اندر باب شهرآورد
حامد عسکری

دیروز این همایون میرزا و منوچهر دو ولد ذکور میز یحیی توتونچی دق الباب کرده وارد عمارت شدند، دوتا شان هم صورت‌ها را رنگ مالیده بودند. یکی سرخ یکی آبی و یکی هم یک بیرق بر شانه حمایل کرده بود و یک بوق نیم گزی هم دست گرفته بودند انگار دیوزین قزاق اند که پی دورباش کور باش قلقله سلطنه عازم اند، پس از عرض احترام عارض شدند که دیدیم شما تنهایید آمده ایم امروز پیش شما دربی ببینیم، فرمودیم

چه ببینید؟ عرض کردند شهرآورد. پرسیدیم چی هست حالا؟ گفتند فوتبال پرسپولیس استقلال، شما هم بیایید ببینید خیلی کیف می‌دهد، اذن دخول دادیم آمدند، یک سفره انداختند سه چهار گز، بعد مقادیری تخمه و آجیل و میوه و نوشابه بر وی گستردند که بیا و تماشا کن.

مقداری بوق بوق کردند و بعد نشستند به تماشا. ما هم گفتیم توی ذوقشان نزنیم دل به دلشان دادیم و نشستیم به تماشا، حقیقتا فوتبال فقره جذابی است، بیست و دو نفر در زمین آباد و سرسبز پر چمن هی لگد می‌زنند به یکان توپ که با اصول و قاعده وارد دکه تور دار گروپ حریف کنند. این امروزی‌ها هم چه سرگرمی‌ها که ندارند. زمان ما نیم متر ترکه آلبالو می‌گذاشتیم بین پایمان نهیبش می‌زدیم می‌شد خر و اسب و قاطرمان و خیلی پول دارهامان هم یک چیزی داشتند به اسم وغ ول صاحاب.

حقیقتا این جماعت فرنگی هم چه ذهن خلاقی دارد در تولید سرگرمی، چنان متبحرند که چشم وا می‌کنی می‌بینی یا پنج ساعت در اینستاگرامی یا نیم روزی جلو ایکس باکس نشسته‌ای و عین خیالت نیست که‌ای دل غافل این عمر توست که این گونه دارد ثانیه ثانیه می‌رود و تو عین خیالت نیست. حالا تصدقت گردم نه که این فقره فوتبال چیز بدی باشد، ولی رعایت قانون و قاعده در هر فقره‌ای باشد نیکو است و کار از پیش می‌برد.

الغرض که تماشای فوتبال را در کارنامه نداشتیم که به لطف این دو وروجک سرتق تجربه کردیم و الحق هم شیرین بود و دل چسب، حالا بازی تمام شده داریم از گوشه گوشه اتاق پوست تخمه و پوست پرتقال و پسته جمع می کنیم. خداوند قلب جمیع رعیت نجیب این ممالک محروسه را در کنف عنایات خودش نگاه دارد.