یادی از خلبان عباس دوران، هم زمان با زادروز این قهرمان ملی | افسانه دوران

آزاده چشمه سنگی | شهرآرانیوز؛ اواسط ژوئیه ۱۹۸۲ بود. سازمان وحدت آفریقا خبر داد گردهمایی غیرمتعهد‌ها را به بغداد نخواهد برد، امنیت ندارد. کوبا هم از برگزاری کنفرانس سران در بغداد صرف نظر کرد، حتی اعلام آمادگی میزبانی کنفرانس وزرای خارجه ازسوی عراق هم، با استقبال روبه رو نشد و برنامه اجلاس به دهلی نو منتقل شد؛ زیرا همه کشور‌ها شاهد ناامنی بغداد در روز روشن بودند. تیرماه سال ۶۱ بود.

یک فروند هواپیمای مک دانل داگلاس اف-۴ فانتوم ۲ به همراه یک هواپیمای دیگر، پیش از طلوع آفتاب در آسمان بغداد درخشیدند. فرمانده ماموریت، امیر سرلشکرعباس دوران بود. او پیش از پریدن به خوبی می‌دانست که احتمال موفقیت در این عملیات ۵ درصد است. همه عمر درس خلبانی را آموخته و بیش از ۱۲۰ پرواز را تجربه کرده بود برای چنین روزی. می‌خواست تمام توانایی اش را به رخ صدام حسینی بکشد که ادعا کرده بود آسمان عراق نفوذناپذیر شده است و ناامن کردن آن غیرممکن است. اما پالایشگاه الدوره بغداد که طعم بمب افکن‌های فانتوم ۲ را چشید، ریزودرشت عراقی‌ها دستگیرشان شد که فقط یک نفر می‌تواند در آن هواپیما نشسته باشد؛ همان کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشته بود. هشدار‌های نیروی عراق که عباس را متوقف نکرد، سینه هواپیما، آماج حملات نیرو‌های بعث قرار گرفت. کار از کار گذشته بود.

عباس دوران هنوز به نهایت هدف عملیاتش نرسیده بود. او می‌خواست بغداد را در نگاه جهانی، ناامن جلوه دهد. صدام حسین فقط بریزوبپاش کرده بود برای میزبانی سران. ادعاهایش طبل توخالی بود؛ آسمان غبارآلود بغداد، سد نفوذناپذیری نبود. تمام این‌ها از سرش می‌گذشت و آتش هر آن به کابینش نزدیک‌تر می‌شد. یکی از هم رزمانش در این عملیات که پیش از سقوط، ایجکت کرده بود، تعریف می‌کند وقتی به هوش آمده، سراغ عباس را گرفته است. گفته اند بیرون نیامده است.

خیال کرده است اسیرش کرده اند و این‌ها را می‌گویند که لاپوشانی کنند. بعد یادش می‌آید عباس یک جمله معروف داشته است: «در خاک دشمن حتی اگر بال‌های هواپیمایم آتش بگیرد، بر سر دشمن فرود می‌آیم، اما تن به اسارت نمی‌دهم.» همان جا یقین کرد عباس کار خودش را کرده است. وقتی خبر رسید هواپیمای آتش گرفته اش را به هتل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهد‌ها کوبیده است، تمام قطعات پازل کنار هم قرار گرفت.

همه چیز مانند یک افسانه ابرقهرمانی به نظر می‌آید. اما این روایت تکان دهنده، نقطه پایان دلاوری‌های خلبانی است که پرواز می‌کرد تا مرز‌های میهنش سقوط را تجربه نکند. ۲۰ سال بعد، از آن جوان سی ودوساله، یک استخوان پا به میهن برگشت. آن را بر شانه‌های امیررضا، پسرش، تشییع کردند؛ پسری که در آن تیرماه فراموش نشدنی، هشت ماه ونیمه بود و حالا داشت کوهی از افتخار و دلتنگی را بر شانه هایش بدرقه می‌کرد؛ پدری که برای همیشه پرواز کرده بود.
عباس دوران ۲ مرداد سال ۸۱ در شیراز فرود آمد؛ شهر دوران کودکی اش. همان جایی که روزگارانی، بذر رویای خلبانی و خدمت را در دلش پرورش می‌داد.