حکایت زن شاکی و ببر کوهستان
امید مهدی نژاد

در روزگاران قدیم در سرزمین گوگوریو، زنی زندگی می‌کرد که از شوهر خود شاکی بود. روزی زن شال و کلاه کرد و نزد راهب کوهستان رفت و پس از ادای سلام و احترام از خلق و خوی ناپسند و دست بزن و بی میلی و بوی بدِ شوهرش گله کرد و از او راه چاره جست. راهب کوهستان گفت: من به تو راهی نشان می‌دهم که از طریق آن شوهرت را آدم کنی و زندگی خود را از این رو به آن رو تبدیل کنی، اما شرط این است که یک تار سبیل ماده ببر کوهستان را برایم بیاوری. زن گفت: ماده ببر کوهستان؟ همان ببر وحشی درنده که هرکه را بگیرد می‌درد؟ راهب گفت: بلی. زن گفت: چیجوری؟

راهب کوهستان گفت: ایت ز یور بیزینس. زن از سرای راهب بیرون آمد و به خانه رفت و تا صبح فکر کرد. فردای آن روز تکه گوشت بزرگی کباب کرد و آن را دم درب غاری که ببر کوهستان در آن زندگی می‌کرد برد و آنجا نشست. ببر از غار بیرون نیامد. زن گوشت را گذاشت و به خانه برگشت. روز بعد نیز زن این کار را تکرار کرد. در آن روز ببر از غار بیرون آمد و نگاهی به اطراف کرد و زن و گوشت را دید، اما اعتنایی نکرد و به درون غار برگشت. زن این کار را روز‌ها و روز‌ها تکرار کرد، تا آنکه پس از دو هفته ببر به زن نزدیک شد و گوشت را به دندان گرفت و به درون غار برد.

زن این کار را نیز روز‌ها و روز‌ها تکرار کرد تا آنکه پس از دو ماه ببر هرروز دم درب غار به انتظار زن می‌نشست و زن برای او غذا می‌برد و دستی به سر و گوشش می‌کشید و نوازشش می‌کرد. زن و ببر پس از سه ماه چنان با یکدیگر دوست شدند، که هرروز باهم درددل می‌کردند و غیبت شوهرانشان را می‌نمودند و فایل‌های خصوصی یکدیگر را به هم نشان می‌دادند. تا آنکه زن یک روز به ماده ببر گفت: می‌شود یکی از سبیل هایت را یادگاری به من بدهی؟ ماده ببر گفت: قابل ندارد خواهر، همه اش مال تو. زن با ملایمت تمام، یک تار سبیل از سبیل‌های ماده ببر را کند و در کیفش گذاشت و از او تشکر کرد.

فردای آن روز، زن پس از آنکه غذای ببر را برایش برد، به همراه سبیل ماده ببر به نزد راهب کوهستان رفت و سبیل را تحویل او داد. راهب کوهستان نگاهی به سبیل و نگاهی به زن کرد و ناگهان سبیل را در شومینه انداخت. زن گفت: وا. من برای آن سبیل دویست کیلو گوشت هزینه کرده و سه ماه زحمت کشیده بودم. راهب کوهستان گفت: تو هزینه و صبر و حوصله و محبت کردی و ماده ببر کوهستان، آن حیوان وحشی درنده را رام ساختی، آن وقت دوزار وقت و هزینه نمی‌کنی که شوهر خود را آدم کنی؟

زن به فکر فرو رفت. راهب کوهستان افزود: در وجود تو نیرویی هست که می‌تواند شعله‌های خشم را خاموش کند و چشمه‌های محبت را جاری سازد. به خانه برو و محبت خود را نثار شوهرت کن و همچنین به او بگو یک روز در میان استحمام کند تا بوی بد ندهد. زن برخاست و از راهب تشکر کرد و به خانه رفت تا نصیحت وی را به کار بندد. راهب نیز سبیل ماده ببر را ـ که توی شومینه نینداخته بود، بلکه به طرز هنرمندانه‌ای زیر تشکش قایم کرده بود ـ در دیوار فایل کرد و به قیمت ۸۰ میلیون یوان به یک کلکسیونر جانوری فروخت و خاموش شد.