذهبی را دارید، چطور موافقت آن‌ها را گرفتید؟
 
روی صندلی جابه‌جا می‌شود و دوباره لبخند می‌زند و حرفش را با اقتدار و اطمینان می‌زند: مطمئنم تصمیم درستی گرفته‌ام. نه اینکه فکر کنید دل به ایران و محله و زندگی‌ام ندارم که حتی به اندازه سر سوزن این‌طور نیست. برای من شادی، نفس کشیدن و بودن کنار همین آدم‌هاست. وقت گذاشتن برای آن‌ها حتی ریاضت‌هایش شیرین است، اما فکر می‌کنم به چند معجزه در زندگی‌ام احتیاج دارم که آن‌ها اینجا اتفاق نمی‌افتد. سفر و تجربه دنیای زندگی آدم‌های دیگر یکی از مهم‌ترین ماجرا‌هایی است که باعث رشد می‌شود. شرایط رسانه‌ای اجازه نمی‌دهند تمام و کمال درددل کنم. چرا این‌قدر با اطمینان از من می‌پرسید که چرا نمی‌مانید، اما نمی‌آیید به‌عنوان نماینده یک رسانه بررسی و گزارش کنید و بگویید بچه‌های این محله حتی نخبه‌ها و ویژه‌هایشان چقدر شانس صعود و پیشرفت دارند. این را که می‌گویم، حرف کمی نیست. ما توانسته‌ایم با همین کیفیت پایین امکانات، با همه نداشته‌ها و نبود‌ها به امروزی برسیم که می‌شود به آن افتخار کرد. نه من به‌عنوان یک مخترع و مبتکر، چهره‌های ورزشی و هنری ارزشمندی داریم که خودتان بگویید به‌عنوان یک رسانه چندبار رفته‌اید سراغشان و دل‌گرمشان کرده‌اید؟ از شما هم انتظار داریم حرف‌های ما را بی‌هیچ کم‌وکاست انتقال دهید. باور کنید این رودررو حرف‌زدن‌ها و نترسیدن‌ها و مخفی‌کاری نکردن‌ها همیشه همه‌چیز را بهتر کرده است. اگر کمی به آبادی محله و پیشرفت حاشیه شهر علاقه دارید، وقت بگذارید و حرف‌هایشان را بشنوید و بعد هم نترسید و با قوت انعکاسشان دهید. من جلو مهاجرت یک نفر را هم بتوانم بگیرم، کلی حرف است. ما حتی با حرف خوب و دل‌گرم‌کننده دیگران انرژی می‌گیریم، اما خدا گواه است همین را هم از ما دریغ می‌کنند. نمی‌دانم چرا مسئولان این‌قدر دنبال مسیر‌ها و راه‌های پیچیده برای پیشرفت هستند، درحالی‌که در کوچه‌پس‌کوچه‌های همین محلات به‌اصطلاح پایین شهر پر از سرمایه است. بعید می‌دانم با تیم قدرتمند، نخبه و جوانی که داریم، اگر دوست داشته باشیم، نتوانیم به نتیجه دل‌خواه
برسیم.
 

جلو مهاجرت را بگیریم

حرف‌هایش تازگی و اعجاب‌انگیزی را با هم دارد. وقتی این‌قدر مطمئن و باایمان سروته همه خواسته‌هایش را در چند جمله خلاصه می‌کند و می‌داند در حوصله کسی پرگویی و اطناب نیست. می‌گوید: اگر قرار است محله و شهر و کشور جانی تازه بگیرد، اگر قرار است به دنبال ایده‌های تازه و نو برویم، جلو مهاجرتمان را بگیرید، نه اینکه برایتان تفاوتی نکند کسی که کودکی و نوجوانی‌اش را در این خاک و سرزمین رشد کرده است، به این راحتی از دست برود. کدام‌یک از مسئولان به این موضوع فکر کرده‌اند و کدام‌یک سد راهمان شده‌اند و خواسته‌اند بمانیم و محقق نشده است؟

 

یک دست صدا ندارد

ادامه می‌دهد: ببینید من جوان هستم و به اقتضای آن آزمون و خطا زیاد کرده‌ام. خیلی‌ها از ناپخته بودن من و دیگرانی مثل من استفاده کرده‌اند و ایده‌ها را به نام خودشان تمام کرده‌اند. باور کنید این حرف‌هایی که می‌زنم، از سر حسادت و غرض‌ورزی نیست، اما خیلی از کسانی که در شرکت‌های تولیدی و کارخانجات ما استخدام هستند، هنوز فرمول‌های ساده مخلوط مواد را نمی‌دانند. بقیه‌اش را اجازه دهید مطرح نکنم و همین اندازه بس است. آن وقت چه انتظاری می‌توانیم از کارخانه‌هایمان داشته باشیم؟ من هم دوست دارم کشورم را تغییر دهم، شهرم را تغییر دهم، محله‌ام را بهترین کنم، اما یک دست صدا ندارد. اید‌ه‌های زیادی در ذهنم هست. موضوع پایان‌نامه‌ام شناورسازی بود و روی مبحث زباله‌ها کار می‌کردم و دستگاهی برای جداسازی پلاستیک‌ها به روش شناورسازی ساختم. شیوه‌ای کاملا دقیق و حرفه‌ای که به‌صورت چشمی زباله‌ها را از هم جدا می‌کند و نیازی به نیروی انسانی برای این کار نیست. در ایران زباله‌ها به افغانستان فرستاده می‌شود. تاجر‌های افغان زباله‌ها را می‌خرند و آن‌ها را خرد و پودر و پرک می‌کنند و دوباره به ایران برمی‌گردانند. درحالی‌که ما می‌توانیم از همان‌ها تولید دوباره انجام دهیم و در مصارفی که نیاز به پلاستیک نو ندارد، به‌کار گیریم. با خودمان که تعارف نداریم، ما ایرانی‌ها تنبل هستیم. من مدت‌ها به این فکر هستم که دستگاهی بسازم تا با سازوکار عابربانک‌ها کار کند، اینکه زباله را که تحویل می‌دهیم، به‌جای آن پاداش بگیریم و تشویق شویم. حتی به اندازه یک بلیت استخر، یک شارژ چندهزار تومانی. آن وقت ببینیم مشکل زباله‌گردی‌مان حل می‌شود یا نه.
 
اصلا قبل از طرح همه این موضوعات، چرا این همه جلسه و شورا می‌گذاریم، اما اعتباری صرف خرید چند سطل زباله و تفکیک‌شده در محله نمی‌کنیم؟ فرهنگ‌سازی را باید از همین جا‌ها شروع کرد. اشکالی ندارد بگذاریم عادت همشهری و همسایه‌مان را با شیوه‌ای نو حل کنیم. کارش ساده شود، بیرون از خانه که می‌آید، چند سطل کنار هم باشد و خودش شرمنده شود که زباله‌ها باید تفکیک‌شده باشد. مگر چقدر اعتبار لازم است؟ از این دست طرح‌ها زیاد است، اما کسی استقبال نمی‌کند.

 

طرحی برای بحران آب

ادامه می‌دهد: داشتم از بی‌تجربگی و ناپختگی دوران جوانی می‌گفتم و از مسیر اصلی خارج شدم. مدت‌ها روی بحران آب کار می‌کردم. پروژه‌ای را تعریف کرده بودم برای کارواش‌هایی که بدون آب و با استفاده از نانو می‌توانند خودرو‌ها را به بهترین شکل پاک‌سازی کنند. روی این طرح فکر کردم و وقت گذاشتم. دلم می‌سوخت آب مصرفی که این همه حرف بحرانش هست در کارواش این‌طور هدر برود. با خیلی‌ها در این زمینه صحبت کردم و موافقتشان را گرفتم. رئیس تاکسی‌رانی موافقت کرد و رئیس اداره فاضلاب تأیید کرد، اما بعد از آن سنگ‌اندازی‌ها شروع شد. بگذارید از علت این هم بگذرم. اینکه برخی‌ها از طرح‌ها به نام خودشان استفاده کردند و...

اختراعاتی که به ثبت رسیده است

برای اینکه موضوع عوض شود، دوباره رشته کلام می‌افتد دست من و از او می‌خواهم به اختراعاتی که داشته‌است اشاره‌ای بکند و می‌گوید: تابه‌حال ۷ اختراع را به ثبت رسانده‌ام؛ نمونه‌گیر هوشمند بتن سال ۹۳، نمونه‌گیر هوشمند خاک سال ۹۴، به این شکل که داخل خاک قرار می‌گیرد و عناصر تشکیل‌دهنده آن را تشخیص می‌دهد.
 
پریز هوشمند که برای جایگزینی استفاده از سه‌راه اختراعش کردم، داخل دیوار جاسازی و سیم آن جمع می‌شود و جالب اینکه به‌جای پاوربانک هم می‌شود از آن استفاده کرد. دوش هوشمند برای آزمایشگاه‌های شیمی با این توضیح که در آزمایشگاه‌ها احتمال پاشیدن اسید داخل چشم هست، دوشی طراحی کردم که روی سکویی قرار می‌گیرد و بدون نیاز به دست آب اتومات از آن خارج می‌شود. البته برای تولید انبوه این‌ها نیاز به سرمایه‌گذار است. اما ایده‌های این‌چنینی زیادند. البته این را هم بگویم که برای جهش تولید که این همه حرفش را می‌زنیم، نخبه نباید حتما علمی باشد. مدت‌ها با پدرم در سرولایت زنبورداری می‌کردیم. در یک بخش تولیدی به فرض کوچک چقدر می‌توان استفاده کرد؟ روش‌های سنتی دیگر کارایی ندارند و باید از مستند‌ها و شیوه‌های تولیدی کشور‌های دیگر بهره گرفت. از نیش زنبور بهترین استفاده‌های درمانی را می‌توان کرد. در کشاورزی و دامداری همین‌طور. یکی باید روی این موضوعات تحقیق و پژوهش کند. باید نیرو‌های خلاق، زبده و ایده‌پرور را به بخش‌های مختلف تزریق کرد، بعد ببینید کشورمان آباد می‌شود یا نه.

 

قول می‌دهم برگردم

ادامه می‌دهد: من اصلا به پول فکر نمی‌کنم، اما قدرت برایم مهم است و فکر کردن و اندیشیدن اهمیت دارد. از منفعل بودن گریزانم. یاد گرفته‌ام برای همه کار‌ها پژوهش و تحقیق کنم. هنوز هم می‌گویم عاشق هم‌محلی‌هایم هستم و هرکاری از دستم ساخته باشد، دریغ نمی‌کنم حتی به اندازه تدریس خصوصی برای آن‌هایی که بدانم بضاعتی ندارند. می‌دانم بیشتر استعداد‌های درخشان از شهر‌ها و محله‌های ضعیف به جایی رسیده‌اند. دلیلش هم این است که امکانات ندارند. یک عمر غر زده‌ایم که امکانات نیست، یک عمر داریم می‌گوییم در محله باید جایی برای تخلیه انرژی باشد، یک عمر گفته‌ایم هیجان خون بچه‌ها پایین آمده است، تفریح درست و حسابی ندارند، حتی فضایی به اندازه دیدن یک فوتبال زنده و جان‌دار که حالش را ببرند، اما به جایی نرسیده‌ایم. ایمان دارم در دنیا نبوغی مثل نبوغ ایرانی نیست، ولی وقتی جایی برای این نابغه‌ها نباشد که بگذارند راحت آزمون و خطا بکنند و به نتیجه برسند، باید ستاره‌های کشورمان را خیلی راحت تحویل دیگران بدهیم. نمی‌دانم بعد از این مصاحبه چطور می‌توانم چشم در چشم هم‌محلی‌ها و همشهری‌هایم شوم، اما من قولش را می‌دهم که چند سال دیگر برگردم و همین‌جا ازدواج کنم و زندگی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->