درباره حال و روز جانباز غلام جهانگرد یگانه | سکوت اجباری در خانه ۵۰ متری!

  • کد خبر: ۶۱۶۱۸
  • ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۷:۴۹
درباره حال و روز جانباز غلام جهانگرد یگانه | سکوت اجباری در خانه ۵۰ متری!
ذهنش به واسطه خاطرات روز‌های جنگ و دیدن شهادت یارانش پریشان است. پس از ۳۲ سال هنوز صدای انفجار‌های سومار در گوشش می‌پیچد و خواب را از چشمانش می‌رباید. غلام جهانگرد یگانه، جانشین فرمانده سنگری بوده که صدام علاقه زیادی به تصرف آن داشته است.
سعید جلائیان  | شهرآرانیوز - ذهنش به واسطه خاطرات روز‌های جنگ و دیدن شهادت یارانش پریشان است. پس از ۳۲ سال هنوز صدای انفجار‌های سومار در گوشش می‌پیچد و خواب را از چشمانش می‌رباید. غلام جهانگرد یگانه، جانشین فرمانده سنگری بوده که صدام علاقه زیادی به تصرف آن داشته است.
 
مرد قوی که در روزگار جنگ با اسلحه دوشکا، دشمن را به عقب می‌رانده است، این روز‌ها به واسطه زخم‌هایش حتی توان تأمین هزینه‌های خانه‌اش را ندارد. حالا همسرش نان آور خانه شده است، او با دست‌فروشی مخارج زندگی را تأمین می‌کند، اما کرونا کار و کاسبی او را هم تعطیل کرده و دستشان را بیش از پیش تنگ کرده است!

یک جانباز با چند مجروحیت!

غلام جهانگرد یگانه در سال ۶۵ زمانی که ۲ فرزند دارد، در نقش سرباز تا پایان جنگ به جبهه می‌رود. او ۲۰ ماه برای حفظ ارتفاعات ۴۰۲ سومار، همراه هم‌رزمانش از سنگری دفاع می‌کند که در روز‌های نخست حمله دشمن به دست نیرو‌های متجاوز می‌افتد و با همت رزمندگان کشورمان در عملیات مسلم بن عقیل آزاد می‌شود. اهمیت این ناحیه باعث شده بود میان فرماندهان به کلید منطقه معروف شود. کلیدی که حتی شخص صدام به همراه دخترش و نیرو‌های کماندو ارتش عراق در ۲۴ تیر ۶۶ برای به دست آوردنش به آنجا می‌رود؛ اما دست از پا درازتر بازمی‌گردد. حفظ این منطقه آسان نیست و به خاطرش صد‌ها نفر به شهادت می‌رسند یا زخمی می‌شوند.
 
جهانگرد یکی از زخمی‌های حفظ این سنگر است. او ۲۶ تیرماه در روزی که از آسمان سومار باران خمپاره می‌بارد، مأمور می‌شود تا منطقه را به خبرنگاران نشان دهد، اما اصابت یک خمپاره در نزدیکی آن‌ها موجب مجروحیت او و تنی چند از خبرنگاران می‌شود.

این جانباز دفاع مقدس درباره چگونگی مجروحیتش می‌گوید: من ۳ بار در طول جنگ دچار موج گرفتگی شدم و یک بار مورد اصابت ترکش‌های خمپاره و تحت تأثیر گاز‌های شیمیایی قرار گرفتم. در این بین جدی‌ترین مجروحیتم در روز ۲۶ تیرماه سال ۶۶ بود. از ۲ روز قبل دشمن برای تصرف سومار با تمام توانش به ما حمله کرده بود. صدام حسین و دخترش با صد‌ها سوئیچ خودروی بنز آمده بودند تا برای کشتن ما و فتح سومار به افسران ارتش عراق هدیه بدهند. ما به آن‌ها اجازه پیشروی ندادیم و به هر شکلی که بود مقاومت کردیم. در حاشیه این عملیات من مامور شده بودم اطراف را به خبرنگاران نشان دهم که در نزدیکی ما یک خمپاره منفجر شد. از این انفجار ترکش‌های زیادی به سر و بدنم اصابت کرد. خبرنگارانی که پشت سر من بودند نیز مجروح شدند.

جهانگرد درباره روند درمانش توضیح می‌دهد: ابتدا ما را برای درمان به بیمارستان باختران بردند. زمانی که به بیمارستان رسیدیم، مملو از مجروح و شهید بود. حتی روی زمین برای درمان ما جایی نبود. پزشکان به صورت سرپایی زخم‌ها را پانسمان کردند و چند روز در بیمارستان ارتش و سپس امام جواد الائمه (ع) مشهد بستری شدم. حدود یک ماه پس از عمل جراحی در شرایطی که هنوز درد داشتم برای پر کردن جای خالی‌ام در سنگر به جبهه بازگشتم. اگر چه تا مدت‌ها جای زخم‌ها من را آزار می‌داد و حتی نمی‌توانستم بدون درد بنشینم. به ناچار تا مدت‌ها از سمت شکم روی کیسه‌های شن سنگری که جانشین فرمانده آن بودم استراحت می‌کردم.
 

خانه نشینی قهرمان‌های سومار

جنگ که خاتمه یافت سنگربان ارتفاعات سومار با زخم‌هایش نزد خانواده باز می‌گردد. جهانگرد بدون استراحت برای جبران زحمات همسرش که در نبود او نان‌آور خانه بوده، شغل قبلی خود را که نقاشی ساختمان بود با رنگ‌آمیزی چند منزل مسکونی و مرکز خرید بزرگ از سر می‌گیرد. دستان او که در جنگ به سلاح‌هایی مانند دوشکا عادت کرده بود، بعد از جنگ حتی توان نگهداشتن طولانی مدت قلم‌مو را ندارد. او می‌گوید: چند ساختمان و مرکز خرید مانند بخشی از زیست خاور را نقاشی کردم و با کمک خداوند خیلی زود توانستم یک خانه در خیابان شهید مزدوری که آن زمان هنوز آباد نشده بود بخرم. همه چیز خوب پیش می‌رفت و من با کارم خرج خانه را در می‌آوردم تا اینکه پس از یک سال زخم‌های جنگ، حملات عصبی، تنگی نفس و ناتوانی در دستانم باعث شد به ادامه کارم قادر نباشم و خانه‌نشین شوم. حالم روز به روز بدتر می‌شد. برای درمان به پزشکان زیادی مراجعه کردم، اما بیماری من را تحت‌تأثیر موج گرفتگی و درمان‌ناپذیر توصیف می‌کردند. نسخه‌های پزشکان نتوانست حالم را بهتر کند.

چند روز در هفته حالم خوب بود و چند روز نه! از آنجا به بعد حال او رو به وخامت می‌گذارد. این جانباز اعصاب و روان درباره شرایط جسمی و روحی حال حاضرش می‌گوید: هر روز بی‌هدف در خانه دور خودم می‌چرخم و گاهی فکر کردن به مشکلات خانواده حالم را بدتر می‌کند. گاهی حس می‌کنم در سرم هزار مسگر مشغول کار هستند و مدام با دستانم سعی می‌کنم آن‌ها را بیرون بریزم. کوچک‌ترین صدا در محیط مانند شنیدن صدای شستن ظرف‌ها، بازی بچه‌ها و ... من را به هم می‌ریزد و از خودم واکنش‌های غیرارادی نشان می‌دهم. هر شب تا ۴ بامداد بیدار هستم و صبح با درد شدید در برخی از نقاط بدنم بیدار می‌شوم. این درد طاقت فرسا چند ساعت تا هنگامی که قرص‌ها اثر می‌کنند با من است. تمام این سال‌ها برای خودم و خانواده‌ام که تنها انگیزه زندگی من هستند بسیار سخت گذشت.
 

فروش خانه برای تأمین هزینه‌های کمیسیون

روز‌هایی که رزمندگان کشورمان جان خود را به دست گرفته بودند و در برابر گلوله‌های دشمن سینه سپر می‌کردند تنها هدفشان رضای خدا و حفظ خاک میهن در برابر دشمن بعثی بود. بسیاری از جانبازان مانند جهانگرد حاضر نبودند تحت پوشش سازمانی قرار بگیرند. رزمنده دفاع مقدس تا سال‌ها پس از خانه‌نشین شدنش از کسی چیزی طلب نکرد. حتی دوستان و اقوامش از جانباز بودن او بی‌خبر بودند تا اینکه برای او راهی باقی نماند.
 
او درباره دلایل تحت پوشش قرار نگرفتنش و تعیین نکردن درصد جانبازی‌اش تعریف می‌کند: من تنها برای رضای خدا و دفاع از میهن به جبهه رفتم. هرگز فکر نمی‌کردم برای انجام وظیفه‌ام یک روز باید به دنبال پاداش بروم. برای همین تا خرداد سال ۸۹ هیچ اقدامی برای درصد جانبازی‌ام نکردم، اما دیدن شرایط خانواده و فشار‌های اقتصادی باعث شد درخواست کنم تحت پوشش قرار بگیرم و به یک کمیسیون پزشکی رفتم. آنجا گفتند باید مدارک بستری شدنم را در بیمارستان‌ها ضمیمه پرونده کنم. پس راهی مراکز درمانی شدم که در زمان جنگ در آن‌ها بستری بودم.

زمان زیادی از آن روز‌ها گذشته بود و بیمارستان‌ها می‌گفتند تنها تا ۱۵ سال مدارک را نگه می‌دارند؛ اما در نهایت به هر شکلی که بود بخشی از مدارک بستری شدنم و گزارش نحوه جانبازی‌ام را جمع‌آوری کردم. تا چند سال کار من شده بود حضور در کمیسیون‌های پزشکی که بیشتر آن‌ها در تهران تشکیل می‌شد. برای رفتن به پایتخت پول لازم داشتم به همین دلیل مجبور شدیم برای تأمین مخارج سفر‌ها و خرج خانه ۷۰ متر از منزلم را که تنها دارایی ما بود بفروشیم و خانواده ۹ نفری‌مان در ۵۰ متر باقی‌مانده مستقر شدند.
 
جهانگرد اضافه می‌کند: در سال‌های اخیر تنها ۷ بار به تهران رفتم و حدود ۲۵ کمیسیون شرکت کردم. با وجود اینکه پزشکان بیماری من را غیر قابل درمان تشخیص دادند و در گواهی‌های خود درخواست کردند من تحت پوشش قرار بگیرم، اما در نهایت ۲۴ درصد از ارتش و ۵ درصد از بنیاد شهید جانبازی به من تعلق گرفت. درصدی که تا امروز هیچ سودی برای خانواده‌ام نداشت و تمام زحماتم بی‌نتیجه مانده است. علاوه بر کمیسیون چندین بار خودم و خانواده‌ام به سراغ مسئولان مربوط به امور جانبازان رفتیم، اما هر بار تنها وعده به ما دادند.
 

درد فراموشی

اگرچه جهانگرد در جنگ دچار آسیب‌های جسمی و روحی زیادی شده، اما یکی از دردهایش فراموش شدن است. او لحظه‌شماری می‌کند برای اینکه بتواند به میهمانانش از رشادت‌های سربازان لشکر ۸۸ زرهی زاهدان در تپه ۴۰۲ سومار و حمله عراقی‌ها پس از اتمام جنگ بگوید. سینه‌اش مملو از خاطراتی است که با شنیدن هر کدام می‌توان یک فیلم جنگی ساخت، اما حیف که در این سال‌ها کسی برای شنیدن خاطراتش و احوال‌پرسی از او به سراغش نرفته است.

این جانباز دفاع مقدس از نارفیقی‌هایی که دیده تعریف می‌کند: از روزی که جنگ تمام شد من هیچ توقعی نداشتم جز اینکه یک نفر در منزل من را بزند و بپرسد برای شما که سلامتی خود را در دفاع از کشور دادید و قادر نیستید کار کنید چه کاری می‌توانیم انجام دهیم، البته این مطالبه شاید زیاد باشد، اما در این ۳ دهه حداقل یک بار مسئولان می‌توانستند مانند بقیه به خانه من هم بیایند و چند عکس بگیرند.

تنها کسی که یادی از من کرد خانم شهناز رمارم، عضو هیئت رئیسه شورای اسلامی شهر، بود. او به تازگی به منزلم من آمد و جویای احوال و شرایط من شد و به ما کمک کرد. حتی وعده پیگیری حل مشکلاتم را داد که از ایشان تشکر می‌کنم. گذر زمان و درد‌های بی‌شمار نتوانسته ذره‌ای از اراده معاون فرمانده سنگر ارتفاعات ۴۰۲ سومار بکاهد.

جهانگرد با وجود تمام درد‌هایی که دارد و بی‌مهری‌هایی که دیده با افتخار از آمادگی‌اش برای دفاع از کشور خبر می‌دهد و می‌گوید: آرزو می‌کنم همیشه کشورم در صلح و آرامش باشد، اما اگر خدای نکرده دشمنی بخواهد به خاک ایران حمله کند، با تمام وجودم برای دفاع از وطنم خواهم رفت و تا آخرین قطره خونم می‌جنگم.

محمد حسن صمدی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه یک مشهد، درباره شرایط پرونده غلام جهانگرد یگانه توضیح می‌دهد: اطلاعاتی که درباره این جانباز در بنیاد شهید ثبت شده؛ اصابت ترکش یا گلوله سطحی به شانه است که میزان جانبازی آن ۱ تا ۵ درصد است.

صمدی ادامه می‌دهد: بنای ما بر شفافیت و پاسخ‌گویی است و این احتمال وجود دارد که ایشان دیگر مجروحیت‌های خود را به بنیاد شهید اعلام نکرده باشد، به همین دلیل از این جانباز عزیز درخواست می‌کنیم تمامی مدارک خود را به همراه یک گواهی از یگانی که در آن خدمت کرده است برای بررسی بیشتر به بنیاد شهید ارائه کند.
رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه یک مشهد اضافه می‌کند: جانبازانی که درصد آن‌ها زیر ۲۵ درصد است، اما از کار افتادگی آن‌ها تأیید شود و معسر باشند طبق قانون، مبلغی تحت عنوان کمک معیشت به میزان حداقل حقوق در قانون کار به آن‌ها اختصاص پیدا می‌کند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که جانبازان ۵ درصد از خدمات بنیاد شهید مانند مسکن، وام مسکن و خدمات درمانی بهره می‌برند.
 

مشکلات زندگی مشترک!

زندگی با جانبازان اعصاب و روان آسان نیست. برخی اوقات این جانبازان برخورد‌هایی از خود بروز می‌دهند که برخلاف میل آن‌هاست. جهانگرد نیز که همسرش او را بسیار مهربان توصیف می‌کند گاهی به واسطه شرایط و محیطی که در آن قرار می‌گیرد ممکن است نتواند رفتارش را کنترل کند و باعث آسیب رساندن به خودش و دیگران شود. غریب‌زاده درباره سختی‌های زندگی با جانباز اعصاب و روان می‌گوید: شوهرم مرد بسیار مهربان و خوبی است. او پشتکار زیادی داشت، اما وقتی از جنگ برگشت دیگر مرد سابق من نبود. همسرم با دیدن فیلم‌ها یا مستند‌های جنگی در تلویزیون از خود بی‌خود می‌شود. حتی شستن ظرف‌ها باعث می‌شود او روی رفتارش کنترلی نداشته باشد و به خودش یا دیگران آسیب بزند. اگر چه خیلی زود حالش خوب می‌شود و از کاری که کرده متأسف می‌شود.
 
همسر جانباز دفاع مقدس سخت‌ترین دوران زندگی مشترکش را دوری شوهرش می‌داند و اضافه می‌کند: بسیاری روز‌ها شده که در خانه غذا نداشتیم یا مشکلات دیگری داشتیم؛ اما برای من سخت‌ترین روز‌های عمرم روز‌هایی بود که شوهرم در جبهه بود. در آن روز‌ها من شرایط سختی داشتم به ویژه که چند بار همسرم را در قاب تلویزیون دیدم. مشاهده همسرم در آن شرایط نگرانی من را شدت بخشید.
 
وقتی همسرم بازگشت تا مدت کوتاهی ما آرامش داشتیم، ولی با ظاهر شدن آثار آسیب‌هایی که همسرم در جبهه دیده بود خیلی زود شرایط برای ما سخت شد. من تمام مشکلات و درد‌ها را همیشه به خاطر خدا، فرزندانم و عشق به شوهرم تحمل می‌کنم، چون اطمینان دارم در روز قیامت خداوند و حضرت زهرا (س) پاداش این صبر و تحمل من را می‌دهند.
 

کرونا بانوی نان‌آور را خانه‌نشین کرد

جانبازان اعصاب و روان به رسیدگی و حتی پرستاری نیاز دارند. مریم غریب‌زاده، همسر این جانباز دفاع مقدس، در ۳۴ سال زندگی مشترک با همسرش برای او پشتوانه بوده است. او از روزی که پدر فرزندانش برای پیکار با دشمن متجاوز به جبهه می‌رود و مجروح باز می‌گردد با فروش سجاده و تسبیح در اطراف حرم مطهر امام رضا (ع) نان‌آور خانه بوده و حتی هزینه‌های همسرش را تأمین می‌کند. غریب‌زاده درباره روز‌های نبود شوهرش می‌گوید: من و همسرم دخترعمه و پسردایی هستیم. وقتی او به جبهه رفت من با فرزندانم در طبقه پایین خانه پدر شوهرم زندگی می‌کردم. حقوق سربازی شوهرم کفاف رفت و آمدش هم نمی‌شد، به همین دلیل مجبور شدم برای تأمین مخارج خانه و سیر کردن فرزندانم دست به کار شوم.
با پول کمی که داشتم مقداری جانماز و تسبیح خریدم و به اطراف حرم مطهر امام رضا (ع) رفتم و در آنجا مشغول دست‌فروشی شدم. با پولی که در می‌آوردم مواد غذایی و لوازم کار می‌خریدم. باقی پول را نیز برای شوهرم می‌فرستادم.

جنگ که تمام شد، غریب‌زاده با رؤیای یک زندگی آرام به استقبال شوهرش می‌رود. او آن روز فکرش را نمی‌کرد که جنگ ممکن است چه بر سر مردش آورده باشد. همسر جانباز دفاع مقدس درباره روز‌های خانه‌نشینی شوهرش تعریف می‌کند: پس از پایان جنگ شوهرم بازگشت، اما مانند سابق نبود. او بسیار عصبی شده بود و دستانش مانند قبل توان کار نداشتند. با این حال حدود یک سال کار کرد تا اینکه به واسطه جراحت‌های جنگ حتی دیگر نمی‌توانست زیاد راه برود. کمی که گذشت دیگر قادر نبود قلم‌مو در دستش نگه دارد و خانه‌نشین شد. این شرایط همسرم باعث شد برای تأمین خرج خانه دوباره دست‌فروشی را شروع کنم. هر روز از ساعت ۹ تا ۱۹ به خیابان می‌رفتم و در ایام تعطیلات مانند تابستان و عید نوروز از ۸ صبح تا ۲۰ شب در معابر اطراف حرم راه می‌رفتم تا بتوانم خرج خانه را تأمین کنم.

ویروس کرونا زندگی را برای تمام مردم جهان سخت کرد، اما برای خانواده ۹ نفره جهانگرد این یک بلای ناگهانی بود که به خانه‌نشینی مادری منجر شد که تنها نان‌آور خانه است. غریب‌زاده درباره دلیل خانه‌نشینی خود توضیح می‌دهد: اواخر سال گذشته که کرونا شیوع پیدا کرد وقتی عوارضش را شنیدم خانه‌نشین شدم. من ترسیدم با از خانه خارج شدنم سلامت ۸ نفر دیگر که در خانه هستند به ویژه شوهرم و نوه‌ام که دیابت دارد به خطر اندازم. با خانه‌نشینی من خیلی زود دیگر پولی برای خرید مواد غذایی نداشتیم و پول ناچیزی که از یارانه می‌گرفتیم به خرید انسولین و دارو اختصاص دادیم. الان هم دیگر سرمایه‌ای ندارم که با آن سجاده و تسبیح بخرم و به خیابان بروم. به همین دلیل روز‌های بسیار سختی را پشت سر می‌گذاریم.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->