جهان قند است

سومین سحری بود که قسمتم می‌شد جلو دوربین حضور داشته باشم. دیروز بعد از افطار مصطفی آمد دنبالم و رفتیم یکی دوتا پیراهن گرفتم که تنوع لباسی داشته باشم. مردم عزیزند و لایق بهترین‌ها. وحوالی ساعت یک بامداد وارد حرم شدم. از باب‌الرضا (ع) آمدم تو، مهدی گفت یک اسپرسو بخوریم و پیشنهاد تلخش را چند دقیقه بعد به شیرینی کارت کشیدیم و از مغازه همه‌چی فروشی زدیم بیرون.

چه حکایتی شده همه مغازه‌ها در مشهد یک دستگاه قهوه‌ساز گذاشته‌اند گوشه مغازه‌شان و یک کاغذ چسبانده‌اند که «اسپرسوی اعلی موجود است» و قهوه‌فروش شده‌اند. از جهتی خوب است که دسترسی را راحت کرده و از جهتی بد، چون معلوم نیست چه قهوه‌ای می‌خوری! 

وارد استودیو می‌شویم، از این پاپوش‌های خادم‌ها برایم خریده‌اند که پاهایم یخ نکند. چرم مصنوعی است و با حرارت بدن گرم نمی‌شود که هیچ بدتر پا عرق می‌کند و عرق یخ می‌زند و پاهایت چوب می‌شوند. پلاتوی اول را در صحن انقلاب می‌گویم. یک شعر از سعدی می‌خوانم و می‌گویم برویم بالا که برنامه را رسما شروع کنیم. آقای امین فروغی، رحمت بر شیری که خورده است، این‌قدر که این مرد شیرین است و این‌قدر که این عزیز فرزانه محفوظات و معلومات دارد و از فضایل مولایمان علی (ع) این‌قدر گوارا می‌گوید و می‌نویسد. 

{$sepehr_key_111985}

دعای سحر پخش می‌شود، چند دقیقه‌ای از اینستاگرام خودم زنده حال و هوای حرم را می‌روم، حجم التماس دعا‌ها عجیب غریب است. مردم گرفتارند، مردم اذیت‌اند، روزگار درد‌های ناگفته است. به برنامه برمی‌گردیم. آقای طباخیان از اصحاب مولا می‌گوید و بزرگی‌شان و بعد اذان تهران را پخش می‌کنیم. به محضر حضرت می‌رسم، قصور و تقصیر‌های امشب را التماس می‌کنم نادیده بگیرد. نماز صبح می‌خوانیم و به حرم بر می‌گردم. جهان قند است.