درباره فریدون عباسی از شهدای هسته‌ای حمله اسرائیل به ایران | علم، ترور نمی‌شود

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ صبح ۱۲ آذر‌۱۳۸۹، هوا هنوز گرگ‌ومیش است. خیابان بنی‌هاشم تهران در سکوتی سنگین غرق است. به همراه همسرش سوار خودرو می‌شود. قرار است طبق روال هر روز به سمت محل کار برود که این‌بار، موتوری از کنار ماشین عبور می‌کند. خودش را به آینه ما‌شین می‌زند و بعد برای اینکه فریدون مطمئن شود او یک شهروند ساده است، کمی جلوتر دستش را به نشانه عذرخواهی بلند می‌کند. فریدون مشکوک می‌شود. دلیلی ندارد در خلوت این خیابان، موتور با آینه خودرو تماس داشته باشد.

از آینه، به گلگیر و در عقب خودرو نگاه می‌کند. بمب را می‌بیند. پاهایش را باتمام توان روی پدال ترمز می‌کوبد و درحالی‌که خطاب به همسرش فریاد می‌زند «پیاده‌شو»، در را باز می‌کند و چند ثانیه بعد انفجاری مهیب رخ می‌دهد. شیشه‌ها فرو می‌ریزد، دود بلند می‌شود، صدای جیغ رهگذران در خیابان می‌پیچد. موج انفجار او و همسرش را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند. فریدون به زحمت چشم‌هایش را باز نگه می‌دارد. دود می‌بیند. به آسفالت خیابان خون پاشیده است. 

گیج به آدم‌هایی که کم‌کم دور خودرو جمع می‌شوند نگاه می‌کند و شاید از رفتار آنها متوجه شود، حال همسرش نهضت خانم تا چه اندازه وخیم است. دست‌ها، صورت و چشم‌هایش آسیب جدی دیده‌اند، اما دردی که در جانش پیچیده است اهمیتی ندارد، او فقط می‌خواهد از حال همسرش باخبر شود و باوجود همه ترکش‌هایی که بدن همسرش را دریده است، زنده می‌ماند. 

در بیمارستان، چهره فریدون را پانسمان پوشانده. دستانش بسته است، اما وقتی نخستین خبرنگار به تختش نزدیک می‌شود، با صدایی ضعیف، اما مطمئن می‌گوید «علم را نمی‌شود ترور کرد». بعد از عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی، علیه او و همکاران شهیدش، باز هم به کار برمی‌گردد.

او دیگر نه‌تنها یک دانشمند، بلکه به مدت سه سال رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است. در اتاق کوچکش، هنوز هم قفسه‌های کتاب را دارد؛ همان کتاب‌ها، همان یادداشت‌ها را. فقط یک چیز اضافه شده است و آن هم قاب عکسی از دوستان شهیدش روی میز است. هر بار که وارد اتاق می‌شود، ابتدا به صورت تک‌تک آنها چشم می‌دوزد و بعد کار را آغاز می‌کند.

بازگشت به میدان‌ها

اصالتش به روستای دوان کازرون باز می‌گردد، اما ساکن خوزستان است. از اولین روز‌های نوجوانی و آشنایی با فیزیک، این رشته توجهش را جلب می‌کند. درک ریزترین اسرار جهان، برایش حیرت و شگفتی دارد. وقتی که راهی دانشگاه شیراز می‌شود، هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کند که تا به این اندازه از قدم زدن در راهرو‌های سرد دانشگاه، صدای ورق زدن کتاب و گفت‌و‌گو با آدم‌هایی که حرف‌ها و علایق مشترک دارند لذت ببرد.

دکترای فیزیک هسته‌ای می‌گیرد و بعد هم دکترای مهندسی هسته‌ای. آزمایشگاه به پایگاه او تبدیل می‌شود. او تجربه حضور جنگ را هم دارد. در دوره دفاع مقدس، قلم را زمین می‌گذارد و اسلحه به دست می‌گیرد. بار‌ها در میدان‌های مختلف برای ایران به زمین می‌رود؛ فرقی ندارد پشت خاک‌ریز‌ها باشد یا در کلاس‌های درس. مسئول پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی استان فارس می‌شود و در تمام سال‌های جنگ، دوشادوش رزمندگان می‌جنگد. 

سال‌ها بعد و پس از اشتغال در دانشگاه، سال‌۱۳۸۴ به معاونت پژوهشی سازمان انرژی اتمی ایران می‌رسد. فضای سنگین تحریم‌ها و فشار‌های بین‌المللی نه تنها دل‌سردش نمی‌کند، بلکه او را به مصمم‌ترین نسخه زندگی‌اش بدل می‌کند. او می‌داند که علم، مرز نمی‌شناسد. پنج‌سال بعد و در آذر‌۱۳۸۹، هم‌زمان با ترور مجید شهریاری، دیگر فیزیک‌دان و مهندس هسته‌ای ایران؛ عوامل موساد قصد ترور او را هم می‌کنند. فریدون زنده می‌ماند و تنها جانباز هسته‌ای ایران می‌شود، اما دست از تلاش نمی‌کشد.

{$sepehr_key_131444}

برای ایران

در آخرین مصاحبه تلویزیونی‌اش وقتی که مجری درباره ترور سؤال می‌کند «فریدون عباسی دوانی» می‌خندد. می‌خندد و ادامه می‌دهد برایش اهمیتی ندارد، آن هم وقتی که هرچه در چنته دارد را به نسل‌های جوان‌تر منتقل کرده است. فریدون عباسی از اندیشمندانی بود که برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای ایران را توسعه داد، نسل‌های جوان‌تر را تربیت کرد و سال‌ها در قامت استاد دانشگاه به تدریس پرداخت.

دانشمندان ایران، ستون‌های پنهان توسعه‌اند. با کاوش در ژرفای طبیعت و اندیشه، بنیان‌های علمی و فکری را بنا می‌کنند تا ایران پایدار، در مسیر توسعه قدم بردارد. دانش، زبان مشترک ملت‌هاست و اندیشمندان، سفیران خاموش این زبان‌اند. شاید رژیم صهیونیستی با جنایات وحشیانه، سعی بر ریشه‌کن کردن این زبان داشته باشد، اما همان‌طور که پیش‌تر دکتر عباسی گفت «علم را نمی‌شود ترور کرد».

او پس از سال‌ها خدمت به وطن، در حمله تروریستی موساد به خانه‌اش بیست‌وسوم خرداد به شهادت رسید، اما راه او و یاران شهیدش ادامه خواهد داشت.