معراج شهدا، روایتی از جنس اشک و ایثار

به گزارش شهرآرانیوز، این نوشتار، روایت‌هایی است از این مکان مقدس، از زبان کسانی که در آن روز‌های پرالتهاب، شاهد صحنه‌هایی ناب از عشق، ایثار و صبر بودند.

در معراج شهدا، هر فردی وظیفه‌ای بر عهده داشت؛ از جدا کردن منگنه‌های تابوت‌ها تا پاشیدن گلاب و پخش مداحی‌های مناسب. خانم بوربور، دکترای مطالعات زنان و خانواده و فعال در حوزه مشاوره، یکی از این افراد بود. او با اشتیاق، خاطره‌ای را تعریف می‌کند و تأکید می‌کند که حتماً روایتش را بنویسم:

«دختر شهیدی را دیدم که از رفتن به بالای سر پدرش امتناع می‌کرد. فکر کردیم ترسیده است. او تنها نه سال داشت. به کنارش رفتم و پرسیدم: خواهر، برادر هم داری؟ گفت: نه، تک‌فرزندم! گفتم: می‌خواهی با پدرت خداحافظی کنی؟ نکند می‌ترسی؟ با قاطعیت پاسخ داد: نه، نمی‌ترسم. من خودم را مانند حضرت رقیه (س) و پدرم را مانند امام حسین (ع) می‌دانم! کسانی که آنجا گریه می‌کنند، اشتباه می‌کنند! گریه ندارد که! ای کاش روضه‌خوان‌ها در شب سوم، ماجرای خرابه شام و ضجه‌های حضرت رقیه (س) را این‌گونه شرح ندهند که دل‌ها به درد آید.‌ ای کاش همگان هوای دل دختران شهدا را داشته باشند! دل عزادار حرمت دارد و داغ‌دیده نیازمند نوازش است. قلب مصیبت‌زده ویران است و نباید آن را به هر جایی برد.»

{$sepehr_key_135215}

خادمان معراج شهدا، خانواده شهدا را گرامی می‌دارند. هر تابوتی را که تزیین می‌کنند و برای حضور خانواده آماده می‌سازند، در مکانی مرتب و پاکیزه قرار می‌دهند. عود عربی می‌سوزانند و گلاب تازه می‌پاشند و گرد و غبار را با وسواس پاک می‌کنند. گویی تمام این تشریفات فقط برای آنهاست، تا مبادا غمشان افزون شود و وداعشان سنگین‌تر گردد؛ و این‌گونه تاریخ تکرار می‌شود.

خانواده شهید باشوکی ضجه می‌زدند و می‌سوختند. مادر، در اوج مصیبت، فریاد می‌زد که قرار بود او را داماد کنم و اسرائیل را نفرین می‌کرد.

آن‌ها چند روز در بیمارستان‌ها به امید یافتن علی، به جست‌و‌جو پرداختند، تا اینکه سرانجام خبر شهادتش را شنیدند. آرام نمی‌گرفتند و روضه جوان امام حسین (ع) تسلی‌بخش دل‌هایشان شد. پس از روضه، پدر، لنگه پوتین پسر ۲۶ساله‌اش را به سینه چسباند و به سجده افتاد: «خدایا شکرت که پسرم را قبول کردی! خدایا شکرت که شهید شد!»

در این جنگ، ایرانی‌بودن شرط نبود. چگونه می‌توان توجیه کرد که یک مادر افغانستانی با جنین هشت‌ماهه‌اش در میان شهدا باشد؟ اسرائیل و آمریکا در پی نابودی نسل مسلمانان هستند و این کار را تا هرجا که لازم باشد، انجام می‌دهند.

پیکر شهیده رسولی و جنینش را که رژیم کودک‌کش اجازه نداد نامی برایش انتخاب شود، در یک تابوت قرار دادند و بند کفن فرزند را به بند کفن مادر گره زدند. خادمان نمی‌دانستند به‌جای پرچم ایران، تابوت را با چه بپوشانند. یکی پیشنهاد داد: «به‌یاد تشییع حضرت زهرا (س)، با پارچه سبز بپوشانیم.» این تابوت وارد معراج نشد و غریبانه و معصومانه از غسالخانه به سمت آمبولانس تشییع شد تا به دیار خود منتقل شود.

پدر و مادر‌ها بوی فرزندشان را می‌شناسند، از راه دور ذهن او را می‌خوانند و با نگاه به چشمانش، حرف دلش را می‌فهمند.

لعنت بر ستمگر! چه بر سر پیکر جوان آمده است؟ تکه‌های بدنش کجا پرتاب شده یا سوخته و خاکستر شده‌اند؟ پدری با پاره‌ای از جسم جوانش، یک هفته حیران و چشم‌انتظار است. نمی‌داند بقیه جگرگوشه‌اش کجاست؟ نمی‌داند آیا چیزی از او باقی مانده است که منتظرش باشد یا نه؟!‌ ای کاش حالا که وطن داغدار است، او نیز از این بلاتکلیفی رهایی یابد.‌ ای کاش حالا که پیکر بقیه شهیدان را در پرچم می‌پیچند، او نیز بتواند نوحه بخواند: «جوانان بنی‌هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید!»

خادمان غسالخانه با نگرانی می‌گویند که باید آزمایش DNA انجام شود، به امید آنکه گره از کارشان باز شود. اما من در این فکرم که چگونه می‌خواهند این خبر را به مادر برسانند!