اینجا زمانی زندگی در جریان بوده...
.
یک روز از مدرسه که برمیگشت متکا را بر میداشت با مداد سیاهش هر چه در کلاس امروز یاد گرفته بود روی دیوار میکشید. مادرش که میرسید بدو بدو متکا را سر جایش میگذاشت و به نوشتن مشقهایش ادامه میداد. یا مثلا یک بار پدربزرگ همان اوایل پاییز، خواسته بود لوله بخاری را در جایش جا بزند اما دیواری که نم برداشته بود، گچهایش ریخت. بعد از آن بخاری برای همیشه جلوی دیوار قرار گرفت و کسی دیوار و خرابیاش را ندید. فکر میکنم اوایل مرداد بود، یا خرداد، مادر تمام سرویس آشپزخانه را با انگور ست کرده بود.اینجا یک بار، یک نفرلب پنجره ایستاد. همینطور که داشت نانهای خشک شده را برای یاکریمها خیس میکرد، آجرهایی را دید که به بالا میروند و قرار است برج شوند. از آن روز به بعد از پنجره فقط یک دیوار آجری دیده میشد.اینجا زمانی زندگی در جریان بوده، زمانی کسی عاشق شده و زمانی کسی متولد. اینجا برای آدمهایش پر است از رازهایی که بوده و پوشیده شده. اینجا زمانی امنترین نقطه زندگی بوده اما حالا «احتمال خطر ریزش وجود دارد».
کد خبر: ۲۵۷۰۳۴
تاریخ : ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۴:۴۹