به گزارش شهرآرانیوز؛ در «نقشبندان»، آقای جواد بهزاد پای بوم نقاشی اش نشسته و سعی میکند تصویری را کامل کند که هیچ وقت نتوانسته آن را به سرانجام برساند؛ و هیچ وقت هم نمیتواند. او، که در تنهایی کامل زندگی میکند، روزهای کسالت باری دارد. زنش، شیرین (که تلخترین بخش زندگی اش است)، برای درمان به آمریکا رفته و برای اینکه شوهرش، جواد بهزاد، را راحت بگذارد توافقی از او جدا شده است، اگرچه ذهن جواد بهزاد از همسرش جدا نشده است.
فرزندانش هرکدام در گوشهای از کشورهای دور یا نزدیک لانه کردهاند و او، در تنهایی کسالت بار و باطل خودش، آشوبی دردناک را تجربه میکند، در ذهنش، جایی که گذشته دست از سرش برنمی دارد و او را در کورهای از عذاب درونی میسوزاند و میسوزاند و در تداوم گذشته نگه میدارد تا «حالـ» ـش را مسموم و زهرآلود کند. اما هوشنگ گلشیری در این داستان با چه روشی گذشته را در متنش ارائه میدهد؟
«یک مسئله موقت» درباره یک مسئله غیرموقت صحبت میکند و چند مسئله موقت دیگر. در این داستان، شوبا و شوکومار، زن و شوهر هندی الاصل مهاجر ساکن آمریکا، یک روتین حوصله سربر دارند که نشان از رابطه سرد آنها دارد. توجهی که به هم نشان میدهند فقط حاکی از آن است که رابطه شان به نخی بند است. در شرایط فعلی زندگی شان، شوکومار (مرد) بیشتر زمانش را در خانه میگذراند.
در روند داستان، متوجه میشویم که او مردم گریز و منزوی شده و شوبا، زنش، بیشتر، سرش را به کار خودش گرم کرده است. در تمام مدتی که شوکومار در خانه است و گاهی به آشپزی رسیدگی میکند، یاد «گذشته»ها میافتد، و ما ازطریق متن داستان متوجه میشویم که چه بر آنها گذشته و چه اتفاقاتی را از سر گذراندهاند.
در عین حال، داستان با اطلاعیه اداره برق شروع میشود که میگوید به مدت پنج روز، روزی یک ساعت، برق منطقه قطع میشود، از هشت تا نه شب. شوبا و شوکومار تصمیم میگیرند که در ساعت قطعی برق شمع روشن کنند و پشت میز شام یک بازی انجام دهند. بازی این است که هرکدامشان یک شب چیزی را فاش کند که تا الان نگفته؛ و، به این ترتیب، بازهم زوایایی از «گذشته» را برای همدیگر، و برای مخاطب، رو میکنند. اما جومپا لاهیری با چه تکنیکهایی گذشته را در داستانش ارائه میدهد؟
اجازه بدهید با داستان جومپا لاهیری پیش برویم، «یک مسئله موقت»:
«شوکومار به خاطر آورد که او [= شوبا]قبلا هم گاهی وقتها این شکلی میشد، صبحهای بعد از مهمانیهای شبانه یا گذراندن شبی در کافه، وقتی که تنبلی اش میآمد صورتش را بشوید.»
{$sepehr_key_116963}
لاهیری، علی رغم انتخاب زاویه دید سوم شخص برای داستانش، آگاهی راوی را به ذهن شوکومار محدود کرده است؛ این یعنی راوی از گذشته شخصیتها خبر ندارد و برای ارائه گذشته به مخاطب ناچار است از ذهن شوکومار بهره بگیرد و، با یادآوری گذشته در ذهن مرد، آن را برای خواننده داستان رو کند. در قسمت گفت وگوها، دیالوگ به یاری راوی میآید: ما ازطریق اعترافات زن وشوهر درقالب بازی متوجه میشویم که در فلان واقعه یا در بهمان زمان چه کردهاند و این اعترافات چه تأثیری بر حال آنها میگذارد. و، در انتها، آن پایان تکان دهنده چه اندازه منطقی و چه اندازه غافلگیرکننده است.
در «نقش بندان»، اما گلشیری روشی پیچیدهتر و سختتر درپیش میگیرد.
با تمام احترام به رضا دانشور، نویسنده مشهدی، عزیز و توانمند و بزرگ.