به گزارش شهرآرانیوز؛ اگر دو داستانی را که صحبتشان پیش کشیده شد خوانده باشید، یعنی «یک مسئله موقت» از جومپا لاهیری و «نقشبندان»، شاهکار هوشنگ گلشیری، به خوبی متوجه اهمیت گذشته، کارکرد دراماتیک آن و کارکرد عاطفی اش شدهاید. با نگاهی مبتنی بر تکنیک، شیوه ارائه گذشته و نحوه فلش بک زدن در هر دو داستان را بررسی کردیم، و نیز این را که چگونه گذشته در ذهن شخصیتها تداوم یافته و لحظه حالشان را تحت الشعاع قرار داده است.
حالا، از بین سه برهه زمانی داستان، میرسیم به «حال». ابتدای امر و به عنوان موضوعی مهمتر از هر موضوع دیگر، باید کارکرد دراماتیک حال را در داستان بسنجیم. لحظه حال و موقعیت فعلی شخصیتها در داستان، قبل از هر چیز، باید سؤال برانگیز باشد و عدم تعادل ایجاد کند. این وضعیت باعث کنجکاوی و پیگیری مخاطب میشود، باعث میشود در گذشته شخصیتها کندوکاو کند تا براساس کارکرد دراماتیک گذشته به انگیزههای شخصیتها پی ببرد. برای همین است که نویسنده باید در طراحی «وضعیت فعلی» شخصیتها تبحر داشته باشد.
برای مثال، در هر دو داستانی که بررسی شد، یک زوج داریم که رابطه شان دچار سردی و افول شده است. این یعنی وضعیت طبیعی یک زوج از تعادل خارج شده، و حالا منِ مخاطب این سؤال برایم ایجاد میشود که چرا چنین اتفاقی برای آنها افتاده، و از میان توصیفات و توضیحات داستان به دنبال آن نقطهها و حوادثی میگردم که چنین وضعیتی را رقم زدهاند. در «نقشبندان»، یک معلم بازنشسته، که از کامل کردن نقاشی اش عاجز است و در تنهایی زندگی میکند، این سؤال را در من برمی انگیزاند که این زنی که قرار است نقاشی شود کیست، و چرا او باید نقاشی شود.
خانواده این مرد کجایند؟ چه اتفاقی برای آنها افتاده و چه چیزی آنها را از هم دور کرده است؟ پیداکردن سرنخهایی که من را به جواب برساند همان چیزی است که نویسنده میخواهد، اینکه من آن سرنخها را به سرانجام برسانم، روایت داستان را درک کنم و بتوانم نمادهایش را رمزگشایی کنم. شاید برای همین است که مارکز میگوید (نقل به مضمون) «گاهی اوقات، نقطه شروع داستانم را جایی بسیار نزدیک به پایان انتخاب میکنم». چنین انتخابی بسیار هوشمندانه است.
اگر ماجراهای تشکیل دهنده یک داستان را شبیه به یک توده در نظر بگیریم و مجموعه کلمات متن داستان را محوری از نقطه آ (شروع) تا نقطه ب (پایان)، آن گاه، با جلوبردن نقطه آ روی محور فرضی روایت، میتوانیم کاری کنیم که وضعیت فعلی داستان با این برش نامتعادلتر شود. در عین حال، با جلورفتن آ و نزدیک شدن آن به نقطه پایان، بخشی از ماجراها تبدیل به گذشته شخصیتها میشوند (که با توجه به مباحث گذشته میدانیم 'Backstory' داستان را برای ما میسازند). همین ترفند کمک میکند تا موقعیتی غنی با پتانسیلی بسیار بالا بسازیم.
{$sepehr_key_118357}
یکی از شاخصترین نمونههای طراحی با این روش را میتوان در داستان «تپه های، چون فیلهای سفید» از همینگوی پیدا کرد. در آنجا، یک زن و مرد داریم که مشغول صحبتاند ــ همین قدر ساده. کم کم متوجه میشویم که نارضایتی خاصی بین آنها موج میزند که سعی دارند حلش کنند، ولی اوضاع عاطفی بینشان مدام بدتر میشود.
این گفتوگو چند دقیقهای بیشتر طول نمیکشد، و داستان در یک برش کوتاه اتفاق میافتد. همین وضعیت را میتوانیم در داستان «یک مسئله موقت» هم ببینیم. در این داستان، راوی، به جای آنکه تمام قضیه را از ابتدا تعریف کند و با روده درازیهای بی پایان توضیح دهد که هم زمانی جریان زایمان شوبا و جلسه کاری شوکومار چگونه باعث آسیب به آنها شده است، نقطه شروع متن را جایی در میانههای محور فرضی ماجراها میگذارد.
پس همیشه بین نقطه شروع ماجراها و نقطه شروع متن تمایز قائل شوید.
با احترام تمام به آلبر کامو، نویسنده فیلسوف.