فرهاد منوری - منتقد تئاتر؛
پرومتئوس رها از بند
(آفرینندگی در دلِ تاریکی شکل میگیرد و در نور ظاهر میشود.) ژان ژنه
آرکتایپ، فارغ از روایت صرف اسطورهها، از ساختار اَبرداستان یا سفر قهرمان تبعیت میکند؛ ساختاری که خود مبتنی بر روایت انشعابی است.
نمایش با دیالوگهای کارگردانِ نهفته و نویسنده نهفته آغاز میشود؛ دو شخصیتی که به گمان ما نمایش را تحت کنترل دارند و ردپای مؤلف هستند.
نمایشنامه دارای ۱۰ شخصیت است: پرومته و هفایستوس (برگرفته از نمایشنامهی آیسخولوس)، چهار شخصیت خیالی و همچنین اپیمته، آتنا، زئوس و پاندورا که نقشی اساسی در روایت پرومته دارند.
روایت آیسخولوس:
اسطورهٔ پرومته نخستین بار در قرن هشتم پیش از میلاد مسیح، در شعر حماسی یونانیِ (هسیود) یا (تبارنامهٔ خدایان) شکل گرفت.
پرومتئوس یا پرومته، یکی از کهنالگوهای قهرمان از نژاد تایتانها و بهگفتهٔ آپولودوروس یک انسان، بهدلیل رابطهٔ نیک با انسانها و حمایت از بشریت، با زئوس، خدای خدایان و ساکن المپ، وارد جدال میشود. او آتش را به انسانها میبخشد و به همین سبب خشم زئوس را برمیانگیزد و سرانجام مجازات میشود.
در سال ۴۷۹ پیش از میلاد، اِشیل (آیسخولوس) این اسطوره را با تغییراتی در قالب یک تریلوژی بازنویسی کرد که تنها نسخهٔ (پرومته در بند) کامل باقی مانده است.
در این تراژدی، پرومته تنها تصویر میشود. در آغاز، او را به صخرهای میبندند؛ زئوس حضور ندارد، اما غلامان او در آنجا هستند. اول نمایش زمانی که پرومته را به زنجیر میکشند، کراتوس لب به سخن میگشاید.
تنها گناه پرومته، ربودن آتش از خدایان و بخشیدن آن به انسان بود. او دوستدار انسان و جهان او بود.
پرومته فریاد میزند:
(ای بادها و آبها،ای زمین وای آفتاب، ببینید که عشق با من چه کرد و نیکی چه پاداشی یافت!)
کمی بعد، درباریان زئوس، اوکئانوس و هرمس، از راه میرسند تا پرومته را به تسلیم وادارند و او را از راهی که در پیش گرفته بازگردانند. اما بیفایده است.
در پایان، دختران اوکئانوس میمانند و همراه با پرومته، زیر آوار صخرهها و سنگها دفن میشوند.
به آرکتایپ بازگردیم.
نمایش آرکتایپ به نویسندگی و کارگردانی مصطفی نصیری، اقتباسی از نمایشنامه پرومته در زنجیر نوشته آیسخولوس است که با نگاهی نو و به شیوهای ساتیری و پارودی، به نمایشنامهای دیگر بازآفرینی شده و به روی صحنه رفته است.
نمایشنامههای ساتیر در تئاتر یونان باستان، آثاری کوتاه بودند که رویدادهای آنها عموماً در مکانهایی دورافتاده و خارج از فضای انسانیِ آشنا رخ میداد. این نمایشها با بهرهگیری از زبان طنز و ریشخندِ اسطورهها، به بازآفرینی اسطورههای سنتی میپرداختند و نوعی نگاه انتقادی و پارودیک به روایتهای رسمی داشتند.
سه نمایش اصلی نصیری را (الکترا) (توراندخت) (آرکتایپ) باید به عنوان اقتباسی کمینه از روایتهای اسطورهای توصیف کرد که برای اجرا روی صحنه تنظیم شده است، بهخصوص آرکتاپ که در این قله است و به اوجِ فرم اجرایی خود میرسد.
سه نمایشنامهٔ نصیری بر دو عنصر طرح و شخصیت تأکید دارند و بیشک از تراژدینویسان بزرگ یونانی الهام گرفته شدهاند.
نمایش آرکتایپ مشابه توراندخت دوسویه است؛ کفِ صحنه با نوارهای نوری به سه فضای مکان-زمان تقسیم میشود؛ نوارهایی که یادآور خطکشی کفِ صحنه نمایش الکتراست که فضای خانه را میساخت. این نوارهای نوری مَنظر نمایش هستند که در بعضی از صحنهها از عنصر طرح مهمتر میشود.
صحنهی نمایش، خوشساخت، ساده و سرشار از تعلیق است؛ صحنهای پیشرونده، قدرتمند و جذاب که تمام داستان را، چون آهنربا بهسوی خود میکشد و افکتهای صدا قدرت آنرا چندبرابر کرده است.
نقطهی اشتراک تئاترهای موفق، توجه ویژه به طراحی و اجرای صحنه بوده و آرکتایپ از این حیث قابلتأمل است. نمایش بارها پیرنگنویسی شده تا به فرم کامل خود برسد. فرم اجرایی آنقدر برای مؤلف مهم است که در قسمتی از نمایش، به شکلی ساده و کوتاه توسط نویسنده و کارگردان نهفته درس داده میشود.
کارگردان: این چه دیالوگی بود واقعا؟
نویسنده: بنا به ضرورت ریتم نوشتم.
کارگردان: ریتم رو من مشخص میکنم.
نویسنده: نخیر. تو متن هم هست. من نمایشنامه رو بر پایه ایده اجرایی نوشتم. یعنی موقع نوشتنش همه چیزشو بستم.
کارگردان: عملاً داری میگی من هیچکارهام. من هیچکارهام؟
نویسنده: نه خب.
کارگردان: تموم شد و رفت. شما اون چیزی رو مینویسی که من میخوام و اون چیزی اجرا میشه که من میخوام. پس همه چیز تحت تسلط منه؛ اوکی؟
معرفی شخصیتها در اول نمایش با دو شخصیتی که روایت را نقل میکنند شروع میشود. کارکرد اصلی نویسنده و کارگردان نهفته روایتکردن، نصیحتکردن، تفسیرکردن، آگاهکردن، عکسالعملنشاندادن و فضاسازی است که نقش اساسی و مهم همسرایان را بازی میکنند.
در اپیزود اول، روایت و فضاسازی کارگردان را میخوانیم.
کارگردان: وسط صحنه ایستاده است. در فیگور عیسی مصلوب. عقاب اطرافش پرواز میکند. ابتدا دور است و بهتدریج نزدیکتر میشود؛ و در اپیزود چهارم، آگاهکردن و عکسالعمل نویسنده را میخوانیم.
نویسنده: آقای عزیز، در هر کتاب اسطورهای هم که شما نگاه کنین میبینین نوشته «پرومتئوس آتش را درون ساقۀ رازیانه نهان نمود و آن را به انسان اهدا کرد».
این دو شخصیت تقریباً در تمام اپیزودها حضور دارند تا حس ابهام در مخاطب ایجاد نشود. طرح اپیزودیک نیز به کمک آنها آمده تا حوادث و اتفاقات را در قالبی ساده به یکدیگر پیوند دهد. ساختار نمایش نیز بهگونهای طراحی شده که در تضاد با اجرای بازیگران قرار میگیرد و مانع از آن میشود که بازیگران بتوانند همچون نمایشهای قبلی، مانند توراندخت و الکترا، میدانداری کنند. گاهی شوخی در متن از فرم اجرایی بامزهتر است. اینبار، متن به اندازهی پیرنگنویسی مورد توجه قرار گرفته است.
نویسنده در معرفی شخصیتها شتابزده عمل نمیکند.
در هر اپیزود، یک یا دو شخصیت معرفی میشوند؛ برای نمونه، در اپیزود اول عقاب و پرومته، در اپیزود دوم اپیمتئوس، و در اپیزود چهارم زئوس و هفایستوس. نویسنده آگاهانه میداند که برای ساخت شخصیتهای بهیادماندنی، باید آنها را بهموقع معرفی کند تا هنگام بازگشت به کنش داستانی، بهدرستی بازشناخته شوند.
در تئاتر یونان، شخصیتهایی میبینیم که نامشان از موقعیت یا وظیفهشان گرفته شده است؛ مثلاً نگهبان، استاد و پیک.
در آرکتایپ، دو شخصیت انسان و عقاب، که بهوفور شاهد عملهای متفاوت (فیزیکی و ذهنی) آنها هستیم که تأثیر مستقیمی روی کلیت اثر دارند و همچون شخصیتهای اصلی تأثیرگذارند.
پاندورا، آغازگر زندگی است و زندگی چیزی نیست جز پیوسته زیستن در دل پرسشها، رنجها و جستوجوی معنا. اولین زن زمینی نه مایهی بدبختی که واسطهی ورود انسان به ساحت آگاهی و تجربه است. پاندورا نه هدیه دیگران، بلکه خود هدیهدهنده است.
خلاف باور ارسطو که زنان را مردانی ناقص میدانست و افلاطون که آنها را ضعیفتر از مردان تلقی میکرد و همچنین هسیود، شاعری که پاندورا را عامل ورود بدبختی به جهان میدانست و مردمانی که تفسیری خودخواهانه از این روایت داشتند، پاندورای واقعی نماینده رنج و اندوه زندگی است. آنجا که گنجی هست، رنجی نیز هست.
هفایستوس، خدای آهنگری و خدای آتشفشان است. هفایستوس پسر زئوس و هِرا است. البته درواقع پسر هِرا بهتنهایی است. هِرا که همیشه با زئوس بگومگو دارد بیآنکه در بستر عشقی بخوابد، هفایستوس را به دنیا میآورد.
هفایستوس زشت و لنگ، اما صنعتگر و هنرمند تواناست. او در خلق پاندورا شرکت داشت و صندوق پاندورا را هم او ساخته است.
هفایستوس و اپیمتئوس در تقابل با پرومتئوس و زئوس، قابلباور جلوه میکنند و تعامل عمیقی میان خود شکل میدهند. آن دو بهخوبی ژستها و حرکات اسطورهای را به خود اختصاص دادهاند.
زئوس، خدای خدایان و خدای تندر و آذرخش است. یکی از نمادهای او عقاب است. او بسیار عادل، اما گاهی خشمگین است. ماجرایی که در آرکتایپ میافتد، زئوس را بهشدت خشمگین میکند و دستور میدهد پرومته را در کوه قفقاز به زنجیر بکشند.
شخصیتها، برخلاف شخصیتهای الکترا و توراندخت، با تمامی جزئیات ظاهری پرداخته شدهاند تا خلقوخوی آنها آشکارتر شود.
هویت شخصیتها کمرنگ شده تا در مقابل کنش و ژستهای آنها اهمیت پیدا کند.
{$sepehr_key_121995}
پرومتئوس نصیری:
پرومتهی فداکار که با ستیز با زئوس، انسان را از دام نادانی و یأس نجات میدهد، همچون عیسی به بند کشیده میشود تا بشر را از رنج رهایی بخشد.
زئوس به دو دلیل او را نابود نمیکند: نخست آنکه پرومته از خدایان است و نامیرا و دوم آنکه به سبب قدرت پیشگوییاش، میداند زئوس روزی با بانویی همبستر خواهد شد که پسری از او زاده میشود و همان پسر، زئوس را سرنگون خواهد کرد.
پرومتهی نصیری سخت میکوشد تا در فرصتی کوتاه، تمامی فرایند آفرینش انسان را به نمایش بگذارد. او تلاش میکند این روند را از چشم زئوس پنهان نگه دارد، اما زئوس هوشیار است.
نمایشنامهی آرکتایپ تا حدی نمایشی است دربارهی بحرانی در مسیر آفرینش؛ پرومتهی پیشاندیش شاید خود نیز نداند که چه رخ خواهد داد، اما امیدوار است.
آرکتایپ نمایشنامهای است دربارهی آفرینندگی و امید؛ و با همین مفاهیم به پایان میرسد.