آیا سریال «شوگان» فصل دومی هم خواهد داشت؟ تقدیر از دکتر سلمان ساکت، همراه همیشگی مرکز آثار، مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) سریال «مامان اشتباه می‌کند» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش و تکرار «محمد صادقی» بازیگر جنجالی از ایران رفت + عکس حادثه سر صحنه فیلمبرداری برای «ادی مورفی» رادیو، صدای ماندگار است رونمایی از پوستر جدید «سال گربه» + عکس سریال «سووشون» آماده توزیع در شبکه خانگی بازیگران سریال «هشت پا» معرفی شدند کنسرت بی‌کلام «نوای آفتاب» روی صحنه + جزئیات فقدان چشم‌انداز، حلقه مفقوده جشنواره‌های هنری «مست عشق» سینمای ایران را هوشیار خواهد کرد؟ «آپولو» از آمریکا جایزه گرفت حامد بهداد و سحر دولتشاهی با «مفت بر» در راه سینما انتشار فیلم سینمایی «همسر» ویژه نابینایان صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ مروری بر جدیدترین سریال‌های تلویزیون پربازدیدترین شبکه تلویزیون در ماه نخست سال ۱۴۰۳ معرفی شد نماهنگ جدید ابوذر روحی رونمایی می شود
سرخط خبرها

آن روز‌های من - این روز‌های شما

  • کد خبر: ۶۶۲۸۸
  • ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۵
آن روز‌های من - این روز‌های شما
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار
آن روز‌ها من جوان بودم و جوانی من با جوانی شما که الان بیست یا بیست وچندسالتان است، کمی فرق می‌کرد. جوانی من آوینی بود و تلاش کشنده ام برای خواندن «آینه جادو» و اینکه بفهمم حرف حسابش چیست. جوانی من کلنجار‌های طولانی و سرسختانه ام بود با برادرم که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم. جوانی من کتابخانه‌ای بود که قفسه هایش زیر بار داستایوفسکی و بالزاک و سارتر شکم داده بود و لذت پرسه زدن میانشان را همان برادری به من داده بود که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم.
 
جوانی من ماه‌های رمضانی بود که نماز صبحم را می‌خواندم و «بلندی‌های بادگیر» را با حسی از گناه و ترس از زیر بالشم بیرون می‌کشیدم تا تمامش کنم. جوانی من جنگل کلنجار‌ها بود، اما پیچیده نبود؛ چون همه چیز هنوز میل خوبی به سمت قطعی شدن داشت تا شناور بودن. به وضوح، تا ابهام. به «بله» و «نه» تا «اما» و «اگر»؛ و من با اشتیاق خودم را در این قطعیت غرق کردم. آوینی خواندم. روزه گرفتم و بلندی‌های بادگیر خواندم و زندگی به یک معنا، آسان‌تر و به یک معنا شاق‌تر بود آن روزها.

برای ما همه چیز خیلی خیلی جدی بود. سخت بود و -اگر بخواهم شلوغش کنم- دردناک بود. ما در هجده سالگی طوری بودیم و زندگی می‌کردیم که هیچ ربطی به هجده سالگی نداشت. ما استاد استحاله موقعیت‌ها بودیم. استاد نادیده گرفتن چیز‌هایی که دوستشان داشتیم و به نظر می‌رسید از آن‌ها لذت می‌بریم؛ چیز‌هایی که یا بعد‌ها حسرتش را خوردیم یا در جای اشتباه و با فردی اشتباه تجربه اش کردیم. جوان‌ها الان حسرت چیزی را نمی‌خورند؛ چون تقریبا هرچه را به آن فکر می‌کنند، به منصه ظهور می‌رسانند.
 
اینان استاد گذاشتن و گذشتن هستند و ما استاد گیر کردن بودیم. اینان دنیایشان را براساس شک چیده اند. شکی که سرخوشانه است؛ چون ایده آلیست نیستند، مادی گرا یند یا واقع گرا. نمی‌دانم. خلاصه پایشان روی زمین است. ما همه چیز را طور دیگری می‌خواستیم و همه چیز را می‌خواستیم کن فیکون کنیم.

الان هنوز (اگر ناخوشی بگذارد) روزه می‌گیرم؛ چون مرا به آن قطعیت پناه دهنده بازمی گرداند. چون به یادم می‌آورد که جواب بعضی چیز‌ها هنوز بله یا نه است. چون وقتی همه چیز شناور است، برای خفه نشدن و ادامه دادن به چند جزیره کوچک احتیاج داری. به زمینی که سفتی اش و قطعیتش را زیر پایت احساس کنی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->