رادمنش | شهرآرانیوز؛ مرتضی کاخی آبان سال ۱۳۱۷ در تربت حیدریه به دنیا آمد. تحصیلات دبستان را در همین شهر گذراند و برای دبیرستان به مشهد آمد. در دوران دبیرستان، علاوه بر زبان عربی، با زبان فرانسه و انگلیسی هم آشنا شد. در دانشگاه تهران حقوق خواند و در بیست وچهارسالگی دوره دکتری قضایی حقوق را به پایان رساند. او، سپس، وارد رَسته سیاسی دیپلماتیک وزارت امور خارجه شد و تا سال ۱۳۶۰ در مأموریتهای سوئیس، چکسلواکی و بریتانیا بود. آخرین شغل او مشاور عالی سیاسی بود.
کاخی، پس از ۲۲ سال خدمت، به خواست خود بازنشست شد تا بتواند به علاقه اصلی خود، که ادبیات بود، بپردازد. او سالها در دانشگاه تهران تدریس کرد و به عنوان سرویراستار با برخی ناشران همکاری داشت. مرتضی کاخی از دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث، عباس کیارستمی، پرویز دوائی و شماری دیگر از مهمترین شخصیتهای ادبی، هنری و فرهنگی ایران بود.
خاطرات او از این دوستیها -که جسته و گریخته از آنها گفته- هم خواندنی است و هم جنبهای تاریخی دارد. «روشنتر از خاموشی: برگزیده شعر امروز ایران (۱۳۰۰-۱۳۵۷)»، «باغ بی برگی: یادنامه مهدی اخوان ثالث»، «صدای حیرت بیدار: گفتوگوهای مهدی اخوان ثالث» و «قدر مجموعه گل: برگزیدهای از غزل فارسی از آغاز تا امروز همراه با شرح و توضیح» از آثار کاخی است که چندی پیش در بی خبری درگذشت.
هرچند شهرت مرتضی کاخی به دلیل فعالیتهای ادبی اش است، او از شخصیتهای تأثیرگذار و مهم دیپلماسی ایرانِ معاصر هم هست و پای یکی از مهمترین قراردادهای مرزی ما امضا زده است، قراردادی که به «قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر» معروف است و مرز آبی ایران و عراق را در اروندرود مشخص میکند. مرتضی کاخی ماهها در خوزستان میمانَد و با آب نگاران نیروی دریاییْ مرزی را مشخص و ترسیم میکند و به هیئت عراقی پیشنهاد میدهد که منافع هر دو کشور در آن حفظ و رعایت شود و چنان منصفانه باشد که بعدها کسی نتواند بهانهای بگیرد و قرارداد را ملغی کند.
کاخی، سال ۱۳۸۶، در گفت وگویی با روزنامه «اعتماد»، درباره کارش در آن برهه حساس و سرنوشت ساز گفته است: «نتیجه مذاکرات این سه هیئت [ایرانی، عراقی و الجزایری]این شد که یک کمیته مشترک ایران و عراق با حضور نماینده الجزایر تشکیل شود و نمایندگان تام الاختیار دو کشور بتوانند در خوزستان و از بالای اروندرود، یعنی جایی که مرز مشترک است، بررسی کنند بستر رودخانه ازلحاظ پستی و بلندی و امکان کشتی رانی در چه وضعی است. به این کار «آب نگاری» میگویند.
[..]من شدم نماینده ایران در این کمیته. [عراقی ها]۱۶ نفر و من تنها. وقتی با هیئت عراقی وارد مذاکره شدیم، پیش از هر عملی، من به این موضوع فکر میکردم که حالا دنیا گشته و گشته و تعیین مرز این مملکت به دوش من افتاده است و اینجا من هرچه امضا کنم مهم و ماندگار است. [..]مدام به این فکر میکردم شاید 'مرد این بار گران نیست دل مسکینم'. واقعا، در آن مدتی که مشغول این کار بودم، از جانم مایه میگذاشتم. هیئت عراقی به کشورشان میرفتند برمی گشتند، اما مسیر من از کشتی به هتل بود و بالعکس.
مدام نقشهها را نگاه میکردم، با هیدروگرافهای ایرانی که در نیروی دریایی مشغول بودند مشاوره میکردم تا بهترین خطی (هیدروگرافی) را که منافع حداکثری ایران را تأمین میکند و ضمنا به منافع طرف عراقیها خدشهای وارد نمیکند تعیین کنم تا آنها تن به مذاکره بدهند. چند روزی که با اینها کار کردم، روابط دوستانهای بین ما به وجود آمد و عراقیها به من اعتماد کردند. من به آنها گفتم نه شما دنبال صدام هستید و نه من دنبال شاه. ما که هر دو دنبال وطنمان هستیم نباید کاری بکنیم که سر همدیگر کلاه بگذاریم، چون بی فایده است و بالأخره افرادی باهوشتر از من و شما پیدا میشوند که 'گیر' کار را پیدا کنند. آنها هم به من اعتماد کردند.
با همه مشکلاتی که وجود داشت، ما یکی از مهمترین کانالهای کشتی رانی از آن بالا تا دهانه فاو را مشخص و روی نقشههای هیدروگرافی پیاده کردیم. تعیین این کانال نزدیک به دو ماه طول کشید. یادم میآید یک روز، به اتفاق هیئت عراقی، با چرخ بال در آسمان رودخانه به پرواز درآمدیم. از آن نقطه، منطقه در آرامش کامل بود. عراقیها و ایرانیها در حال ماهی گیری بودند. چراغهای منازل ملت دو طرف رودخانه روشن بود. من به آن هیئت عراقی گفتم بیایید کاری کنیم که در اینجا صلح شود و آنها با آرامش با هم زندگی کنند.
آنها گفتند هر طور که تو بگویی ما قبول میکنیم. من گفتم این خط کشتی رانی تقریبا تأیید شده؛ بیایید امضا کنید. آنها هم امضا کردند. من هم امضا کردم. نماینده الجزایر هم که به عنوان میانجی در مذاکرات بود امضا کرد و همان جا کار من دیگر تمام شد. یک ساعت بعد، با اولین هواپیما پرواز کردم، چون به آرزویم رسیده بودم. یک ساعت بعد در تهران کار را، تمام شده، تحویل مقامات دادم.»
کاخی در خلق آلبوم «اوسنه» به آهنگ سازی مزدا انصاری هم نقش داشته، و این نقشْ بی چشمداشتِ مادی و فقط به دلیل علاقه او به لهجه خراسانی و ایران بوده است. او درباره چگونگی همکاری اش در آلبوم «اوسنه» گفته است: «یک روز، یکی از اهالی فرهنگ، آقای داوود موسایی، مدیر انتشارات 'فرهنگ معاصر'، به من تلفن کرد و بعد آقایان غلامرضا رضایی، خواننده، و مزدا انصاری، پیانیست، آمدند و از من خواستند که کمک کنم شعرهای ملک الشعرای بهار و عماد خراسانی با لهجه درست مشهدی خوانده شود. من هم سعی کردم کمک کنم و بعد همین شعرها را به گویش مشهدی خواندم.
[..]گفتم هرچه باشد، به این دلیل که من وحشتناک ملی هستم و ایران را دوست دارم، قبول میکنم. این دوست داشتن ایران هم همیشه در وجودم بوده و با من هست، به طوری که بعد از انقلاب که بازنشسته شدهام فقط گاهی برای دیدن فرزندانم به آمریکا میروم، ولی خیلی زود به ایران برمی گردم، چون، با اینکه در ایران چیزهای زشت هم زیاد است، اما من دوستش دارم و هر روز باید کوهها را از پنجره خانهام ببینم.»
* در نوشتن این مطلب، از گفتوگوهای «ایسنا» و فصلنامه «گوهران» با مرتضی کاخی هم استفاده شده است.
{$sepehr_key_134503}
کاخی با شعر کلاسیک فارسی در دوران مکتب خانه و مدرسه آشنا میشود، و بعد با جریان شعر نو و شاعران مهم آن، ازجمله هم ولایتی اش، اخوان. او درباره آشنایی اش با اخوان ثالث گفته است: «ابتدا با شعر اخوان آشنا شدم و سپس با خود او، و این رابطه تا زمان حیاتش ادامه داشت و بعد از مرگش هم رابطهام با شعرهای او همچنان ادامه دارد.
[..]اخوان در زمان شاه برای همیشه از کار معلمی کنار گذاشته شد و از انجام کارهای دولتی هم منع شد. او فقط یک شاعر بود و خارج از شاعری اش یک روستایی ساده، و اعتبار عمده اش در کار شاعری اش خلاصه میشد. دیدم که آثار پراکندهای دارد و خانواده اش نیز به درآمدی نیاز داشتند؛ پس پسر اخوان را به کارهای مقدماتی انتشاراتی واداشتم. او هم انتشارات 'زمستان' را راه انداخت. بعد از آن، کتابهای مربوط به اخوان را به 'زمستان' میدادم.»
گویا دوستی کاخی با عباس کیارستمی هم بسیار عمیق بوده و تأثیری متقابل در کار هردو داشته است. ماجرای دوستی او و کیارستمی به سالهای قبل از انقلاب و زمانی که او دبیراول سفارت پراگ بوده برمی گردد. عباس کیارستمی، به دعوت مسئولان سینمای چکسلواکی، برای نمایش فیلم «نان و کوچه» و دیدار با چند سینماگر به این کشور میرود. به گفته کاخی، اوضاع چکسلواکی در آن دوران خوب نبوده و هماهنگیهای لازم و استقبال مناسبی از کیارستمی نشده است.
عباس کیارستمی که به سفارت ایران در پراگ میرود وارد دفتر کاخی میشود و صحبتها و گلایههایی از شرایط میزبانی میشود. درنهایت، کاخی کیارستمی را به خانه خودش میبرد. این اولین دیدار این دو تن است. کاخی درباره آن دیدار گفته است: «مصاحبت با وی تا حدی دل نشین بود که خانوادهام نیز از حضورش خوشحال شدند. کیارستمی طنز ظریفی داشت و صحبت هایش پر از نکات اندیشمندانه بود. همه این ویژگیها باعث صمیمیت بیشتر من و کیارستمی در ادامه شد.»
این دوستی تا پایان عمر عباس کیارستمی ادامه داشت و عمیقتر هم شد و کاخی حتی در آثار کیارستمی هم تأثیراتی گذاشت. او دراین باره گفته است: «بخشهایی از برخی فیلمهای او بر اساس اتفاقی که در زندگی و خاطراتمان نقش بست شکل گرفت.
[..]حتی او یک بار میخواست نام من را در تیتراژ فیلم 'گزارش' هم بگذارد که بنا به مقتضیات شغل من این اتفاق نیفتاد، چراکه من در بخش دیپلماسی فعالیت داشتم و نباید چنین فعالیتی میکردم. یا خاطره دیگرم از روزی که در حال خوردن گیلاس بودیم و عباس درباره موضوع فیلم جدیدش توضیح میداد و در آخر از من پرسید: به نظرت چه اسمی برای فیلم بگذارم؟ گفتم: همین گیلاس را مدنظر قرار بده و او، با کمی تأمل، نام هوشیارانه 'طعم گیلاس' را انتخاب کرد. اینها را از باب تأثیر صمیمیتی میگویم که بین ما بود.»
کاخی همچنین مقدمهای بر کتاب «همراه با باد» کیارستمی نوشته است که سال ۱۳۸۵ منتشر شد.
آغاز دوستی کاخی با پرویز دوائیِ نویسنده و مترجمِ ساکن پراگ هم به همان دوران مأموریت در آن دیار برمی گردد. عمق این دوستی را میتوان در مقدمهای که کاخی به خواست دوائی بر ترجمه اش از شاهکار بهومیل هرابال، یعنی «تنهایی پرهیاهو»، نوشته فهمید.