به غیر گوشه بامت مباد جای قرارم

حالم زیاد روبه‌راه نبود. مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می‌رفتم. فکر کردم شاید اگر اتاق‌خواب را به‌هم بریزم و مرتب کنم تمرکزم را به دست بیاورم. لباس‌های زمستانی را جمع کردم و لباس‌های تابستانی را در دسترس قرار دادم. اتاق را جارو کردم و آینه را از غبار تمیز کردم.

اما غبار از قلبم زدوده نشد. رفتم سراغ آشپزخانه و دستی به کابینت‌ها بردم و مرتبشان کردم.

کشو‌های یخچال را درآوردم و بعد از شست‌وشو خشکشان کردم و دوباره گذاشتمشان داخل یخچال. آشپزخانه را جارو کردم و با یک لیوان چای رفتم سراغ گوشی‌ام، اما هیچ کدام پریشان‌احوالی‌ام را آرام و قرار نبود. همین‌طور که استوری یکی از دوستانم را باز کردم دیدم بیتی از عاشق اصفهانی را نوشته است:

«هوای کوی تو دارم چه گلشنی چه بهشتی
به غیر گوشه بامت مباد جای قرارم»

اشک از گوشه چشمانم سرازیر شد و حس کردم کبوتری دور افتاده از صحن گوهرشادم و دلم هوایی شد که از ورودی قدس وارد مسجد گوهرشاد شوم.

بچه را به پدرش سپردم و راهی حرم شدم.

اتوبوس خط‌۱۲ برایم همیشه سفیر حرم بوده و هرکس در این اتوبوس است حتی اگر مقصدش حرم نباشد باز در گمانم مهمان آقاست.

به بست شیخ طوسی رسیدم و بعد از تفتیش وارد صحن شدم و از همانجا مستقیم وارد صحن انقلاب شدم و به سمت ضریح رفتم.

شروع کردم به زمزمه زیارت عاشورا و دوبار در صف زیارت ایستادم که بتوانم زیارت عاشورا را به صدلعن‌وصدسلامش قرائت کنم و گاهی به ضریح چشم می‌دوختم و امام را خطاب قرار می‌دادم.

زیارتم که تمام شد به هوای مسجد گوهرشاد پرکشیدم و وارد صحن قدس شدم. همین‌طور که تصاویر کودکان فلسطینی از نظرم عبور می‌کرد برایشان سوره فتح را قرائت می‌کردم. به مسجد گوهرشاد وارد شدم و ناخودآگاه زیرلب گفتم:

‌دلم کبوتر جلدی‌ست کنج گوهرشاد‌

{$sepehr_key_119917}

سمت ایوان مقصوره رفتم و روبه‌روی گنبد نشستم و بدون اینکه چیزی به زبان بیاورم خیره شدم به گنبد و زمان از دستم خارج شد ناگهان بی‌قرار دخترکم شدم که به پدرش سپرده‌بودمش، پس از پدرمان آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع) اذن گرفتم و با آرامش باز با خط‌۱۲ به خانه برگشتم و فهمیدم گاهی هیچ‌کسی جز امام نمی‌تواند آرام و قرارمان باشد.