خانه آدم، روشن‌ترین و آرام‌ترین نقطه جهان است

آدم‌ها، دو تا خانه دارند. یکی‌اش همان‌جایی است که آن‌جا بزرگ می‌شوند و بعد، هر جای دیگری هم که باشند وقتی اسم خانه بیاید، تصویر همان‌جا می‌دود به ذهنشان؛ و حتی بعد سال‌ها، وقتی خانه را خواب ببینند، خودشان را آن‌جا می‌بینند. این خانه، یک ویژگی مهم دیگر هم دارد. این خانه، همان‌جایی است که پدر و مادر آدم هستند. یا هستند، یا یاد و خاطره‌شان سنجاق شده به آن‌جا. هر جایی که پدر و مادر آدم باشند، آن‌جا اسمش خانه است. خانه که بی حضور پدر و مادر، خانه نمی‌شود. حضور آنهاست که به خانه جان می‌دهد و خانه را سر پا نگه می‌دارد.

خانه دوم آدم، وطن آدم است. وطن آدم، خانه دوم آدم است؛ همان‌جایی است که آدم به پشتوانه نامش بزرگ می‌شود و اعتبار می‌یابد. وطن آدم همان جایی است خاطره‌های آدم آن‌جا شکل گرفته است؛ خوشی‌ها و ناخوشی‌های آدم، آن‌جا گذشته است. آن‌جا، صبحش، روشن‌ترین صبح عالم است و شبش آرام‌ترین شب جهان؛ و هر گوشه اش، خاطره‌ای از خاطره‌های آدم را در خودش جا داده است. 

{$sepehr_key_132395}

آدم که بی خاطره‌هایش، دیگر آدم نیست. این خانه بزرگ هم البته، با نام پدر و مادر گره خورده است. وطن آدم جایی است که پدر و مادر آدم باشند. یا باشند یا یک‌گوشه‌اش دراز کشیده باشند. دنیا را هم به آدم بدهند، باز هم هیچ‌جایی کنار پدر و مادر نمی‌شود. آدم مگر از دنیا چه می‌خواهد؟ این دنیا با همه شیرینی‌هایش، مگر چقدر می‌ارزد؟ شیرین‌تر از این است که آدم عمرش را کنار پدر و مادرش گذرانده باشد و آخر سر هم دراز کشیده باشد کنار دستشان؟ کدام خواب را سراغ دارید که شیرین‌‎تر از درازکشیدن در سایه دست پدر و مادر باشد؟ آدم کجا برود که بیشتر بهش خوش بگذرد؟ کجا بخوابد که خوابش، آرام‌تر باشد؟ 

آدم، دور هم بیفتد، باز دلش، در خانه است. مسافر هم باشد، دلش را همان‌جا جاگذاشته است. بمیرد هم نمی‌تواند از خانه‌اش دست بکشد؛ نمی‌تواند پشت کند به خانه‌اش؛ پشت کند به پدر و مادرش؛ پشت کند به خاطره‌هایش. آنهایی که می‌توانند، باید در آدم‌بودنشان شک کنند.