روزنامه‌ای که با آن احساس غریبگی نکرده‌ام
جواد گنجعلی

آنچه رنگ و بوی مشهد و خراسان دارد و یادآور کوچه‌های به‌هم‌پیوسته و صمیمی شهر است برای من دوست‌داشتنی است. به‌ویژه اگر از جنس کاغذ و حروف به‌هم‌پیوسته پارسی باشد.

آنچه به یاد می‌آورم از شهرآرای روز‌های پیشین، در آن ساختمان قدیمی، در حوالی محله راه‌آهن، جمعی از نویسندگان و شاعران پرتلاش و جویای نام است که دغدغه‌مند هر خبری را پیگیر بودند تا صفحه‌آرای این روزنامه وزین باشند.

شهرآرا همیشه بوی دوستان شاعرم را می‌داده و برای من شبیه کافه‌ای آشنا در محله قدیمی‌نشین جوانی‌ام است.

همسایه مشهدی من که چهارده سال پیگیر شعرهایم بوده و هر جا اتفاق ادبی برایم رخ داده، جویای احوالات هنری‌ام شده است؛ آشنای قدیمی، وفادار و صمیمی.
روزنامه‌ای که با آن احساس غریبگی نکرده‌ام.

صفحه ادب و هنر وسعت خراسان بزرگ را به یاد می‌آورد، محافل ادبی استخوان‌دار مشهد را که زبان پارسی در آن می‌بالد و رشد می‌کند.

جوان‌ها در آن، مجالی برای عرضه آثار خود می‌یابند و شاعران نام‌آشنا، پنجره‌ای که می‌توان از آن در این روزگار بی‌حواس، ماه و خورشید آسمان ادبیات مشهد را رصد کرد.

همراه اهالی این شهر، محله به محله، میلان به میلان، خانه به خانه، هم‌نفس و هم‌قدم زیسته، با شادی‌ها و غم‌هایشان صفحه به صفحه آشنا و با خاطراتشان ورق به ورق همراه بوده است.

آشنای قدیمی، تولد چهارده‌سالگی‌ات مبارک.