مهر و کین میتوانند دو روی یک سکه باشند. ابعاد گسترده این مسئله در روابط انسانی، محوریت اغلب داستانهاست. نمونهاش را در ادبیات، میتوان فتوفراوان یافت؛ تراژدی حماسی نبرد «رستم و سهراب» و آن صحنه دلخراش پسرکشی و نوشدارویی که پس از مرگ سهراب رسید، یا داستان «هابیل و قابیل» و برادرکشی و حواشی آن، جدال پررمزوراز آیدین و اورهان در کتاب «سمفونی مردگان» نوشته عباس معروفی از این نمونهها هستند و همچنین در این باره چندین و چند فیلم و سریال نیز ساخته شده است. این موارد بارها در طول تاریخ تکرار شده و هنوز هم در میان ما بوده و هست.
پیچیدگی علت چنیناتفاقاتی را در روابط شاید بتوان در حصار یک کلمه بیان کرد: «بخل و حسادت» بله حسادت! یا همان نبرد بر سر قدرت و جایگاه. انحصارطلبی و تمامیت هر کمالی را فقطوفقط برای خود خواستن است؛ مسئلهای که هر بار در گوشهوکنار زندگی با آن روبهرو میشویم و به جدال عشق و نفرت در روابط انسانی برمیخوریم. اگرچه میدانیم کشتن نه در معنای عام، بلکه از باب دیگری و به شکل دیگری میتوان با آن روبهرو شد و نفهمید که چرا باید مورد ظلم واقع شد و حتی نتوانست امر ظلم را در وجود آن کس ثابت کرد؟
مثلا اگر بخواهیم تمرکزمان را تنها در مورد داستانی بگذاریم، انتخاب همان جدال «رستم و سهراب» است و پرسیدن یک سوال هولناک: «این که آیا رستم، سهراب را شناخت و در نبرد با او، فرزند خود را کشت یا نه؟»
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی، این هم شنو
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
پاسخ به این سوال دشوار است و موافقان و مخالفان خود را دارد. چرا که همیشه داستان مرگ جوانمردی همچون سهراب در شاهنامهی فردوسی بزرگ برای همه دردناک است. اما چه چیزی در روایت این داستان برای گذشتگان چنین کشش بالایی داشته که بارها پای روایت نقالها مینشستند و حتی گفته شده برخی به آنها پولی میدادند تا داستان را جور دیگری روایت کند تا سهراب زنده بماند!
بگذارید پاسخ این سوال را اینطور بگوییم درک مسئلهی بخل و حسادت در داستانهای هابیل و قابیل برای همه روشن و مشخص است. همه میدانند قابیل چگونه کسی بوده: «بد طینت و بدذات» و اغلب آن کسی هست که جنجال به پا میکند، به طوری که میتوان راحتتر انگ شرارت را به او زد و متهمش کرد. اما درک مسئلهی «خباثت» در فردی که اغلب به خوبی معروف است و البته انگیزهی چنین کارش به دلیل حسادت است، چندان امر سادهای نیست.
البته هدف از نوشتن این مطلب اثبات وجود شر یا بد ذاتی در وجود رستم نیست. بلکه درک مفهوم دشوار این مسئله در انسانی است که چرا نمیتوانیم بدی را در وجود انسان خوب بپذیریم و سختتر از آن رسیدن به پاسخ سوالی که اصلا چرا خباثت عملی به مراتب زشتتر و شیطانیتر از شرارت است، در حالی که در زیر نقاب یا ناآگاهی خودخواسته خود پنهان است و نشان دادنی نیست؟
اکنون در این داستان ما با یک قهرمان حماسی رو به رو هستیم. با رستم دستان، که در پس هر نقاب و هر پرده که نقال داستان را روایت میکند، خود را همراه رستم و البته در زمرهی طرفداران پر و پا قرص او میدانیم؛ بنابراین با این فرض بر معتقدان به دیدگاهی که در آن رستم را مقصر در مرگ سهراب میدانند و عمل او را آگاهانه میدانند، چه باید گفت؟
آیا با خواندن شاهنامه باز هم بر این باور کنار میآییم که رستم، سهراب را نشناخته؟ نمیدانسته که پهلوان نوخاسته از توران پسرش است؟ چرا که او رستم است و پیر و پهلوان و ما نمیخواهیم با تصویر دیگری از او آشنا شویم؟ آیا پنهان کاری تهمینه از آشکار کردن حقیقت پسرش به رستم مسبب این خطا شد؟
یا میتوان با دلایل کافی فهمید که رستم، سهراب را شناخته و نتوانسته حقیقت این امر را بپذیرد، که این جوان قدرتمندتر از پدر، همان پسرش است و در انکار این مسئله و بخل و قدرت طلبی او را کشته!
حقیقت آن جایی هولناک است که ما شر را در سرشت خیری، چون رستم میبینیم و نمیپذیریم که از او عملی چنین زشت و ناجوانمردانه سر بزند؛ و شاید به همین دلیل است که برخی از گذشتگان میخواستند در شاهنامهخوانی داستان را تحریف کنند تا لااقل در آن روایت سهراب نمیرد و رستم از شناخت پسرش سر باز نزند.
اما اگرچه دشوار ولی باید پذیرفت که دوستی جام زهری را به جای نوش دارو به دیگری بدهد، خباثت است. امری که برای اثبات به عمل آن دوست به دیگری باید انرژی و توان مضاعف گذاشت، تا ثابت کند جام زهر را در اوج محبت به او تعارف کرده است. فریب خوردن از کسی که در چهرهای آراسته، مهربان و حتی مظلومنما، اما در حقیقت دشمنی حساب شده است چنان دردناک است، که پذیرش آن را به مراتب دشوار میکند.
شاید به همین دلیل است که بارها با خواندن مرگ سهراب ناخواسته اشک میریزیم. چرا که انتظار چنین عملی را از سهراب نداریم و به نظرمان این نهایت بی رحمی و شقاوت در شاهنامه است. مانند کاری که برادران یوسف به بهانه بازی و گله چرانی، یوسف را در کودکی به چاه انداختند، که باز علت این امر همان مسئلهی حسادت بوده و هست و البته دشوارتر اثبات وجود خباثت در نهاد کسی نه فقط به دیگران، بلکه به خود فردیست که دروغ خود را باور کرده و خود را به نفهمی میزند.
{$sepehr_key_119846}
ساده انگاشتن، مظلومنمایی و مهر و عطوفت نمایشی همان حربهایست که آدم را میتواند گرفتار خباثت و نه شرارت در وجود کسی کند که هرگز نفهمد از کی و کجا دچار بدبختی شده است؛ و این همان اتفاق سوزناکی است که هر بار با شنیدن چنین داستانهایی اشک میریزیم و هر بار با آنها همراه میشویم. چرا که به مشابهت آن را در زندگی و کارمان میبینیم، اما نمیتوانیم آن را اثبات کنیم؛ و فردوسی چنین تراژدی دردناکی را در شاهنامه چنین آغاز میکند:
اگر مرگ دادست بیداد چیست / ز داد این همه بانگ وفریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست / بدین پرده اندر، ترا راه نیست
در نتیجه خواننده خود به داوری و قضاوت در بارهی عمل رستم میاندیشد و علت این امر را برخواسته از نیاز آدمها میداند.