درباره سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، نخستین شهید محراب | قربانگاه هدایت و روشنگری

آزاده چشمه سنگی | شهرآرانیوز - مسعود تقی زاده مضطربانه منتظر پیچیدن موتور سوزوکی ۱۲۵ مهدی متحدی بود، درحالی که راهنمای سمت راستش روشن باشد. چشمک راهنمای سمت راست یعنی خودرو مدنظر درحال آمدن است. موتور که می‌پیچد، مسعود سیگار نصفه ونیمه اش را پرتاب می‌کند گوشه‌ای و می‌رود سمت ابتدای خیابان. یک فولکس سفید بلاتکلیف، راه را بند آورده است. کار راحت می‌شود. ماشین‌ها به کندی حرکت می‌کنند و کافی است کلت آمریکایی اش را بیرون بکشد.

سه گلوله به سمت شیشه عقب پیکان حامل حاج علی آقای قاضی طباطبایی شلیک کند و تمام؛ یک گلوله به سر و یک گلوله به شانه. گلوله آخری هم خطا می‌رود؛ مثل تمام تیر‌هایی که محافظ حاج آقا به سمت موتورسیکلت درحال فرار شلیک می‌کند و همگی در تاریکی شب از اصابت به هدف باز می‌مانند. حالا دیگر مهدی متحدی و مسعود تقی زاده به اندازه کافی دور شده اند و صدای ممتد بوق ماشین‌ها ادغام می‌شود با آخرین جملات سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی که برای همراهش ابراز نگرانی می‌کند: «حاج شیخ علی! سنه بی شی اولمادی؟»؛ «حاج شیخ علی! تو چیزیت نشد؟»

صبح روز بعد حضرت امام خمینی افتخار «نخستین شهید محراب ایران» را به سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی می‌دهد که با دستان خون آلود گروهک فرقان در شامگاه عید قربان ۱۳۵۸ به دنباله نام این عالم مجاهد پیوند خورد؛ کسی که تمام عمر با ابروانی گره کرده مقابل نظام استبداد ایستاد، درحالی که چشم تمام تبریزی‌ها به کلام او بود. این همان چیزی بود که دشمنان او همواره از آن واهمه داشتند. قدرت نفوذ و اثرگذاری او در میان هوادارانش، سلاحی نبود که به راحتی سلب کردنی باشد.

ترور، آخرین چاره خلاصی از قدرت و شجاعت او بود، حتی چند روز پیش از ترور، وقتی زنی ناشناس با کمیته مسجد شعبان تماس می‌گیرد و می‌گوید تا سه روز دیگر آقای قاضی کشته خواهد شد، اصرار اطرافیان حاج آقا به تجهیز اتومبیل حامل او به شیشه‌های ضدگلوله، کارساز نمی‌شود و ترجیح می‌دهد چنین هزینه گزافی صرف کمک به صندوق مستضعفان شود.

سال ۴۱ در جریان شکل گیری نهضت اسلامی در ایران، آقای قاضی بار‌ها به دلیل فعالیت علیه رژیم دستگیر و یک بار هم به مدت چندماه در زندان قزل قلعه حبس شد. تبعید به شهر‌های بافت و کرمان و زنجان هم نتوانست فعالیت او را متوقف کند، پس به عراق منتقل شد و حدود یک سال بعد به ایران برگشت و تا پیروزی کامل انقلاب اسلامی، دست از هدایت و روشنگری مردم برنداشت.

سخنرانی می‌کرد، اعلامیه صادر می‌کرد و با اشاره ای، مردم تبریز را به صحنه می‌کشاند. او خوب می‌دانست که حرکت مردم تبریز یعنی حرکت تمام مردم ایران. این را مأموران حکومتی هم به خوبی می‌دانستند.

شبی که ائمه شاخص جمعه در منزل حسنعلی مروارید به قرار شبانه جمع شدند و نیرو‌های شهربانی آن‌ها را دستگیر کردند، آقای قاضی شبانه از تبریز به تهران آمد و یک صندلی مقابل شهربانی مرکزی گذاشت و تهدید کرد اگر روحانیان آزاد نشوند، تبریز جای امنی برای عمال پهلوی نخواهد بود. کمتر از یک ساعت بعد، همگی آزاد شدند. دهم آبان سال ۵۸ نیرو‌های خون خواه ضدانقلاب، مردی را به قربانگاه بردند که میراث او نه آن ۴۳ جلد کتاب علمی ارزشمند که بذر ظلم ستیزی و شجاعتی بود که در دل مردم کاشته بود.