آموزش داستان نویسی | سه گام اژدها (بخش هفتم)

شاید با خودتان بگویید که بیان احساسات مختلف آدم‌ها کاری ندارد که این همه قضیه را بزرگ می‌کنید، آن هم به شیوه یک پیرمرد بدعنق که بیشتر شبیه به دیکته نویسی یک بچه کلاس اولی است.

دکتر گفت: «باید یه نگاهی به پدر پرافتخار هم بکنیم. پدر‌ها معمولا در این جور قضایای کوچولو از همه بیشتر اذیت می‌شن. باید بگم که همه چیز رو با سکوت تحمل کرد.»

پتو را از روی سر سرخ پوست پس زد. دستش را که پس کشید،‌تر بود. با چراغ در یک دست روی لبه تخت پایینی بالا رفت و نگاه کرد. سرخ پوست رو به دیوار خوابیده بود. گلویش گوش تاگوش بریده شده بود. خون در گودالی که بدنش روی تخت درست کرده بود جمع شده بود. سرش روی دست چپش بود. تیغ باز سربالا روی پتو بود.

دکتر گفت: «جرج! نیک رو از کلبه ببر بیرون.» [۱]تمام آن شک و شبهه‌های بالا شاید درست و به حق باشد. اما جریان بسیار ساده است: بله؛ خیلی از مبتدی‌ها برای نشان دادن عواطف شخصیت‌ها از بیان مستقیم استفاده می‌کنند: فلانی غمگین بود، مرد با خشم نگاهشان کرد، عاطفه فکر می‌کرد در دنیا یکه و تنهاست، و نمونه‌های دم دستی و ساده‌ای از این قبیل، اما پیرمرد بدعنقی که تمام وجودش را برای رسیدن به یک سبک تراش خورده و کامل گذاشته است این قدر کودکانه عمل نمی‌کند.

سادگی کارش شاید گول زننده باشد، اما جریانی در بطن نثرش موج می‌زند که ویرانگر و حیرت انگیز است؛ و از قضا اولین اصلی که همینگوی رعایت می‌کند همین مستقیم نگفتن احساسات است. تازه، باید احساسات و عواطف انسانی را تقسیم کنیم به عواطف ساده و پیچیده. ساده‌ها همان‌هایی هستند که همه ما از حفظیم، مثل غم و خشم و شادی. اما پیچیده‌ها معمولا تلفیق و التقاطی از چند حس هم زمان‌اند. مثلا، در همین بند بالا، وقتی دکتر احساس می‌کند دستش از چیزی خیس شده و آن را پس می‌کشد، حالتی از ترس و شک در او ایجاد می‌شود. 

همینگوی هیچ صحبتی از این نمی‌کند که در ذهن و قلب دکتر چه می‌گذرد، فقط او را نشان می‌دهد که برای تأکید و اطمینان صحنه را می‌کاود: چراغ دست می‌گیرد و خودش را بالا می‌کشد. حتی با مرد سرخ پوست (که هنوز مطمئن نیست مرده) حرفی نمی‌زند؛ انگار هراسی درونش شکل گرفته است. و، زمانی که از مرگ او مطمئن می‌شود، پیش از هرچیز، ذهنش معطوف به بچه می‌شود: نیک. برای همین، رو به جرج می‌گوید: «نیک رو از کلبه ببر بیرون.»

و با همین دیالوگ میخ خودش را می‌کوبد. صحنه‌ای دقیق با اجزایی ساده، اما درست و صیقل خورده شکل گرفته است. در داستان‌های همینگوی، در اصل، حرکات بدن و گفتار شخصیت هاست که عواطف را بیان می‌کند؛ وگرنه، بیان مستقیم عنوان احساسات که کاری ندارد.

{$sepehr_key_132364}

برای همین، باید یاد بگیرید مثل او کاغذ‌ها را سیاه کنید. «تمرین تمام وقت نثرنویسی» نیازمند ابزار است؛ و نمایش عواطف انسانی (عواطف پیچیده انسانی) فقط با اتکا به نمود‌های بیرونی آن ابزاری است بسیار قدرتمند، به ویژه زمانی که با سادگی تمام انجام شود.

یک دفترچه کوچک یا دسته‌ای کاغذ برای این تمرین داشته باشید و همیشه سعی کنید نمود‌های مختلف یک یا چند حس را در آدم‌ها ردزنی کنید. بیان این عواطف یا درونیات، آن هم با این شیوه، کاری طاقت فرسا و دشوار است. سعی کنید به آدم‌ها با دقتی بیشتر نگاه کنید، سعی کنید به درک عمیقی از درونیات آن‌ها برسید، و درنهایت- هرچه را هست به کلمه تبدیل کنید و تراش دهید و ویرایش کنید و ویرایش کنید، آن قدر که به قطعه‌ای موجز و صیقلی برسید، یک تکه الماس نفوذناپذیر و دقیق.

[۱]«بیست و یک داستان»، داستان «اردوگاه سرخ پوست ها»، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه نجف دریابندری.

با احترام عمیق به اروین شرودینگر و گربه ملوسش.