ای خدا، ای فلک، ای طبیعت...
دیروز که خبر زلزله تهران را شنیدم، بی‌اختیار به‌یاد بیت‌هایی از شعر «دماوندیه» ملک‌الشعرا بهار افتادم؛ به‌ویژه آنجا که شاعر خطاب به کوه دماوند می‌گوید: «شو منفجر‌ای دل زمانه/ وآن آتش خود نهفته مپسند!» بهار که از وضع اجتماعی ایران در آن زمان ناراضی است و به آن اعتراض دارد، از قله دماوند خواهش می‌کند که آتشفشان خاموش خود را فعال سازد و زلزله‌ای ایجاد کند و مواد مذاب خود را بر سر مردمی بریزد که در یک کلام «ناشکری» کرده‌اند و «ناشکری» نیز مصداق «کفران نعمت» و در نتیجه «کافرشدن در برابر خداوند» است. تخیل‌های شاعرانه اگرچه در ساحت سخن بسیار زیبا و تأثیرگذار است، به‌همین مقدار که دیدیم و شنیدیم می‌تواند سهمگین و ترسناک باشد؛ اما درعین‌حال ریشه در واقعیتی مهم و حقیقتی تلخ دارد.
از سوی دیگر، این روز‌ها که شیوع کرونا دامنگیر همه مردم جهان شده و زندگی نوع بشر را دستخوش تحولی عجیب کرده است، فکر سهمگین و ترسناک دیگری را به ذهن آدم می‌آورد و آن هم «انتقام جهان طبیعت از انسان» است؛ انسانی که در یکی‌دو قرن اخیر بی‌مهابا به همه اجزای جهان هستی دست انداخته و در ساحت نظر و عمل دست به‌ویرانگری طبیعت برای مصادره آن به‌مطلوب خویش زده است؛ شهر‌ها را یکی پس از دیگری بدون هیچ‌گونه هماهنگی با جهان طبیعت گسترش داده و کارخانه‌هایی برای رفاه خویش ساخته است که هر کدام از آن‌ها برای نابودی محیط‌زیست به‌مثابه شلیک تیری کاری است.
سیل سال گذشته و آسیب‌هایی که شهر‌ها و روستا‌های ایران از آن دیدند، زلزله‌های پی‌درپی در مناطق مختلف که یکی‌یکی به ویران‌شدن بخش‌هایی از سکونت‌گاه‌های انسانی منجر می‌شود و خطر آن را هر لحظه در بیخ گوش شهر‌های بزرگ احساس می‌کنیم و بالاخره شیوع ویروسی که اگرچه منشأ آن را حدس می‌زنیم، اما کسی نمی‌داند چه عاقبتی خواهد داشت و نوع انسان را دچار چه بدعاقبتی‌هایی خواهد کرد و مسائل دیگری از این دست، همه‌وهمه می‌تواند به ما گوشزد کندکه سال‌هاست چه بلا‌هایی بر سر مادر طبیعت آورده‌ایم و در آغوش پرمهر او نشسته‌ایم و از دامن پربرکت او توشه‌ها برداشته‌ایم و در همین حال کمر به نابودی او بسته‌ایم.
حالا ما می‌توانیم فعلا به جا‌های دیگر جهان کاری نداشته باشیم و بگذاریم هر کس به هر روشی صلاح می‌داند چاره‌ای بیندیشد، اما دست‌کم ما ایرانی‌ها که همواره می‌گوییم «یدا... فوق ایدیهم»، اما در عمل آن را جدی نمی‌گیریم و همیشه می‌خوانیم «ای خدا،‌ای فلک،‌ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن!»، اما کردارمان نشان می‌دهد که دست‌بالای خداوند را فراموش کرده‌ایم و نیز فراموش کرده‌ایم که همین آسمان و همین طبیعت چه بلا‌هایی می‌توانند بر سر انسان بیاورند، باید در خیلی از امور بازاندیشی کنیم؛ در اموری مثل سبک زندگی مصرف‌گرایانه و آسیب‌زننده به محیط‌زیست و در یک کلام در سبک زندگی غافلانه خویش باید بازاندیشی و بازنگری کنیم و به‌صورت اورژانسی برای آن چاره‌ای بیندیشیم و آن را به‌اصطلاح فوری‌وفوتی تغییر دهیم تا بیش از این در ورطه‌ای که نمایانگر انتقام طبیعت است نمانیم و نیز از خداوند بخواهیم به‌جای آنکه قدرت قهار خود را به ما بنمایاند، با ما به‌نظر رحمت خویش بنگرد. یادمان نرود که انتقام محیط‌زیست و قدرت جهان هستی تنها در تخیل شاعران باقی نمی‌ماند و ممکن است هر لحظه در عالم واقع محقق شود.