بام مهربان مشهد
حسن احمدی فرد

تماشای شهر از آن بالا، تکیه دادن به سنگ و صخره کوه و تماشای ردیف چراغ‌ها که خیابان‌ها را نشان می‌دهند و خانه‌ها را، و آدم‌هایی که از آن بالا اصلا دیده نمی‌شوند، آدم‌هایی در تکاپوی مدام، در رفت و آمد‌های بی پایان، بی آنکه حواسشان باشد که کسی از آن بالا دارد تماشایشان می‌کند. منظره شهر از آن بالا، هم زیباست و هم رقت انگیز.

شهر با همه بزرگی اش از آن بالا کوچک جلوه می‌کند. دشتی با انبوه چراغ‌های روشن که در تمام ساعت‌های شبانه روز، ما را در خودش، در شلوغی اش، در مناسبات بیهوده اش گرفتار کرده، حالا آن پایین است و دیگر هیچ خبری از هیچ کدام از مناسبات نیست؛ و این انگار خاصیت کوه است که آدم را از زمین دور می‌کند و نزدیکش می‌کند به آسمان.

طبیعت گرد‌ها باید یادشان باشد که چطور در سال‌های پیش از این، از تپه‌های مشرف به «چهارچشمه» و «زکریا» بالا می‌رفتند تا به چند چشمه‌ای برسند که آن طرف این تپه‌های خشک، جا خوش کرده بود. چشمه‌ها و زمین‌های پرت افتاده‌ای که از آن طرف به «چشمه لوخی» می‌رسید؛ به جایی در پایین دست باغ‌های «حصار گلستان».

«قله زو» که روزگاری فقط حرفه ای‌ها اسمش را شنیده بودند یا از آن بالا رفته بودند، حالا شده است پاتوق آن‌هایی که می‌خواهند ساعتی از شهر و شلوغی اش فرار کنند و دل بدهند به دل طبیعت. اینکه یک کوه نزدیک شهر باشد خودش نعمتی است. عصر‌ها در مسیر‌های پاکوب قله زو، می‌شود انبوه آدم‌ها را دید که تند و رهوار، یا آهسته و قدم به قدم، از کوه بالا می‌روند تا برسند آن بالا و باد تندی که آن بالا می‌وزد، عرقشان را خشک کند و بعد بنشینند به تماشای شهر.

از تماشای شهر هم که خسته شدند می‌توانند راهشان را پشت قله، پی بگیرند و سری به چشمه بزنند و توتی از درخت‌ها بچینند. قله زو، حالا بام مهربان مشهد است. طبیعتی دیدنی، پهلو به پهلوی شهر، با همه چیز‌هایی که می‌تواند ما را با طبیعت آشنا کند و آشتی بدهد.