آموزش داستان نویسی | سه گام اژد‌ها (بخش نهم)

در رابطه با سبک نوشتار و نثر صیقل خورده همینگوی، و اینکه چه کاری با زاویه دید سوم شخص می‌کند، می‌شود مقاله‌ها و یادداشت‌های زیادی نوشت. این یعنی که ویژگی‌های سبکی که برای خودش ابداع کرد، بی شمار و زیاد است. این یعنی که کار پیرمرد، ابعاد مختلفی دارد که ما در اینجا و در این نوشته‌ها به بخش کوچکی از آن پرداختیم. 

بیشترین چیزی که در اینجا اهمیت پیدا کرد، شیوه مشق کردن او بود؛ در سه قدم، مشاهده کن، همدلی داشته باش و در نهایت همین‌ها را هی تکرار و تکرار کن. الگوی اولیه‌ای که باید از او یاد گرفت این است که از همان ابتدا سعی کن نقشه راه را برای خودت ترسیم کنی. اینکه بدانی از دنیای نوشتن چه می‌خواهی. درس دوم این است که زندگی چیزی نیست که دست دومش به دوزار بیارزد. 

یعنی به جای اینکه چشمت به راه‌های رفته و تجربه شده باشد، و با احتیاط و دست به عصا بخواهی سلانه سلانه قدم برداری، چندان شاهکاری نکرده‌ای. شاید همین‌ها بود که به پیرمرد، آن موقع که جوانکی قبراق بود، شجاعت داد که زندگی را دست اول و بکر تجربه کند. 

از دیگران یاد بگیرد، اما چنان مصلحت اندیش و ترسو نباشد که بگذارد دیگران جلو بروند و او پاهایش را در ردپا‌های آن‌ها قالب کند. پیرمرد با ترس میانه‌ای نداشت. با شجاعت تمام قدم هایش را جلوتر از همه برمی داشت و ترسی از زخمی شدن و حتی مرگ هم نداشت.

درس سوم را باید در زیبایی سادگی دید، این همان چیزی است که ظرافتش را فاکنر نتوانسته بود درک کند، با اینکه فاکنر یکی از تحسین شده‌ترین هاست. سادگی می‌تواند در اعماق خودش پیچیدگی را به جریان درآورد. در شیوه همینگوی، کلمات ساده‌اند، نیازی به فرهنگ لغت پیدا نمی‌کنی، اما ساختار جمله‌ها و طرز چینش آن‌ها در متن، بسیار پیچیده و حیرت انگیز است.

پیچیدگی ظاهری را با چند جابه جایی ساده هم می‌شود داشت، اما نکته مهم این است که بتوانی ساختار درونی پیچیده‌ای خلق کنی، شاید به همین دلیل باشد که پیرمرد درباره داستان هایش می‌گوید «مانند کوه یخ هستند، یک هشتم آن‌ها روی آب پیداست، و هفت هشتم دیگر در زیر آب از دیده‌ها پنهان است» و ششدانگ Iceberg theory به نام همینگوی ثبت شده است، اگرچه پیش‌تر از او فروید بزرگ این تعبیر را برای شخصیت انسان به کار برده بود و باز پیش‌تر از او نیچه دیوانه این تعبیر را ساخته بود.

{$sepehr_key_133781}

در نهایت آخرین چیزی که باید از پیرمرد یادگرفت، ایمان راسخ و قلبی محکم است. ایمان به کاری که قرار است انجام بدهی و قلبی سخت و قدرتمند که خسته نشود و تکرار را و یأس را و روزمرگی را بتواند تاب بیاورد. این همان کاری است که شخصیت پیرمرد در رمان بی نظیر «پیرمرد و دریا» انجام می‌دهد. در تنهایی ژرفش و با همان اندام نحیف و فرتوتی که توان سابق را ندارند.

در نبرد با شاه ماهی تروفرزی که مثل خود زندگی، مثل خورشید، شاداب و شنگول است، ولی با این همه باز هم پیرمرد با ذهن جسورش و مهارت تراش خورده اش آن را شکست می‌دهد و شکارش می‌کند. چون پیرمرد می‌داند که از دنیا و زندگی چه می‌خواهد و به خودش یاد داده است که تکرار کند و تکرار و باز هم تکرار تا تبدیل به اژد‌ها شود؛ و این چنین است که سادگی شیرین پیرمرد پایان می‌پذیرد.

با احترام عمیق، اما کنایه آمیز به ویلیام فاکنر بزرگ.