به گزارش شهرآرانیوز، سمیه مهرگان، نویسنده و روزنامهنگار در یادداشتی نوشته است: از اورسن ولز در فیلمسازی و کاترین هپبورن در بازیگری به عنوان دوتا از نوابغ هنر هفتم در قرن بیستم یاد میشود. این دو سینماگر بزرگ، در نیمه اول قرن بیستم، در اقتباسهایی که از رمانهای مشهور آن دوره بود، نقشآفرینی کردند، ولز به عنوان کارگردان فیلم «امبرسونهای باشکوه» (۱۹۴۲) که از رمان محبوبش که از آن به عنوان «یک شاهکار ادبی» یاد میکرد و هپبورن در فیلم «آلیس آدامز» (۱۹۳۵) که از رمان و شخصیتی به همین نام که او آن را نمادی از خودش و زنان قرن بیستم میدانست. هر دو رمان، برنده جایزه پولیتزر ۱۹۱۹ و ۱۹۲۲ شده بودند، نسخه سینمایی این دو رمان نیز برای هپبورن نامزدی اسکار بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد و برای ولز نامزدی بهترین فیلم.
نویسنده هر دو رمان بوث تارکینگتون بود؛ نخستین کسی که دوبار جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. تارکینگتون در دهههای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰، بهعنوان رماننویسِ بزرگِ آمریکایی، در رده مارک توآین شمرده میشد. سال ۱۹۲۱ در نظرسنجی هفتهنامه «پابلیشرز ویکلی»، بهعنوان «مهمترین نویسنده معاصر آمریکایی» رای آورد. و در سال ۱۹۲۲، در لیستِ دوازدهنفره بزرگترین چهرههای پُرنفوذِ آمریکایی قرار گرفت. تارکینگتون تا پایان عمرش، عنوانِ پرفروشترین نویسنده را در میانِ خوانندگانِ آمریکایی حفظ کرد.
تارکینگتون در دو رمان بزرگش «امبرسونهای باشکوه» و «آلیس آدامز» که با ترجمه سیروس نورآبادی و معصومه قدرتی از سوی نشر افکار جدید منتشر شده، جهانی را خلق میکند که در مرز میان سنت و مدرنیته، ثروت و فقر، شکوه و انحطاط قرار دارد. این جهان، برخلاف بسیاری از روایتهای آن دوران که شیفته توسعه صنعتی و صعود طبقات نوظهور بودند، جهانی است آمیخته به حسرت، تعلیق، و ناتوانی در انطباق با زمانه؛ جایی که شخصیتها یا در تبختر گذشته خود غرق میشوند یا در تلاش مضحک برای صعود به جایگاهی هستند که هیچگاه به آن تعلق نداشتهاند.
درک جهان داستانی تارکینگتون، نیازمند واکاوی دقیق زمینههای اجتماعی و فرهنگی رمانهای او است؛ رمانهایی که همزمان با دگرگونیهای عظیم در ساختار اقتصادی و شهری ایالات متحده شکل گرفتند. «امبرسونهای باشکوه»، که اغلب بهعنوان شاهکار تارکینگتون شناخته میشود، تصویری دقیق از زوال یک خانواده اشرافی در سایه توسعه صنعتی ارائه میدهد؛ درحالیکه «آلیس آدامز»، با نگاهی به طبقه متوسط مایل به صعود، تلاش بیپایان و درنهایت ناکام یک دختر جوان برای یافتن جایی در دنیای نخبگان اجتماعی را به تصویر میکشد.
در «امبرسونهای باشکوه»، تارکینگتون به خلق یک جهان از دسترفته میپردازد؛ دنیایی که در آن «شکوه» نه یک واقعیت ماندگار، بلکه تصویری خیالانگیز و ناپایدار از گذشته است. داستان در شهری خیالی در غرب میانه آمریکا اتفاق میافتد، که همچون بسیاری از شهرهای واقعی آن دوران، درحال گذار از یک ساختار روستایی و سنتی به یک نظام صنعتی و شهری است. خانواده امبرسون، که ثروت و جایگاه اجتماعیشان را مدیون سرمایهگذاریهای گذشته هستند، نماینده طبقهایاند که خود را ورای تغییرات اجتماعی میدانند.
شخصیت جُرج امبرسون مینیفر، بهعنوان نماد این خودبزرگبینی و انکارِ واقعیت، بهگونهای طراحی شده که مخاطب با او همدل نشود. او نهتنها نماد بیعملی و نخوت طبقه موروثی است، بلکه از هرگونه تلاشی برای فهم زمانه خود سر باز میزند. در مقابل، شخصیت یوجین مورگان -یک مخترع عملگرا و آیندهنگر- نماد طبقه نوظهور صنعتی است که قدرت را نه از راه تبار، بلکه از طریق نوآوری بهدست میآورد.
رابرت پِن وارن نویسنده و منتقد این تضاد را قلب تپنده رمان میداند؛ کشاکشی که نهفقط میان شخصیتها بلکه در ذات جامعه آمریکایی قرن بیستم نیز جاری است: «تارکینگتون در این رمان، نهتنها روایتی از زوال یک خاندان، بلکه سوگوارهای برای فرهنگی است که نمیخواست با حقیقت آینده روبهرو شود.» همانگونه در فیلمِ باشکوه اورسن ولز نیز میتوان این زوال را با نورپردازی و فیلمبرداریِ درخشان مشاهده کرد.
در «آلیس آدامز»، تارکینگتون با تغییری در زاویه دید، از فروپاشی نخبگان به تمنای طبقه متوسط برای صعود میپردازد. آلیس، دختری جوان از خانوادهای فقیر در شهری مشابه همان که در «امبرسونهای باشکوه» دیدهایم، تلاش میکند با حفظ ظاهر و رفتارهای نخبگان، به طبقهای بالاتر تعلق پیدا کند. اینبار جهان داستانی تارکینگتون نه بر زوال، بلکه بر تمنای غیرواقعی تکیه دارد- تمنایی که به دروغ و تحقیر ختم میشود.
آلیس، برخلاف جُرج، شخصیت همدلانهتری است. او در برابر فشارهای اجتماعی، اقتصادی و جنسیتی جامعه خود تسلیم نمیشود، اما راهی که انتخاب میکند نیز راهِ فریب است. برخلاف یوجین مورگان که ریشه در واقعیت و نوآوری دارد، آلیس نماد رویای آمریکاییای است که برای بسیاری، توهمی بیش نیست.
کریستوفر لِش در «فرهنگ نارسیسیسم»، از آلیس بهعنوان یکی از نخستین نمودهای فرهنگی «اشتیاق بدون توانایی» یاد میکند؛ زنی که در جامعهای تحت سلطه ظاهر و منزلت، قربانی بازیهایی میشود که قواعدش را نه او تعیین کرده و نه توانایی پیروزی در آن را دارد. روحیه انعطافپذیرش، آلیس را به یکی از جذابترین شخصیتهای ادبی در تاریخ ادبیات آمریکا و جهان تبدیل کرده است؛ شخصیتی که در آیینه کاترین هپبورن بهعنوانِ بزرگترین ستاره زنِ سینمای کلاسیکِ هالیوود منعکس شده است: زنی که با سبکِ زندگیِ نامتعارفِ خود و شخصیتهای مستقلی که روی پرده نقرهای سینما آورد، تجسمِ «زن مدرن» در قرن بیستم شد و بر تغییرِ برداشتهای عمومی از زنان تاثیر گذاشت.
جهان داستانی تارکینگتون، چه در قالب زوال باشکوهِ خانواده امبرسونها و چه در تمنای خستهکننده آلیس، جهانی «در میان» است. نه کاملاً متصل به گذشته اشرافی و نه در آغوشگیرنده آینده صنعتی. شخصیتهای او یا در تردید غوطهورند، و یا در خودفریبی. تضاد میان بودن و شدن، میان تبار و توانایی، در هر دو رمان تکرار میشود و مخاطب را با این پرسش بنیادین روبهرو میسازد: چه کسی سزاوارِ موفقیت است، و آیا زمانه اجازه موفقیت به آنها میدهد؟
{$sepehr_key_123975}
در هر دو رمان، زمان عاملی بیرحم است. در «امبرسونهای باشکوه»، زمان شکوه را میبلعد. در «آلیس آدامز»، زمان امیدها را بهسخره میگیرد. از نظر تارکینگتون، موفقیت یا بقا، تنها در گرو پذیرش واقعیتِ تغییر است و شخصیتهایی که این واقعیت را انکار میکنند، محکوم به فراموشیاند.
یکی دیگر از وجوه جهان داستانی تارکینگتون، وفاداری او به توصیف فضاها و زبان مردم است. هم در «امبرسونهای باشکوه» و هم در «آلیس آدامز»، او با دقتی اتنوگرافیک به بازسازی شهرهای کوچک آمریکا میپردازد: خیابانهای پر از گردوغبار، عمارتهای آجری با ایوانهای چوبی، صدای کالسکهها، بوهای شام در غروب تابستان. در این جهان، جزییات مادی نهفقط پسزمینه بلکه بخشی از معنا هستند؛ نماهایی از جهانی در حال گذر.
زبان شخصیتها نیز بخشی از هویت آنها است. در «امبرسونهای باشکوه»، شیوه گفتار رسمی و اغلب خودستایانه امبرسونها در تضاد با گفتار ساده و مستقیم یوجین مورگان است. در «آلیس آدامز»، زبان پرطمطراق و اغلب ساختگی آلیس، بازتاب تلاشی مذبوحانه برای جازدن خود در دنیایی دیگر است.
برخی تارکینگتون را یک «واقعگرای محافظهکار» میدانند؛ نویسندهای که دلتنگ گذشته است و نسبت به آینده بدبین. اما در عمق آثارش، نوعی واقعبینی تلخ جاری است: اینکه گذار اجتنابناپذیر است، اما نه همیشه عادلانه یا خردمندانه. او در توصیف شخصیتهایی ناکام، بازتاب یک جامعه متغیر را به تصویر میکشد؛ جامعهای که نه به گذشته وفادار است، نه در ساختن آیندهای انسانی موفق. نکتهای که برای خواننده ایرانی نیز قابل درک و فهم است.
جهان داستانی تارکینگتون، جهانی است به رنگ سپیا؛ همزمان باشکوه و فرسوده، پر از نوستالژی و ناامیدی. با آنکه رمانهایش گاه از حافظه جمعی محو شدهاند، اما در دل خود، حقیقتی ازلی دارند: هیچ شکوهی ابدی نیست، و هیچ تلاشی تضمینشده.
منبع: ایسنا