روزنوشت‌های شهری (٥٤)
شنبه) اول باید بروید به ایستگاه شهــــید بهشتی. جــوانی که دارد به یـــک بـــانوی میــان‌سال آدرس مــــی‌دهد، با دیــــدن من او را رها می‌کند و جلو می‌آید. سلامی و علیکی و اظهار محبت گرمی که کتاب‌هایت را خوانده‌ام و صفحه اینستا و کانال را می‌بینم. بعد مکثی می‌کند و می‌پرسد: پس شما واقعا مترو سوار می‌شوید؟ من فکر می‌کردم چیز‌هایی که می‌نویسید زاییده خیال است!
یکشنبه) کتاب جدیدی از استاد سیدمهدی شجاعی منتشر شده با اسمی جذاب و متفاوت؛ «خدا مال همه است!» مجموعه‌ای است از نیایش‌ها و مناجات‌های خواندنی و شیرین که واقعا محتوای متفاوتی هم دارد. سال‌ها پیش هم استاد شجاعی مناجات‌هایی در ابتدای هر شماره مجله نیستان می‌نوشت که جنس خاصی داشت و گاهی گزنده و تند بود و بعد به‌صورت یک کتاب مستقل هم چاپ شد. این مناجات‌های جدید مرا به‌یاد آن حال‌وهوای قدیم می‌اندازد.
دوشنبه) خبر‌های تلخ، سیاه، رعب‌آور و پریشان‌کننده! نه می‌شود از این فضای مجازی خلاص شد و رهایی یافت و نه می‌توان با این هجوم آوارگونه خبر‌های آزاردهنده کنار آمد!
سه‌شـــــــنبه) جـــوان سبزی‌فروش سر چهارراه تا مــــن را می‌بیند دسته سبزی‌ها را روی گاری می‌گذارد و از مشتری‌اش عذرخواهی می‌کند. جلو می‌آید به اظهار لطف: می‌شه یک عکس با هم بگیــــریم؟ دست روی شانه‌اش می‌گذارم و او موبایلش را بالا می‌آورد و یک عکس سلفی می‌گیرد!
چهارشنبه) سر سفره افطار نشسته‌ایم و بی‌صبرانه منتظریم صدای اذان را بشنویم. یکی از اعضای خانواده دارد درباره اذان مغرب در اصفهان می‌پرسد و هم‌زمان یکی دیگر دارد کانال تلویزیون را عوض می‌کند که کانال‌های استانی مختلف را ببینیم. نفر سوم به او اشاره می‌کند و می‌گوید: هر کانالی که زودتر اذان می‌شود، همان را بگذار!
پنج‌شنبه) وسایل شخصی و کتاب‌های مرحوم نادر ابراهیمی را آورده‌اند به «خانه شعر» در مجموعه فرهنگی عباس‌آباد؛ نگین سبز تهران و کتابخانه و موزه نادر ابراهیمی را درست کرده‌اند. واقعا مجموعه زیبا و دیدنی و ارزشمندی شده است. مخصوصا کاغذ‌هایی با دست‌خط خودش که برنامه‌ها و نقشه‌هایش برای زندگی را واضح و درشت نوشته است. تصمیم‌های آقای نویسنده، هنرمند، فیلم‌ساز و کوهنورد و... برای زندگی و آینده‌اش. مثل اینکه حتما روزی یک ساعت برای دخترش وقت بگذارد! خدایش بیامرزاد.