سرمایه‌های غبارگرفته!
علیرضا حیدری

خودمان را که به یاد نداریم؛ ولی حتما نوزادان و خردسالانی از میان خواهر و برادرهایمان یا قوم و خویش یا حتی دیگرانی را دیده ایم که با نوای لالایی به خواب رفته اند.

شنیدن نوای لالایی با حزن و سوزی که معمولا در آن است؛ به دل می‌نشیند و لذت بخش است. در گذشته در لابه لای این لالایی‌ها گاه سبک زندگی آن‌ها به خوبی بازنمایی می‌شد. بازتاب شیوه زندگی در قالب لالایی، نوعی بازخوانی اندوه‌ها و امید‌ها و آرزو‌ها و گاه شکوه و گلایه از روزگار بود:

لالا دنیا گذرگاهه/ گذرگاهی که کوتاهه/ یکی رفته یکی مونده/ یکی الان توی راهه/ لالالالا گل تازه/ که شب‌ها چشم تو بازه/ ببین دنیا پر از رنگه/ ببین دنیا پر از رازه/ یه جا مهتابی و روشن/ یه جا تاریک و بی روزن/ یه جا صحرا و خارستون/ یه جا باغ و یه جا گلشن.

در کنار این لالایی ها، اگر دمی با مردم باصفای روستا‌ها بنشینیم، باز می‌بینیم به ویژه مردمان کهنسال با کوله باری از حسرت و غم روزگار سپری شده، چهاربیتی‌ها و دوبیتی‌هایی را زمزمه می‌کنند که تصویر دیروز و امروزشان است.

چوپانانی که در خلوت خود با خدا و طبیعت سوزسروده‌هایی را نجوا می‌کنند تا حال و روز خود را نشان دهند. نمونۀ مشهور آن همان داستان «موسی و شبان» مولاناست که چوپان در حال خوش خود می‌گفت:‌ای فدای تو همه بز‌های من/‌ای به یادت هیهی و هی‌های من. خواندن دوبیتی ‎های باباطاهر و فایز یا دوبیتی‌های محلی که سینه به سینه نقل شده بود، زبان حال این مردم بود و کمابیش هست.

ازاین رو، آوا و نوا و خنیا و موسیقی ایرانی بازتابی از آیین ها، باور‌ها و شیوۀ زندگی، اندیشه و پیشینۀ مردم این سرزمین کهن است. این نوا‌ها و آوا‌های ایرانی چه آن‌ها که در دورترین روستا‌ها زمزمه می‌شود و چه آن‌هایی که در رزم و بزم و مناسبت‌ها و آیین‌ها و مراسم خوانده و شنیده می‌شود، سرمایه‌های فرهنگی و هنری و تاریخی ماست که قدر نمی‌دانیم و به دلیل نگاه نامهربانانه بخش عظیمی از این سرمایه‌ها رو به فراموشی است! این چند سطر فقط برای یادآوری روز «آوا‌ها و نوا‌های ایرانی» بود؛ همین.