ناسوگواری و غم‌های جامانده

شنیده و خوانده بودم‌ که یکی از دغدغه‌های روان‌شناسانه این روزها مسئله سوگواری و بهتر بگوییم‌ ناسوگواری است که به‌علت محدودیت‌های بهداشتی، درد دوچندان و ماندگاری را بر روان بازماندگان حک می‌کند، اما از درک‌ کامل این‌ مطلب عاجز بودم تا روزی که خبر درگذشت رفیقی شفیق، همچون دانه‌های درشت و بی‌وقت و ویرانگر تگرگ بر سرم آوار شد. این روزها بیشتر می‌فهمم که چرا یکی از اولین گام‌هایی که انسان در مسیر تمدن برداشته، شکل‌دادن به آیین‌های سوگواری یا همان مراسم تدفین بوده است. فرار از جهنم فراق و امید و اطمینان به دیداری دوباره در دنیایی دیگر تنها به‌مدد آرامش مناسک جمعی میسر بوده است.

گاهی غفلت می‌کنیم از داشته‌هایی به‌ظاهر کوچک؛ مثلا همین مجالس‌ ترحیمی که شاید خیلی وقت‌ها در نظرمان تکراری و بی‌دلیل بیایند، اما این روزها می‌بینیم که در فقدان این‌ مناسک مرسوم و همدلی‌ها و حرف‌های به‌ظاهر کلیشه‌ای، چگونه غم در عمق وجود آدم رسوب می‌کند و حال کدام زمان، چگونه و با چه سختی و هزینه‌هایی این سنگ رسوبی از ته قلب آدم جدا شود، خدا می‌داند! ماجرا ابعاد دیگری هم دارد؛ مثل خیلی از موقعیت‌ها که وقتی در فضای حقیقی به بن‌بست می‌خوری و به مجازی پناه می‌بری. حالا هم همین کار را می‌کنی؛ صفحه‌هایی برای یادبود و مرور خاطرات و ذکر صلوات و ختم‌ قرآنی برپا می‌کنی، اما این کجا و آن درآغوش‌کشیدن‌ها و دست‌فشردن‌های ماقبل کرونا کجا؟ بماند که عجب دردی دارد مرور خاطرات نوشته‌شده و نقش ماندگار گفت‌وگوها با عزیز درگذشته در شبکه‌های اجتماعی که معجونی است از دل‌تنگی نسبت به یک‌ گفت‌وگوی شیرین، افسوس از تلخی گاه‌وبی‌گاه و ده‌ها حال بالاوپایین که رهایت نمی‌کنند. این هم معجزه عصر سایبر است که مرگ‌ را هم حال‌وهوای دیگری داده است.