علیه دل‌نوشته!
وحید حسینی ایرانی

گاهی در میان برخی کسانی که می‌نویسند، نوع ویژه‌ای از نوشتن دیده می‌شود که به سختی می‌توان نامی بر آن گذاشت! مقصودم کار نویسندگان حرفه‌ای و متفاوت نویسی و تجربی نویسی عده‌ای از ایشان نیست، بلکه برخی نوقلمان یا حتی کسانی را مدنظر دارم که اگرچه سال هاست می‌نویسند، آگاهی چندانی از ادبیات و مباحث آن ندارند.

چیزی که آن‌ها می‌نویسند نوعی نثر ادبی یا شبه ادبی است که در قالب‌های حرفه‌ای و جدی (داستان، شعر مقاله، جستار و...) نمی‌گنجد. ریشه این نگنجیدن معمولا در ندانستن است و بنابراین مفاهیمی، چون ادبیات پیشرو (آوانگارد) - که در ذات خود، تعریف گریزی یا هنجارشکنی آگاهانه دارد -از بحث ما بیرون است.

به این نوشته توجه کنید: «پاییز آمده و چه زیبا و غریب! پاییز جان، تو برای من نماد نیامدن‌هایی و نشانه رفتن ها، ولی باز من دوستت می‌دارم. آه‌ای زیبایی زرد دل انگیز،‌ای خزان پراحساس...» متنی از این دست اگر قرار باشد تا انتها همین طور متکی بر احساس محض پیش برود و از تمهیدات ادبی (مثلا شگرد‌های داستان نویسی یا شاعری) برکنار بماند، بعید است شایسته قرار گرفتن زیر عنوان یکی از قالب‌های شناخته شده شعر و داستان و جستار و ... باشد.

نویسندگان این متن‌ها از تعابیری، چون «قطعه ادبی» یا بدتر از آن، از تعبیر «دل نوشته» برای معرفی متن خود استفاده می‌کنند.

شاید تعدادی از این نگاشته‌های برآمده از دل و احساس و عاطفه، حرف‌هایی هم برای گفتن داشته باشد که ارزشمند است، اما واقعیت این است که بسیاری از این نوشته‌ها - اگر نگویم بیشترشان - چیز به درد بخوری عاید خواننده اش نمی‌کند! نویسنده آن نیز معمولا تحت تأثیر تعریف و تمجید اطرافیان یا اقبال مخاطبان پرتعداد به چنین نوشته‌هایی در شبکه‌های اجتماعی، این گونه نوشتن را جدی می‌گیرد و وقت و انرژی و استعداد خود را تلف می‌کند. او درنمی یابد که نوشته اش کمترین ارزش ادبی و هنری و زیبایی شناسانه و محتوایی را دارد و حتی اگر در مواردی، چنین نویسنده‌ای مطالعاتی درخور - مثلا در عرفان یا فلسفه - کرده باشد، چون شناخت بسزایی از ادبیات ندارد، نمی‌تواند دانسته هایش را هنرمندانه و شایسته در متنش بگنجاند. نگارنده این یادداشت منکر نیست که نمونه‌های موفقی هم در تاریخ ادبیات ایران و جهان هست که نویسنده اش چیزی نامتعارف نوشته و آن متن دیده و خوانده شده است.

اما اولا این نمونه‌ها در مقایسه با متون متعارف (شعر و داستان و...) کم تعداد است و نمی‌توان قاعده را به اتکای استثنا نادیده گرفت و عمری بر سر این پندار هدر داد. دوم اینکه نگارنده این یادداشت به خاطر ندارد در دلنوشته‌های هم روزگارِ خود، کشف و نوآوری دیده باشد و معتقد است ذات دلنوشته نویسی با نوعی تنبلی و تن ندادن به مطالعه و یادگیری همراه است. همان هنجارگریزان ادبی نیز معمولا شناخت ادبی دارند و عامدانه و آگاهانه و با توجیهات یا استدلال‌هایی قوانین و پذیرفته شده‌ها را نادیده می‌گیرند. حرفم این است که اگر دستی در نوشتن دارید، حتما استعدادی هم دارید؛ این استعداد را بر سر امور بیهوده تلف نکنید.

متن ادبی باید بتواند از هویت خود دفاع کند یعنی مثلا اگر قرار است رمان باشد بایسته است خودش رمان بودنش را اثبات کند و اگر هم می‌خواهد تعریفی تازه و متفاوت از متن ادبی به دست بدهد، باز خود این متن باید ظرفیت‌هایی را به نمایش بگذارد که از این ادعا پاسداری کند. دلخوش بودن به به به و چه چه نزدیکان یا دنبال کنندگان صفحه مجازی مانع از شکوفا شدن استعداد می‌شود و چه بسا موفقیتی نسبی هم اگر با دلنوشته‌های خود به دست بیاورید، به زودی فراموش خواهد شد.

مگر نه این است که اثر ادبی ارزشمند، مانایی و ماندگاری دارد؟ اگر قانع شده اید و می‌پرسید که خب، راه فراتر رفتن از خلق دلنوشته و آفرینش آثار ادبی جدی چیست، پاسخش چنین چیزی است: بخوانید و بخوانید و زیاد بخوانید و با ادبیات هرچه بیشتر آشنا شوید.