اسمش را گذاشتهام «لشکرِ یک نفره» کارآفرینِ همشهریمان را میگویم که نام مشهد را در اقتصاد ایران درخشان کرده است. مردی که معتقد است تا یک ایرانی بیکار است، نباید در کشوری دیگر سرمایهگذاری کند. این را به آنور آبی شدهها هم میگوید. وقتی در سفر به کانادا، دورش را میگیرند و میگویند ما برای بهتر شدن اوضاعمان ایران را گذاشتیم و آمدیم اینجا، اما این مرد در ایران ماند و امروز وضعیتش از همه ما بهتر است. میخواهند از ظرفیتش استفاده کنند دعوتش میکنند که بیا و یکی از پروژههایت را اینجا اجرا کن. میگوید نه! میگویند بیا، ما سرمایهگذاری میکنیم ۵درصدش مال تو. میگوید نه! میگویند ۷درصد.
باز جوابش همان نه قاطع است. میگویند اصلا بیا صحبت کنیم به هر درصدی که تو راضی شدی. باز میگوید نه! میگویند چرا؟ جوابش صریح است و شفاف؛ تا وقتی جوان ایرانی بیکار است هرگز حاضر نیستم بیایم و برای کاناداییها کار ایجاد کنم. من ایرانی هستم! واقعا هم لشکر یکنفره است. فقط در دفاع نظامی نیست که برخی افراد به اندازه یک لشکر کارایی از خود نشان میدهند.
{$sepehr_key_116578}
در عرصه تولید و جبهه اقتصاد هم این را تجربه میکنیم. از قضا کشور امروز به زنان و مردانی چنین بیشتر نیاز دارد. وجودشان غنیمتی است قیمتی و هزار البته قیمتساز. مثل آن خیرمرد دیگر که همه توانش را برای احیای کارخانهاش گذاشته است. همکار ما میگفت کم ندارد که فراوان هم دارد. یک قلمش ۴۵ واحد آپارتمان است که من سرپرست آن و مسئول پیگیری دخل و خرجش هستم. فقط اجاره همینها صدها میلیون تومان میشود. املاک دیگر هم دارد، اما دلش با تولید است. میگوید پول اجاره به من نمیچسبد.
میخواهم با کارخانه، سفرهای بلند پهن کنم که تا خانههای مردم برسد. اینکه برای جوانان وطن کار تولید کنم و از تولید دستهای توانایشان نان بخورم هم برکتی دیگر دارد و هم حلاوتی دیگر. اصلا هم حاضر نیست مثل برخیها پولش را راهی بازار طلا و ارز و... کند. میگوید تا زندهام تولید باید داشته باشم. ایران امروز و فردا، این قبیل آدمها را میخواهد. با این نگاه است که میتواند به فردای موفقیت، چشم باز کند. کاش ما هر کدام به اندازه توش و توانمان نقشی چنین شایسته در دفتر سازندگی بزنیم. کاش.