مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ حسن فقط برادر بزرگترش نیست. تکیهگاه امن و همرازی است که درددلهایش را به او میگوید. خستگیهایش را روی دوش او میاندازد و بر سر تمام دوراهیها، این حسن است که به او مشورت میدهد. حسن از همان روزهای نخست جنگ، پشت خاکریزهاست و وقتی محمد، خودش را به او میرساند، رزمندهها متوجه نسبت فامیلیشان میشوند. محمد، شباهت عجیبی به حسن دارد. نه فقط منش و رفتارش، بلکه جزئیات صورتش هم به حسن شباهت دارد.
محمد از همان کودکی زیر سایه برادر رشد میکند. شاگرد وفادار مکتب دقت و جسارت او میشود. جایی که حسن در قامت فرماندهای جوان و اسطورهای، شگفتی میآفریند، محمد هم در کنارش میآموزد. میآموزد که چطور میتوان با پیوند میان عقلانیت و شجاعت، معادلات نظامی را دگرگون کند. وقتی که حسن در سال۱۳۶۱ شهید میشود، محمد حفرهای میان سینهاش احساس میکند که پر شدنی نیست. حفرهای که میتوانست او را به انفعال و انزوا بکشاند، اما انتخابش چیز دیگری است.
محمد ترجیح میدهد مسیر حسن را ادامه دهد. ترجیح میدهد با همان روحیه خستگیناپذیر و با همان دقت و جسارت ادامه دهد. بعدها حسن در روزمرههای محمد تجلی پیدا میکند، نه فقط در خاطراتش بلکه در هر تصمیم استراتژیک، هر نقشه عملیات و هر مسیر دیگری که به امنیت وطن ختم میشود. حسن بارها و بارها در آینه محمد تکرار میشود.
نوجوانیاش با روزهای انقلاب گره میخورد. وقتی جامعه لبریز از عدالتخواهی است، او نیز به جمعیت حاضر در خیابانها میپیوندد. نخبه است. مدرسه را که تمام میکند، سر از دانشکده مهندسی دانشگاه تهران درمیآورد. همانجا مهندسی مکانیک میخواند، اما دست تقدیر او را با روح مقاومت پیوند میدهد. درس را نیمهکاره رها میکند و راهی جنگ میشود.
وقتی کردستان به آشوب کشیده میشود، اولین گامهای نظامیاش را در سپاه برمیدارد. باانگیزه، مسیر تازهای را آغاز میکند. از سال۱۳۶۲ و بعد از رفتن حسن، توی قرارگاه کربلا و قرارگاه خاتمالانبیا (ص) خدمت میکند. حضورش در عملیاتهای بزرگی، چون فتح خرمشهر و کربلای ۵، او را از میدان به پشت پرده جنگ و جایی که اندیشههای استراتژیک جریان دارد، میکشاند.
او ذکاوتی از خود نشان میدهد که فرماندهان را برای استفاده از بینش و نگاه متفاوتش مشتاق میکند. بعد از پایان جنگ به تهران بازمیگردد. به دانشگاه عالی دفاع ملی میرود و جغرافیای سیاسی میخواند. درسش را در تربیت مدرس ادامه میدهد؛ تا آنجا که از مقطع دکترا فارغالتحصیل میشود.
شروع به نوشتن میکند، تحلیلگری را رها نمیکند و شاگردانی را تربیت میکند که هر یک در راه راهبرد و امنیت کشور نقش مؤثری ایفا میکنند. برای تأسیس انجمن ژئوپلیتیک ایران، جایی که علم و امنیت درهم تنیده میشوند، تلاش میکند و تلاشهایش در نهایت به ثمر مینشیند.
{$sepehr_key_130356}
وقتی در سال۱۳۸۷ به سرلشکری منصوب میشود، فرماندهای جوان و آرام است. هیچگاه فرمانده مستقیم سپاه یا ارتش نبوده است، اما در جایی که استحقاقش را دارد مینشیند. سه سال بعد و در تابستان۱۳۹۵، رهبر انقلاب او را به ریاست ستاد کل نیروهای مسلح منصوب میکنند. او به نقش اول هماهنگی استراتژیهای نظامی کشور بدل میشود.
کسی که میان سپاه، ارتش و وزارت اطلاعات، اجماع و اتحاد برقرار میکند. در عرصه سیاست، چهرهای دیپلماتیک دارد. هیئتهایی را به کشورهای همسایه میفرستد تا امنیت کشور و منطقه را تأمین کنند، اما در نهایت شرور منطقه، ناجوانمردانه دست به ترور او میزند.
سرلشکر محمد باقری با نام اصلی محمدحسین افشردی در سحرگاه ۲۳خرداد به برادر شهیدش، حسن باقری با نام اصلی غلامحسین افشردی ملحق شد. دخترش، فرشته نیز در حمله جنایتکارانه و بزدلانه رژیم صهیونیستی بهشدت مجروح شد و به همراه او پر کشید.
شهید باقری عقیده داشت که برای عبور از پیچهای سیاسی باید از خویشتن آغاز کرد. او به عاملیت و آگاهی نسلهای جدید توجه ویژه داشت. آینده را از آن جوانان دانا میدانست. باور داشت که این کشور با علم و نشاط جوانانش است که جان میگیرد. دستیابی به دانش بومی را سرمایه ملی میدانست و در عمر با برکت شصتوپنجسالهاش، از هیچ تلاشی برای ارتقای دانش بومی و خدمت به امنیت وطن دریغ نکرد.