عمل ما «بومرنگ» است. برمی‌گردد!
همان طور که باور داریم انرژی و ماده از بین نمی‌روند بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‌شوند، به همان ترتیب، هیچ چیزی از رفتار‌ها و گفتار‌های ما هم در زندگی روزمره گم نمی‌شود بلکه همان‌طور به خودمان و زندگی خانواده‌مان برمی‌گردد. کردار و اعمال آدمی مانند بومرنگ یعنی وسیله شکار بومیان استرالیاست که اکنون به عنوان وسیله بازی و سرگرمی استفاده می‌شود. بومرنگ قطعه‌ای چوبی با فرم و شکل آئرودینامیک و تراش خاصی است که وقتی با مهارت پرتاب می‌شود، دوباره به سوی کسی که آن را پرتاب کرده است برمی‌گردد.
یکی از نویسندگان اهل ذوق و ادب به مناسبتی این داستان را از زبان یکی از بستگان خود تعریف کرد و از قول او گفت: «سال‌ها پیش در منزل یکی از همسایگان مهمان بودیم و سرشب در حیاط باصفای خانه‌شان کنار باغچه سفره انداخته بود تا برای شام از ما پذیرایی کند. در همان حال که همسرش غذا را بر سر سفره گذاشته بود تا مشغول خوردن شویم گربه‌ای از سر دیوار پایین آمد و به سفره نزدیک شد. یکی از ما که دلش برای گربه گرسنه سوخته بود خواست قدری از گوشت غذای خود برای او بیندازد، اما صاحبخانه که مرد تندمزاج و کم‌حوصله‌ای بود مانع شد و با دمپایی خود گربه را زد که از سفره دور شود. بعد هم با قاطعیت و جدیت خاصی ما را از توجه و دلسوزی منع کرد و گفت: «این گربه داخل اتاق من شده و اسباب من را به هم ریخته است و آن‌قدر از دستش عصبانی‌ام که دلم می‌خواهد سر به تنش نباشد.» ما هرچه کردیم که دلش با این حیوان زبان‌بسته نرم شود فایده نداشت و ناچار سرمان را پایین انداختیم و مشغول غذا خوردن شدیم که دوباره سر و کله گربه پیدا شد و این بار از طرف دیگر سفره شروع به سر و صدا کرد. صاحبخانه که دید با دمپایی حریف گربه نمی‌شود، به داخل خانه رفت و لحظه‌ای بعد با یک تفنگ ساچمه‌ای که تازه خریده بود بیرون آمد و قبل از آنکه کسی بتواند چیزی بگوید به سوی گربه رفت و چشم او را هدف گرفت و بلافاصله شلیک کرد. خون از چشم راست گربه بیرون زد و آن بیچاره به هوا پرید و نعره‌کشان و جیغ‌زنان گریخت.
حال و هوای عجیبی بود. خون گربه روی زمین جلو چشممان بود و صدای ناله‌هایش در گوشمان، و دیگر لقمه‌ای از گلویمان پایین نرفت. با ناراحتی و آزردگی از سر سفره برخاستیم و از صاحبخانه خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم. چند سال بعد که خدا به این همسایه ما فرزند تازه‌ای داده بود و بچه‌ها در حیاط خانه مشغول بازی بودند، حادثه‌ای تلخ رخ داد و همه همسایه‌ها و بستگان این خانواده را آزرده ساخت، اما تنها ما مهمانان آن شب می‌دانستیم که چه رازی پشت این حادثه تلخ هست. قصه این بود که برادر بزرگ‌تر از سر کنجکاوی و به تقلید از فیلم‌های تلویزیون، تفنگ ساچمه‌ای پدر را برداشته بود و به سوی برادر کوچک‌تر شلیک کرده بود و از قضا گلوله به چشم او اصابت کرده و چشمش را از بین برده بود. وقتی خبر حادثه تلخ را شنیدیم، اولین سؤال ما این بود که کدام چشم کودک کور شده است. پاسخ همان‌طور بود که حدس می‌زدیم! چشم راست.»
در نظام خلقت هیچ چیزی گم نمی‌شود بلکه خوب یا بد، زشت یا زیبا، مانند همان بومرنگ می‌رود و چند هفته بعد، چند ماه بعد، یا حتى چند سال بعد به خود انسان برمی‌گردد. حتى اگر در حق گربه‌ای ظلم کنی درست در همان حیاط و کنار همان باغچه چشم فرزند خودت را از دست خواهی داد. به قول معروف، «هرچه کنی به خود کنی/ گر همه نیک و بد کنی». در حقیقت، وقتی به کسی اخم کنی یا لبخند بزنی، دست مظلومی را بگیری یا پای درمانده‌ای را بشکنی، هرچه می‌کنی در واقع داری برای خودت می‌کنی. اگر به نیازمندی چیزی می‌دهی، در واقع به خودت داده‌ای و اگر دل کسی را بشکنی، در واقع دل خودت را شکسته‌ای، زیرا همه این‌ها به خودت برمی‌گردد. شاعر به‌درستی گفته است: «قرض است کرده‌های تو بر دوش روزگار / در هر زمان که وقت بیابد ادا کند.»