کارگردان آپارتچی: ما انتظار حضور پرشور مردم برای دیدن فیلم آپاراتچی را داریم  اکران مردمی فیلم سینمایی آپاراتچی در سینما هویزه مشهد+ فیلم واکنش «احسان علیخانی» به انتشار عکس جنجالی‌اش + تصاویر اکران مردمی فیلم آپاراتچی در مشهد با حضور بازیگران و عوامل فیلم (جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳) تئاتر "un۱۲"، با داستان رنج کردها از رژیم بعث در مشهد به روی صحنه رفت آغاز پخش بین‌المللی «اَبله» | روایتی از زندگی یک دختر کوتاه قامت در خوابگاه! معرفی اعضای جدید هیئت‌مدیره انجمن صنفی تهیه‌کنندگان فیلم بلند مشهد فصل جدید «زخم کاری» چه زمانی پخش می‌شود؟ سرمایه ادبی ایران | درباره سیدعلی موسوی گرمارودی، شاعر، نویسنده و محقق به بهانه زادروزش فصل ایران باستان سریال «سلمان فارسی» کلید خورد لئوناردو دی‌کاپریو و جنیفر لارنس در فیلم جدید اسکورسیزی هم‌بازی می‌شوند نقدی به رئالیتی شو «اسکار» مهران مدیری آیا عکس جدید احسان علیخانی در فضای مجازی، واقعی است؟ + عکس برنامه‌های بزرگداشت سعدی اعلام شد | گردهمایی سعدی‌پژوهان در شیراز انتقاد کمدین کهنه کار به نسل کشی رژیم صهیونیستی نخل طلای افتخاری کن به استودیو جیبلی ژاپن اعطا می‌شود
سرخط خبرها

روزت مبارک آقای عاشق!

  • کد خبر: ۶۴۷۶۴
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۱
روزت مبارک آقای عاشق!
کیارنگ علایی - نویسنده و عکاس
برای ما «سعدی» شاعری دیگر بود. جدا از «حافظ» و «مولوی» که شعرهایشان از کودکی در خانه پدری خوانده می ‎شد و ورد زبان ما بود، سعدی روی طاقچه‌ای دیگر بود، روی رفی تمیز گوشه هال؛ جایی که مدام چشم مان به آن می ‎افتاد. آن روز‌ها اشعار کهن فارسی برای کودکان، مثل امروز با تصویرسازی‌های متعدد، ساده سازی نمی ‎شد. در کتاب‌های درسی تدریس می‌شد، اما کم بود و ما اشعار را بدون درک درستی از غنای آن‌ها فقط از زبان بزرگ تر‌ها می ‎شنیدیم.

آن روز‌ها سه بار سعدی برای من به طرز شگفت آوری تکرار شد؛ اول در نامه‌ای دست نویس که خانم معلم هنر کلاس پنجم دبستان برایم نوشت. نامه خانم «زایر آتیه» با این شعر آغاز شده بود: «پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است که بر این در همه را پشت عبادت، خم از اوست».
بار دوم در کلاس آقای «محبی»، معلم ادبیات سوم دبیرستان بود. همه جزئیات صورت این مرد را به یاد دارم. آقای محبی چهل و هشت ساله بود.
 
حالا باوجودی که ۲۹ سال از کلاس درس او می ‎گذرد، آقای محبی هنوز چهل وهشت ساله است و برای من هنوز همان است که بود، بی هیچ تفاوتی؛ محبوس در زمان، مومیایی شده در خاطرات، با انحنای بینی‌ای به سمت پایین، چشم‌های درشت، صورت تیغ زده که همیشه خلل وفرج پوست صورتش را تماشا می ‎کردم و کت وشلوار دم پای گشاد فاستونی «پیروی» که همه ایام سال بر قامتش بود. آقای محبی، صدای گچی بود که من چند دقیقه قبل، دویده بودم از دفتر مدرسه برایش آورده و به دستش سپرده بودم -انگار فاتحانه‌ترین کار جهان را انجام داده بودم- تا گچ را دونیم کند و با آن نصف گچ توی دستش روی تخته بنویسد: «تو را حکایت ما مختصر به گوش آید که حال تشنه نمی ‎دانی‌ای گل سیراب/ اگر چراغ بمیرد، صبا چه غم دارد، وگر بریزد کتان، چه غم خورد مهتاب// دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است/ که با شکردهنان خوش بود سوال وجواب» و بعد، از ساده سخن گویی سعدی بگوید که چطور می ‎توان به مخاطب عام، این همه پند و آموزه داد.
 
آقای محبی همان «کهن شود همه کس را به روزگار ارادت، مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت» سعدی بود که از موسیقی سعدی برایمان می ‎گفت، از موزون بودن کلماتی که سعدی استفاده می ‎کرد تا موقع خواندن، شعف و شادی به سراغ مخاطب بیاید. بعد‌ها فهمیدم که وقت خواندن سعدی، لب و دهانم حتی تغییر شکل می ‎دهند. او کلمات را به گونه‌ای واج آرایی می‌کرد که دهان و لب و زبان موقع خوانش آن، وضعیتی دگرگون می ‎یافتند. آهنگ سعدی از جذبه‌ای می ‎آمد که در کثرت عشق در اشعارش نهفته است. از این مضمون که خیر محض در عاشقی است، حتی اگر این عاشقی به کشتار تو بینجامد. قشنگ‌ترین آهنگ دنیا که سراسر بخشش و عطوفت و فضل خداست تا شاید یاد بگیری از محنت دیگران، بی غم نباشی. درسی بزرگ‌تر از این سراغ دارید در این جهان؟

بار سوم که سعدی ذهنم را پر کرد، هنگام آشنایی با آدین (ابوالفضل) عطار بود؛ جوانی پرشور و نابغه که حرف‌های سخاوتمندانه اش شبیه هیچ کس نبود. در راهرو‌های نمور و تاریک انجمن سینمای جوان مشهد با او هم کلام شدم. ابوالفضل مرا به تماشای فیلم کوتاه مشهور مهدی بمانی، «دوباره بر خاک»، دعوت کرد که فیلم نامه اش را او نوشته بود. آن روز‌ها فیلم کوتاه طور دیگری نفس می ‎کشید؛ در تنگنا و فقر و بی کسی و شیدایی کامل. فیلم را توی یک آپارات مستهلک که هر لحظه بیم پاره شدن و سوختن تنها نسخه آن می ‎رفت، روی دیوار انباری انجمن و نه روی پرده نقره‌ای دیدیم. تکان دهنده بود.
 
آنجا آدین (ابوالفضل) از شعری گفت که روی در یک تاکسی دیده بود و خلاصه این حکایت از باب سوم گلستان بود: «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روز از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پا نداشت، سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.» برای من همین وجه از سعدی، کافی است تا شعرش هم روی در تاکسی بیاید، هم یک نویسنده قابل، آن را به فیلم نامه تبدیل کند، هم یک فیلم ساز پرنبوغ مثل مهدی بمانی آن را فیلم کند و این فیلم برود همه جای دنیا ستایش شود و چرخه پیام، از ۷۶۳ سال پیش تا امروز ازطریق کلام سعدی در حرکت و دیالکتیکی ازلی ابدی باقی بماند. اگر اسم این تأثیرگذاری نیست، پس چیست، آن هم در روزگاری که انصاف، حق پذیری، اخلاص، عیب پوشی، محبت رسانی و نوع دوستی در ما به کلی فراموش شده و ازمیان رفته است.
کاش همه روز‌ها روز تو بود! آقای عاشق، روزت مبارک!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->