جای خالی یک میدان
سید محمدرضا هاشمی

گل کاری خیابان طبرسی، پایین خیابان، بست بالا، فلکه آب و مکان های این چنینی سال های بسیاری است که آدم ها را در اطراف حرم مطهر به هم رسانده است، مثلاً من خودم همیشه قرارم با بچه های فامیل برای رفتن به حرم، فلکه طبرسی بود؛ فلکه ای که به گل کاری طبرسی نیز شناخته می شد، اما جمعه این هفته وقتی کله صبح داشتم برای پوشش یک برنامه خبری به سمت مقصد می رفتم، دیدن جای خالی حوض و گل کاری طبرسی برق از سرم پراند. راستش را بخواهید جا خوردم. هرچه با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی‌توانم گل کاری فلکه طبرسی را از خاطراتم پاک کنم. نبود فلکه طبرسی یعنی گم شدن خاطراتم. گم شدن خاطرات آدم های بسیاری که عادت کرده بودند یکدیگر را جایی دور میدان پیدا کنند و باهم به زیارت بروند. حالا از فلکه طبرسی تنها عکس هایی در آلبوم زائران باقی مانده است. عکس هایی که هرکدامشان یادآور خاطرات خوش روزهای زیارت است. عکس هایی که احتمالاً در آلبوم های بی‌شماری در جغرافیای مختلف هستند و پشت سر تمام آدم ها گنبد طلا برق می زند.

من عادت دارم همیشه با راننده تاکسی ها حرف بزنم. به خصوص آن هایی که لهجه غلیظ مشهدی و سن و سال زیادی دارند. یک بار به پست یک راننده تاکسی خوردم که خیلی خوب قصه تعریف می کرد، زمستان بود و بحث کشید به سرمای هوا در سال های دهه۷۰. تازه چهارراه مقدم را رد کرده بودیم و ماشین داشت به سمت فلکه طبرسی و حرم می رفت که راننده با همان لهجه مشهدی قشنگش گفت: «یک سالی در مشهد آن قدر برف زیاد آمده بود که وسط همی فلکه طبرسی یک کوه برف جم رفته بود. بعد آدما مرفتن بالای ساختمون دور میدون خودشان ره منداختن رو برفا.»

هرچند حالا دیگر خبری از فلکه طبرسی نیست و خط بی آر تی جایش را گرفته است، اما آن میدان و خاطراتش همیشه برای من زنده اند، برای من و همه آن هایی که سال های زیادی برای رفتن به زیارت، میعادشان فلکه طبرسی بود.

جای خالی یک میدان