محمد کاملان
خبرنگار شهرآرا محله
سید حسین احمدیان به روایت شناسنامه و گواهینامه دوچرخهای که همان اول کار نوهاش با ذوق و شوق به ما نشان میدهد، متولد1303 است. یعنی تا همین لحظهای که ما داریم این متن را برای شما مینویسیم، به قول معروف 95 سال را پُر کرده است. هرچند که خودش دو، سه باری در بین صحبتهایش میگوید که سن و سالش بیشتر از این حرفهاست و دستکم 100سال دارد. هرچند روزگار قوتِ زانوها و سویِ چشمهایش را گرفته است، اگر حافظهاش یاری کند، هنوز خاطرات روزهای آتشنشان بودنش را فراموش نکرده است. اغراق نیست اگر بگوییم که تاریخ زنده آتشنشانی مشهد و شاید قدیمیترین آتشنشان زنده شهر باشد. چون موقع مرور خاطرههایش، وقتی به اسم همقطارانِ آنسالهایش میرسد، یک خدابیامرز میچسباند ته اسمشان.
آقای احمدیان چه سالی وارد آتشنشانی شدید؟
اگر اشتباه نکنم سال1328 بود که در آنجا استخدام شدم. 26 یا 27 سالم بیشتر نبود.
یعنی 2،3 سال بعد از تشکیل شدن رسمی آتشنشانی مشهد، وارد این سازمان شدید. این شغل را دوست داشتید یا اینکه آن اوایل از سر اجبار و بیشغل بودن رفتید سراغ آتشنشانی؟
آن اوایل اصلاً دوستش نداشتم و برای نرفتن کلی مقاومت میکردم. من روبهروی باغ نادری، درست سرچهارراه نادری قهوهخانه داشتم. کار و کاسبیام از یکجایی به بعد دیگر نچرخید. مردم دیگر نمیآمدند قهوهخانه و مجبور شدم که جمعش کنم. آن سالها شوهرخواهرم که کارمند آتشنشانی بود تازه فوت کرده بود. من آتشنشانی رفتن را دوست نداشتم. در واقع کارمندی را دوست نداشتم. خانمم و پدرش اینقدر اصرار کردند و در گوشم خواندند که دست آخر راضی شدم بروم آنجا.
ایستگاه آتشنشانی مشهد در میدان شهدا بود؟
بله؛ کل شهر هم یک ایستگاه بیشتر نداشت که در میدان مجسمه(شهدا) بود. ایستگاهی که تا همین30-20 سال پیش سرپا بود و الان نمیدانم که چه بلایی سرش آوردهاند.
در کدام قسمت کار میکردید؟ مأمور خاموش کردن حریق بودید، تلفنچی بودید یا نگهبان؟
من سواد درست و حسابی نداشتم. نه میتوانستم بخوانم، نه میتوانستم بنویسم. برای همین به من گفتن که تو برو و به عنوان تلفنچی کار کن. البته آنجا اینطور نبود که از در وارد شویم و اول برویم آموزش ببینیم و بعد کار کنیم. همان اول میفرستادنمان سرکار و حین خدمت یادمان میدادند که باید چهکار کنیم. فضای آتشنشانی کاملاً شبیه پادگان بود. صبح به صبح 2 ساعت ورزش داشتیم. از نردبان باید بالا میرفتیم. تمرینهای آمادگی جسمانی داشتیم. باید میرفتیم بالای پشت بام و فاصله زیاد دو تا بام را میپریدیم.
یعنیچی فضای آتشنشانی شبیه پادگان بود؟
وقتی شما را میبرند سربازی چهکار میکنید؟ ما هم همان کار را میکردیم. صبحها ورزش بود و نظام جمع و... . بعد از مدتی هم که کار کردیم و روحیهمان را شناختند، هرکداممان را فرستادند یکجایی. یکی آشپز شد، یکی تلفنچی، یکی راننده و... . وقتی که کار نبود تقسیم بودیم سرکارهای خودمان و موقعی که حریق میشد، همهمان میرفتیم به جنگ با آتش و ایستگاه خالی میشد.
سال1328 که شما وارد آتشنشانی مشهد شدید، ماشینها و امکانات آتشنشانی مشهد چقدر بود؟ برای خاموش کردن حریقهایی که اتفاق میافتاد معمولاً چند نفری اعزام میشدید؟
در ایستگاه میدان مجسمه(شهدا) که تنها ایستگاه مشهد بود، در کل4ماشین نو و به درد بخور برای خاموش کردن حریق داشتیم. مُدل هر چهارتایشان هم اشکودا بود. هر ماشین هم باز 4 مأمور داشت. یکی سرپرست بود و سه تایِ دیگر مأمور.
مردم که به آتشنشانی زنگ میزدند، مستقیم به شما که تلفنچی بودید وصل میشد یا اول وصل میشد به یک مرکز دیگر، بعد به شما که پای تلفن نشسته بودید خبر میدادند که جایی آتش گرفته است؟
مردم خودشان مستقیم آتشنشانی را میگرفتند. منِ تلفنچی آدرس و شماره تلفن فردی را که تماس گرفته بود، حفظ میکردم و دوباره تماس میگرفتم که ببینم طرف راست میگوید یا نه؟ شماره تلفن و آدرس را درست به من داده یا اینکه سرکارمان گذاشته است؟ بعد از اینکه مطمئن میشدم که همه چیز درست است، زنگ حریق را میزدم و به سرعت میرفتیم جایی که خبر داده بودند آتش گرفته است.
شما که گفتید سواد نداشتید، پس چطور شماره تلفنها و آدرسهایی که میدادند، یادداشت میکردید؟
جایی یادداشت نمیکردم، چون به شما گفتم که سواد نداشتم ولی هوش و حافظهام خیلی خوب بود و همه را یکدفعه حفظ میکردم. وقتی که آتشنشانی سازمان شد و نظم گرفت، میخواستند من را بیرون کنند. چون سواد نداشتم، رئیسمان که فامیلش شجاعی بود، گفت احمدیان حیف است از آتشنشانی برود، مغزش مثل کامپیوتر میماند و همهچیز را خیلی زود یاد میگیرد و حفظ میکند.
یادتان هست شمارهتلفنهای آتشنشانی چند بود؟
بله؛ 3خط داشتیم با 3شماره. 2222،2223،01. مردم که هر کدام از اینها را میگرفتند، من پای دستگاه بودم و جواب میدادم. این آخر کاریها هم بیسیم آمد که الان خاطرم نیست شمارهاش چند بود.
پس احتمالاً کلی هم با مزاحم تلفنیها سروکار داشتید؟ زنگ بزنند فوت کنند یا اینکه آدرس غلط بدهند و الکی بگویند که فلانجا آتش گرفته است؟
تا دلتان بخواهد. زنگ میزدند، چرت و پرت میگفتند و قطع میکردند. مردم آن روزها خیلی اذیتمان میکردند. این تلفن آتشنشانی مدام زنگ میخورد و یک نفر پشت تلفن سرکارمان میگذاشت. من هم اخلاقم این بود که خیلی کل کل میکردم و همین که میفهمیدم سرکاری است، سریع قطع میکردم. جالب است که آن زمان هر کسی هم تلفن نداشت و میدیدید در هر محلهای، پولدارهای آن کوچه و خیابان تلفن داشتند. بقیه که میخواستند تلفن کنند، باید میآمدند تلفنخانه که یکی از معروفترینهایش در کوچه چهارباغ بود. خیلی از همکارانم نمیفهمیدند که سرکار رفتهاند و خیلی وقتها ماشین میفرستادند و دست از پا درازتر برمیگشتند.
اینکه پیرمردها تعریف میکنند یکی از وظایف آتشنشانی مشهد آبرسانی به بعضی از محلههای شهر بوده که آب نداشتند، درست است؟ یعنی برای اینکار ماشین مخصوص داشتید و شیفتبندیتان کرده بودند که مثلاً کدام روز چه کسانی به چه محلهای بروند؟
غیر از آن چهارتا اشکودایی (برند ماشین آتشنشانی) که گفتم نو بودند و برای حریقها استفاده میکردیم، دوتا خودرو قراضه و درب و داغانتر داشتیم که منبع آب بودند. هم برای ماشینهایِ آتشنشانی خودمان و هم برای خودِ شهر. آن زمان بعضی از کوچه، خیابانها و محلههای مشهد آب نداشتند. شهردار دستور داده بود، هر محلهای که به آب نیاز دارد آتشنشانی با همین ماشینهای منبعدار برای آبرسانی به آنجا برود. شیفتبندی کرده بودیم و هر دفعه نوبت یک نفر بود که این کار را انجام بدهد. ماشین میرفت یکجایی در مرکز محله میایستاد و زن و بچهها میآمدند آب برمیداشتند. مثلاً یادم هست که خانههای سازمانی آتشنشانی که در خواجهربیع بودند، به هیچ عنوان آب نداشتند. یکی دو تا خانواده آنجا تا من نمیرفتم آب برنمیداشتند. یک بار پرسیدم که چرا اینکار را میکنید. گفتند چون شما اهل نماز اول وقت و روزه هستی و دین و ایمان داری، خیالمان راحتتر است.
آن زمان در آتشنشانی سرتان خیلی شلوغ بود؟
آتشسوزی در مشهد خیلی زیاد بود. از یک طرف خانهها چوبی بود و زود آتش میگرفت. از وقتی هم که پای گاز به مشهد باز شد، مردم خیلی کار با آن را بلد نبودند و مدام تلفن زنگ میخورد که فلانجا در مشهد آتش گرفته است و علتش هم گاز است.
چرا احمدیان فرق دارد
یک روز خط2222 زنگ خورد و خبر حریق در خیابان ارگ را دادند. آن موقع این خیابان در قُرُق پولدارهای مشهد بود و همه از ما بهتران در آن زندگی میکردند. تلفنچی که خودش آدرس محل حریق را گرفته بود هم باید همراه گروه میرفت و من علاوه بر اینکه تلفنچی بودم، جانشین رئیس ایستگاه هم شده و در نبود او سرپرست کل من بودم. حریق تقریباً گستردهای بود. همه شیروانیها از سینما فردوسی تا کنسولگری انگلیس یکسره آتش گرفته بود. کنار خودرو ایستاده بودم که حواسم رفت سمت خانهای که روبهرویم بود. گفتم نکند کسی داخل باشد و متوجه حریق نشده باشد. در را با لگد باز کردم و دیدم که یک دختر15-14 ساله وسط دود و آتش ایستاده است و نمیتواند فرار کند. پرده اتاق هم داشت در آتش میسوخت. اول از همه که پرده را کندم و زیرپا خاموشش کردم و بعد این خانم را که داشت کمکم از حال میرفت از خانه بردم بیرون و سپردم دست مادرش که منزلشان همان دور و اطراف بود. همین که چشمش به دخترش افتاد، با حالت گریه و زاری فریاد میزد که آتشنشانی خداست، آتشنشانی خداست! برگشتم جای خودرو، دیدم یک آقای کت وشلواری شیکپوشِ ورزشکار از خودرویش پیاده شد. اول به من اخمی کرد و بعد از چند دقیقه که رفت داخل خانه، برگشت و شروع کرد به تشکر کردن و بغل کردن من و میگفت که شما کارِ خدا را میکنید و... دست کرد در جیبش که 100 تومان به من بدهد برای اینکه خواهر یا زنش را نجات داده بودم. قبول نکردم، گفتم مهندس جان ما مأموران آتشنشانی هیچ چشمداشتی نداریم و اگر صاحبخانه برایمان حتی آب و شربت هم بیاورد نمیخوریم. این آدم برادر شهردار مشهد بود. یکی دو روز بعد خبر دادند که شهردار با جمعی از مسئولان شهری برای بازدید میخواهند بیایند ایستگاه. از استاندار و معاونانش گرفته تا شهردار و رئیس شهربانی همه آمدند. نمیدانستیم قرار است چهکار کنند. فکر میکردیم که یک بازدید ساده است و میخواهند سان ببینند و بروند. پشت میکروفون من را صدا زدند. جلو جایگاه که رسیدم، شهردار وقت مشهد آمد بغلم کرد و وقتی که رفت پشت میکروفون گفت: آقایان شماها چرا یکی مثل احمدیان نمیشوید. این آقا با کار دیروزش به مردم ثابت کرد و نشان داد که شهرداری دزد نیست. آب برایش بردند نخورده است. بعد هم دست کرد و یک پاکتی به من داد که داخلش پول بود. شهردار یک مبلغ دیگری روی آن 100تومانی که برادرش میخواست به من بدهد گذاشته و به همه بچههای آتشنشانی مشهد پاداش داده بود. بعد از این ماجرا هم به حقوقمان 20-10 تومان اضافه کردند.
یک تین روغن زرد و یک کیسه برنج، سهم من از نجات زندگی
نشسته بودم به ناهار خوردن که تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم دیدم 2 نفر آن طرف خط دارند با هم صحبت میکنند. هرچه گفتم الو! الو! هیچکس جواب نداد. صحبتشان به دعوا رسیده بود و مردِ خانه داشت به زنش میگفت که این مرد که پشت تلفن است چه کسی است و از آن طرف خانمش میگفت که مرد کجا بود؟ من خانه مادرم را گرفتم. با خودم گفتم اگر تلفن را قطع کنم این 2 نفر با هم دعوا میکنند و بعد هم طلاق میگیرند. با عصبانیت گفتم: با خانمت درست صحبت کن. یا شماره را اشتباه گرفته یا خط رو خط افتاده است. من احمدیان هستم و اینجا هم آتشنشانی است. قطع کن و شماره2222 را بگیر و ببین چه کسی برمیدارد. شماره را گرفت، من برداشتم و فهمید که اشتباه کرده و به خانمش داشته تهمت میزده است. خیلی طول نکشید که یک بنز آخرین مُدل آمد و دم در ایستگاه آتشنشانی ایستاد. همان آقا که تاجر برنج و روغن بود آمد و کلی تشکر کرد که زندگیاش را نجات دادم. خلاصه که سهم ما از نجات زندگی این 2 نفر یک تین روغن زرد و یک کیسه برنج شد.
پسری که زیرآوار جا ماند
یکی از حریقهای معروف مشهد، در خیابان تهران اتفاق افتاد. یک گاراژ ماشین به شکل عجیب و غریبی در آتش سوخت و خراب شد. یادم هست شبِ سردی هم بود و وقتی که کار تمام شد. سید احمد شجاعی که رئیس آتشنشانی مشهد بود همهمان را به خط کرد و در آن شب تاریک چراغ قوه انداخت توی صورتمان ببینند که همه هستند یا نه. بعد هم رو کرد به من و گفت که احمدیان تو اینجا تا صبح کشیک بده. اگر هم اتفاقی افتاد زنگ بزن مرکز. یک سطل هم دادند دستم که اگر گاراژ دوباره آتش گرفت، خاموشش کنم. جلو درِ گاراژ قدم آهسته میرفتم که صاحبان گاراژ آمدند. دوتا جوانِ خوشتیپِ خوش بر و رویِ ورزشکار. شام که گیرشان نیامد، یک جعبه شیرینی خریدند و آوردند برای من به نشانه تشکر. شام که نخورده بودم، شکمم را با همان شیرینیها پُر کردم. دم دمای صبح بود که متوجه شدم یک خانمی دارد پشت در گاراژ راه میرود. صدا زدم که خانم اینجا خطرناک است بروید. برگشت گفت که آمدم دنبال بچهام. دیشب اینجا بوده و هنوز نیامده است. سریع زنگ زدم ایستگاه و ماشین آمد. آوارها را کنار زدند جنازه بچه آن خانم را پیدا کردند.
از اطفائیه تا آتشنشانی
حدود 150سال پیش، در سال 1221 نیروهای اشغالگر روسیه که اشراف سیاسی و اجتماعی بر پایتخت و مقر ولیعهد آن زمان یعنی شهر تبریز داشتند، برای حفظ منابع اقتصادی خود و نیروهای وابسته، یک واحد آتشنشانی در این شهر ایجاد کردند که پس از اطفائیههای ابتدایی ایجاد شده در ایران که مدرنترین تجهیزاتشان گاری، خر و سطل بود، میتوان از آن به عنوان اولین فعالیت در حوزه ایجاد آتشنشانی در ایران نام برد .
دومین واحد آتشنشانی ایران با توجه به نیاز پالایشگاه نفت مسجدسلیمان و آبادان در جنوب کشور احداث شد. بعد از آن و همزمان با رشد کشور در حوزههای مختلف، نیاز به آتشنشانی در شهرهای دیگر احساس شد و اول از همه در پایگاههای مهم اقتصادی ـ صنعتی آن زمان مثل تهران(1303)، قزوین(1303)، اهواز(1304)، بندرانزلی(1305)، رشت(1310)، مشهد(1312)، قم(1321)، زنجان(1327) و اصفهان(1328) ایجاد میشود .جالب است که اطفائیه تهران را هم روسها راه انداختند و اولین واحد آتشنشانی این شهر سال 1303 شمسی در گاراژی به نام حسنی به وسیله یک ژنرال روسی با 4دستگاه خودرو و 15 نفر کارمند درجهدار نظامی شروع به کار کرد.در مشهد اما تا قبل از سال 1312 هیچ ادارهای برای کمک و امداد در حوادث و آتشسوزیها وجود نداشت. تنها نیرویی که در این مواقع به مردم کمک میکردند نیروهای احتسابیه بودند. این اداره از 2بخش احتساب و تنظیف تشکیل میشد، نیروهای تنظیف که مسئول نظافت شهر بودند در مواقع حوادث و حریق به مردم کمک میکردند که در بیشتر موارد تلاشهای آنها بینتیجه میماند.بلدیه مشهد آن زمان در عمارتی بزرگ که امروز انبار نیروی انتظامی است، افتتاح شد و گاراژ خرازی را که نزدیک همان ساختمان بود به عنوان ایستگاه آتشنشانی انتخاب کردند. کل تجهیزات این ایستگاه نصفه و نیمه هم تعدادی گاری اسبی و سطل آب بود و تعدادی نظامی نیز به عنوان مأموران آتشنشانی انتخاب شدند. جالب است که این مأموران هیچ اطلاعی از نحوه رفع حریق نداشتند و در صورت بروز آتشسوزی در مشهد به کمک حادثه دیده میشتافتند و تا حد مقدور همکاری میکردند .
در سال1312 که بلدیه به شهرداری تغییر نام داد و به محل فعلی آن در میدان شهدا منتقل شد، آتشنشانی هم که مجموعهای از آن محسوب میشد به میدان شهدا و نزدیک شهرداری منتقل و با دایره موتوری شهرداری ادغام شد. این مکان چند دهانه گاراژ بود که در بالای این گاراژها سه اتاق قرار داشت و رئیس آتشنشانی وقت و 2 مأمور دیگر در اتاقها زندگی میکردند و در کنار آنها آشیانههایی برای استراحت بقیه کارکنان وجود داشت .
در سال 1325 تعداد 5 اتاق دیگر در مجاورت همین ایستگاه که متعلق به واحد موتوری شهرداری بود، احداث شد و مأموران دیگر آتشنشانی با خانوادههای خود در آن ساکن شدند تا به صورت شبانهروزی مشغول فعالیت باشند.روزنامه خراسان در مهرماه 1397 به بخشهایی از زندگی اولین رئیس آتشنشانی نوین مشهد که در این گزارش چندباری از او اسم برده شد، اشاره کرده و نوشته است: «سید احمد شجاعی» یکی از رؤسای تأثیرگذار آتشنشانی مشهد بود که تحولات زیادی را در این تشکیلات رقم زد. او متولد 14 اردیبهشت 1301 در بجستان بود. تحصیلاتش را در هنرستان فنی مشهد واقع در میدان تقیآباد در رشته اتومکانیک ادامه داد. بعد از گرفتن دیپلم از سال 1328 بهعنوان معلم در هنرستان مشغول تدریس شد. وی چندی بعد بهدلیل مهارت در کار، به عنوان رئیس بخش اتومکانیک هنرستان صنعتی مشهد انتخاب شد. از دهه 30 بنا به دعوت شهرداری، سرپرستی اداره موتوری آتشنشانی شهرداری مشهد را قبول کرد. شجاعی، جایی در خاطراتش ماجرای فعالیت در آتشنشانی را چنین بیان کرده است: «آن موقعها که امکاناتی نبود، آتشنشانی 2 دستگاه ماشین اشکودا داشت. این ماشینها آژیر نداشت، یک زنگ آهنی داشت که در هنگام حرکت یک نفر با چکش به آن میزد و اعلام خطر میکرد. نیروهای آتشنشانی هم که جای نشستن نداشتند، دو طرف ماشین، پهلوی تانکر، رکاب داشت که نیروها روی این رکابها میایستادند و با یک دست خودشان را به میلههایی که کمی بالاتر قرارداشت، میگرفتند. گاهی اوقات خیابانها را با این ماشینها آبپاشی میکردند تا خاک بلند نشود. این ماشینها هندلی بود؛ یک طناب میبستیم به هندل موتورش و آن را میکشیدیم تا روشن شود...». روزنامه خراسان در مرداد 36 درباره ساز و کار این تشکیلات مینویسد: «برای اینکه در وقوع حریق مأموران آتشنشانی زودتر با خبر شوند و خود را به محل حادثه برسانند و منتظر اطلاع اشخاص نباشند، بنا به پیشنهاد سرپرست اداره موتوری و آتشنشانی شهرداری قرار بر این بود تا برج مرتفعی در بالای چهارمین طبقه ساختمان شهرداری بنا شود و دائما مأموری برای دیدهبانی در آنجا گماشته شود. در این برج دیدهبانی، تلفن مستقیمی نصب شد که رابط بین برج و آتشنشانی بود. همچنین برای تکمیل وسایل اطفائیه در نتیجه اقدام آقای شجاعی، چند دستگاه موتور پمپ آب و لوازم یدکی ماشینهای آتشنشانی و دیگر وسایل موردنیاز آتشنشانی تهیه و در اختیار آنان قرار داده شد و چون نفرات مأموران آتشنشانی کم بودند، 12 نفر به مأموران آنجا افزوده شد و نیز برای تأمین آسایش مأموران آتشنشانی، تعداد 12 دستگاه تختخواب فنری و وسایل استراحت به آتشنشانی واگذار و ضمناً ماهیانه 200ریال به حقوق آنان افزوده شده است.»در زمان شجاعی، آتشنشانی شاهد فعالیتهای گستردهای بود. وی نخستین کسی است که از آتشنشانی مشهد در سال 1338 به آلمان اعزام شد و در آنجا آموزشهای نوین آتشنشانی را فرا گرفت. شجاعی درباره چگونگی اعزامش به آلمان و گذراندن دوره آتشنشانی در آنجا گفته است: «در سال 1338، در حریق هتل فیروزه، شیلنگ آب را در دست داشتم و روی دیواری مشرف بر حریق نشسته بودم و آماده بودم تا پس از جریان آب، بهسوی حریق نشانه روم. فشار آب زیاد بود و ناگهانی جریان یافت و شیلنگ ضربه زد به سینهام و از بالای دیوار افتادم کنار آتشها. در آن حادثه پایم شکست و به کمرم ضربه سختی وارد شد و کتفم نیز شکست. در سال 1338 برای معالجه و درمان به آلمان اعزام شدم. در همان سال یک دوره آتشنشانی را در آلمان گذراندم و دیپلم مربوط را با موفقیت دریافت کردم.»
اثرات این آموزشها بعد از بازگشت او به مشهد مشخص شد، زیرا با به اجرا درآوردن طرحهای جدید، آتشنشانی مشهد از نظر نوع تجهیزات، انضباط افراد، فرم لباسها و... بهکلی متحول شد.همچنین روزنامه «نور ایران»، از خدمات شجاعی در آن دوران چنین یاد کرده است: «... در جریان اطفای حریق ساختمان هتل پارس، رئیس شجاع آتشنشانی و مأموران فداکار او با فقدان وسایل، آنچنان از خودگذشتگی نشان دادند که عمل آنها بیشتر به خودکشی شباهت داشت. شجاعی، رئیس آتشنشانی، که امتحاناتی از این قبیل درگذشته هم داده، در این آتشسوزی واقعاً بهطرز اعجابآمیزی کار میکرد و خودش پیشاپیش همه مأموران آتشنشانی به داخل آتش میرفت. در تمام مدت آتشسوزی، آقای شهردار در محل حریق حضور داشت و این حریق که درعینحال حریق خطرناک و شدیدی بود، از ساعت 8 تا 10 صبح یعنی به مدت 2 ساعت ادامه داشت و اگر آتشنشانی یک نردبان بلند فلزی داشت، حریق در مدت کوتاهی اطفا میشد و این همه خودکشی لازم نداشت.»