«وحشی»؛ تازیانه‌ای بر پیکر فقر یا فرصتی تباه‌شده برای روایت واقعیت؟

به گزارش شهرآرانیوز؛ «وحشی» با ادعای «بر اساس یک داستان واقعی» آغاز می‌شود؛ عبارتی که نه‌تنها راه را برای توجیه ضعف‌های روایی باز نمی‌کند، بلکه انتظارات مخاطب را نیز بالا می‌برد. اما متأسفانه، سریال به‌جای آنکه در مسیر یک درام اجتماعی/ جنایی پرکشش حرکت کند، در لایه‌ای از سردرگمی، روایت شلخته و شخصیت‌پردازی نامنسجم گرفتار می‌شود. نویسنده به‌وضوح تصور کرده است که واقع‌گرایی می‌تواند جانشین منطق داستانی و اصول دراماتیک شود؛ در حالی‌که واقعیت، اگر در دل یک روایت محکم و هدفمند گنجانده نشود، صرفاً به ابزاری تبلیغاتی بدل خواهد شد.

{$sepehr_key_122860}

شخصیت داوود، به‌عنوان قهرمان داستان، یکی از ضعیف‌ترین بخش‌های سریال است. این شخصیت نه‌تنها عمق روانی ندارد، بلکه رفتار‌های او پر از اشتباه‌های عجیب و تصمیم‌گیری‌های ناپخته است که حتی از یک انسان کم‌هوش هم بعید به نظر می‌رسد. تکرار جملات شبه‌اخلاقی از سوی داوود، که در قسمت اول به مرگ دو کودک منجر می‌شود و در قسمت‌های بعد نیز ادامه می‌یابد، به‌جای آنکه حس همدلی برانگیزد، حس بلاهت را القا می‌کند. این تکرار مکررات بیشتر به «عذر بدتر از گناه» می‌ماند و تصویر شخصیتی منفعل و بی‌درایت را پیش روی مخاطب می‌گذارد. پرسش اساسی اینجاست: آیا سازندگان تصور کرده‌اند مخاطب آن‌قدر درک پایینی دارد که نیاز به این‌همه توضیح اضافه و تأکید مستقیم دارد؟

یکی دیگر از نقاط ضعف اساسی «وحشی»، ابهام عمدی در جغرافیا و هویت مکانی داستان است. سریال هیچ‌گاه مشخص نمی‌کند که داوود و اطرافیانش دقیقاً در کجا زندگی می‌کنند. آیا آنها ساکن حاشیه‌های تهران‌اند؟ جنوب شهر؟ شهر دیگری؟ این بی‌زمانی و بی‌مکانی آگاهانه، نه‌تنها کمکی به روایت نمی‌کند، بلکه مخاطب را از هرگونه درک بومی و هویتی نسبت به فضا و آدم‌ها محروم می‌سازد. سازنده گویا به عمد، فقر را در قالبی انتزاعی و بی‌ریشه تصویر می‌کند؛ فقر به‌مثابه یک دکور، نه یک واقعیت ملموس اجتماعی.

این دقیقاً همان چیزی است که نقد‌های اجتماعی را به ضد خود بدل می‌کند. «وحشی» به‌جای آنکه همدلانه و با شناخت از طبقه فرودست سخن بگوید، آنها را به ابژه‌ای نمایشی تبدیل می‌کند؛ گویی کارگردان از جایگاهی فرادست و از منظر یک روشنفکر شهری بی‌ارتباط با این جهان، تنها آمده تا بر پیکر رنجور فقر تازیانه‌ای هنرمندانه بزند.

هومن سیدی در «جنگ جهانی سوم» موفق شده بود فاصله‌اش را از بازی‌های فرمی و فرم‌زدگی حفظ کند. آن فیلم، در عین وفاداری به ساختار و جهان‌بینی سینمایی کارگردان، توانسته بود لایه‌ای عمیق از انسان‌گرایی، نقد اجتماعی و روایت تأثیرگذار را در کنار هم قرار دهد. اما در «وحشی» او مجدداً به بازی‌های فرمی و بی‌مکانی روی آورده؛ به فضایی که در آثار ابتدایی‌اش نیز تجربه کرده بود، اما حالا دیگر کار نمی‌کند و تنها یک عقبگرد هنری به حساب می‌آید.

به‌رغم آنکه در سه قسمت ابتدایی، دو صحنه قتل و مرگ سه نفر را شاهد هستیم، هنوز هیچ گره‌افکنی درستی در سریال شکل نگرفته است. معماها، شخصیت‌ها و انگیزه‌ها گنگ‌اند و کنش‌ها اغلب فاقد توجیه هستند. این نوع روایت، نه رمزآلود است و نه معمایی؛ بلکه بیشتر سردرگم و ناقص به نظر می‌رسد. مخاطب هنوز نمی‌داند چرا باید با این شخصیت‌ها همراه شود یا اصلاً به کدام عنصر داستانی دل ببندد.

در نهایت، «وحشی» بیش از آنکه یک تجربه موفق در ادامه مسیر حرفه‌ای هومن سیدی باشد، شبیه نوعی انحراف از دستاورد‌های پیشین اوست. این مجموعه، با وجود ظرفیت بالای سوژه و توانایی‌های تکنیکی سازنده، درگیر نوعی بی‌توجهی نسبت به عنصر کلیدی هر روایت یعنی مخاطب شده است. استفاده سطحی از عنوان «واقعی بودن»، عدم پرداخت مناسب شخصیت‌ها، حذف آگاهانه هویت مکانی و زبان انتزاعی پرزرق‌وبرق، در نهایت به اثری انجامیده که نه جذاب است و نه دراماتیک؛ نه دردی را بازنمایی می‌کند و نه حقیقتی را بازگو.

«وحشی» می‌خواهد اجتماعی باشد، اما بیش از هر چیز، در دام همان فرم‌گرایی و شعارزدگی گرفتار شده که سیدی پیش‌تر از آن عبور کرده بود.

منبع: ایران

{$sepehr_key_122859}