چگونه با ۲۰ میلیون تومان ذهنمان را خالی کنیم؟
قاسم فتحی

ایستگاه مترو فلسطین بودم که بدو رفتم و از نگهبانی که خندان و ریلکس نشسته بود کنار ورودی پرسیدم: مترو آخر بود؟ نشسته بود روی صندلی و ایرپادش هم توی گوشش.

گفت: وقتی من هنوز روی صندلی نشسته ام یعنی مترو تمام نشده. بعد که کارت زدم و رفتم داخل پرسید: کتابی که توی دستت داری چی هست؟ چی می‌خوانی؟ گفتم: زمستان کوئری‌ها. مال جیمز وود است. از آن جستارنویس‌ها و منتقد‌های ادبی درجه یک. بعد گفتم: بچه دارید؟ گفت: دوتا دختر. گفتم: عالی، کتاب راسته کار خودت است. واکنشی نشان نداد. یک جوری که یعنی با این چیز‌ها حال نمی‌کنم.

گفت: توی عمرم فقط دوتا کتاب خوانده ام، یکی «جادوی رازها» یا یک همچین چیزی که سال‌ها پیش خواندمش. یکی هم آخرین بار همین ده روز پیش؛ رفته بودم پیش دوستی که کتابی نوشته بود درباره خالی شدن ذهن.

گفت که قیمت بسته اش با دوره‌های آموزشی و کتاب و فلان و بیسار می‌شود ۷ میلیون تومان. نداشتم بدهم. گفت که پس بیا کتابش را بخوان و به عنوان نمونه یکی دوتا فایل صوتی یک ساعته اش را هم داد تا شاید مشتری شدم. الآن هم دارم یک بسته  بیست میلیون تومانی گوش می‌کنم که یکی از رفقا برای خالی شدن ذهنش خریده است.

پرسیدم: این بیست تومنی هم خالی می‌کند؟ گفت: تضمین داده خالی می‌کند و با یک چیز بهتر پر می‌کند. گفته اگر به چیزی که می‌خواهید نرسیدید پولتان را پس می‌دهد. گفتم: خیلی تضمین خوبی است فقط بعد از خالی شدن چه می‌شود؟ یعنی چقدر و برای چه مدت خالی شدن تضمین داده؟ مغز آدم هم مثل شکم آدم است. باید با یک چیزی پرش کرد.

گفت: این فایل‌ها و این کتاب‌ها ماهیگیری یادت می‌دهد نه ماهی خوری. خودت یاد می‌گیری چطور هروقت دلت می‌خواهد یا هروقت احتیاج داشتی خالی اش کنی. بعد که مترو داشت می‌آمد گفت: بچه سومم هم دارد به دنیا می‌آید. گفتم: برای سه تا بچه حتما باید بسته گران تری بخری برای خالی شدن ذهن.

گفت: من که پول آن چنانی ندارم، ولی خب شاید قسطی یک بسته اش را بخرم. گفتم: قسط بدجوری مغز آدم را پر می‌کند. مکالمه ما نتوانست بیشتر از این ادامه پیدا کند. سوار مترو شدم و دیدم دوباره ایرپادش را روشن کرد.